#شهید_امروز
🔸#برش_اول|خواب عجیب عروس خانوم؛ وقتی میخواست به حشمتالله جواب منفی بده...
#خاطره|به علت دوری راه و غربت؛ تصميم گرفتم به حشمتاله جواب منفی بدهم. اما همان شب خوابی ديدم که مرا منصرف کرد؛ در خواب جمعيت عظيمی را ديدم که با پرچمهای سبز و قرمز؛ در حالی که فرياد يا محمد و يا حسين سر میدادند، در حرکت بودند. سوال کردم اينان کيستند ؟ جواب دادند: اين ها کاروان محمد (ص) هستند. خيلی خوشحال شدم، چرا که با شروع جنگ هميشه غبطه میخوردم که چرا نمیتونم به جبهه بروم. اما ناگهان يکی از بين جمعيت فرياد زد: تو که سرباز ما را قبول نداری از ما نيستی...
روز بعد؛ قبل از جواب دادن به خانواده حشمتاله؛ برای يکی ازدوستانم خوابم را تعريف کردم و او پيشنهاد استخاره داد. متوسل به قرآن شدم و اين آيه آمد : ازدواج و تقوا را پيشه کنيد تا رستگارشوید. جواب مثبت دادم و با مهريه ای شامل يک جلد کلام اللّه مجيد و يک جلد نهج البلاغه به عقد ايشان در آمدم. روز عقد بعد از صرف ناهار، حشمت ميهمانان را که از آمل آمده بودند، به ملاقات امام خمينی (ره) برد. آيت اللّه جوادی آملی در سخنرانی روز نيمه شعبانِ همان سال، درباره ازدواج ما چنين گفت : بعضی می گويند نمی شود زندگی علی (ع) را پياده کرد؛ ولی من امروز به عينه ديدم که بخشی از زندگی علی (ع) پياده شده است.
✍ راوی: خانم طیبه خزایی؛ همسر شهید
_______________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدطاهری #شهدای_آمل #رویای_صادقه
#شهید_امروز
🔸#برش_دوم|امام حسین علیهالسلام در عالم رؤیا به حشمتاله کفن داد...
#خاطره|يک ماه بعد از مجروحيت حشمتاله [چند ساعت مانده به تحویل سال] ایشان در حال استراحت بود، که ناگهان از خواب برخاست و مدتی با حيرت به نقطهای خيره شد... حشمتالله بعد از اینکه سال تحویل شد، خوابی که دیده بود رو اینجوری برامون تعریف کرد: «خواب ديدم توی میدان کربلا هستم و امام حسين (ع) در حالیکه کفنهای تميزی در دست داشتند، با رويی گشاده و لبی خندان تک تک آنها را به يارانشان دادند. من داشتم این صحنه رو نگاه میکردم که دیدم امام حسین علیهالسلام در حالیکه يک کفن در دستشان باقی مانده بود، به سمتم آمده، آن را به من دادند و فرمودند: اين هم برای تو...
✍ راوی: خانم طیبه خزایی؛ همسر شهید
_______
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدطاهری #شهدای_آمل #رویای_صادقه #امام_حسین
#شهید_امروز
🔸#برش_سوم|حشمتاله لحظه شهادت گفت: این کاخها مال کیه؟
#خاطره|شب ۲۳ ماه مبارک رمضان حال حشمتاله بسيار بد بود و روی تخت بيمارستان شاهد آخرين نفسهايش بودم. با همون حال سفارشهايی درباره بچهها کرد و وصيت نمود. لحظاتی بعد از اذان صبح در حالیکه حالش بسيار وخيم بود، یهو ديدم بصورت نيمه نشسته روی تخت، با احترامی خاص تعظيم کرد. انگار شخص يا اشخاص بزرگواری به ديدارش اومده بودند... حشمتاله شروع به تلاوت قرآن کرد و سپس پرسيد : «اين کاخها برا کيه؟» آخر سر در حالیکه دستاش رو با احترام روی سينه گذاشته بود، گفت: «چشم میآيم، میآيم.» بعد آروم سرش رو روی تخت گذاشت و در حالیکه به من نگاه میکرد، شهادتين گفت و شهید شد.
✍ راوی: خانم طیبه خزایی؛ همسر شهید
_______
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#شهیدطاهری #شهدای_آمل #لحظه_شهادت