#خاطرات_شهدا
🔰يك جوان مومن امروزي و با ولايتي بود. از نوجواني دغدغه اش حضور در حزب الله بود و بخاطر شرايط زندگي وموقعيت پدرش اين موضوع را به خوبي و راه مقاومت اسلامي رو با جون ودل درك كرده بود.
🔰بعد از شهادت پدرش حضورش در حزب الله وفعاليت هاي مقاومتي به شكل جدي ورسمي اغاز شد. جهاد چهره بسيار گرمي داشتوهركس چه اورا ميشناخت و چه نميشناخت به دليل محبت و گرمايي كه در چهره اش داشت به او علاقه شديدي پيدا ميكرد.
🔰جهاد دوستان زيادي داشت وحتي دوستان صميمي پدرش هم مدوستان او به حساب مي امدند و در بسياري از كارها از اون مشوت و كمك ميگرفتند او حتي فعاليت هاي مقاومتي اش را به جبهه و نبرد مختص نكرده بودو در دانشگاه هم سعي ميكرد از راه ديگه اي شيوه زندگي اسلامي و فرهنگ مقاومت را به جوانان نشان دهد.
🔰او گروهي در دانشگاه تشكيل داد كه در ان از همه نوع قشر و مذهبي حضور داشتند و فعاليت ميكردن به امام حسين علاقه خاصي داشت و هميشه در محرم ها در حسينيه ها و مساجد حضور داشت و خالصانه عزاداري و گريه ميكرد.
🔰به نمازش اهميت زيادي ميداد و تمام تلاش خود را ميكرد كه نمازش را اول وقت بخواند. نماز شبش ترك نميشد و هرگاه ميخواست نمازشب بخواند نميزاشت كسي متوجه بشود و در اتاقش را ميبست و انگار همه ميدانستن الان كسي اجازه ورود به اتاقش راندارد.
🔰براي خانواده شهدا احترام خاصي قائل بود و هميشه پيگير وجوياي احوالات ان ها بود و تمام تلاش خود راداشت كه اگر به چيزي احتياج داشتن و يا كاري بود در حد توانش برايشان انجام دهد و با فرزندان شهدا ارتباط صميمي داشت و سعي ميكرد اگرميخواست به سفر برود به تنهايي ان هارا هم همسفر خود ميكرد.
🔰جهاد با اينكه يك جوان امروزي بود اما فوق العاده مومن و نجيب بود و حدو حريم خود را با هركس بخصوص نامحرم حفظ ميكرد به طوري كه در هر فضايي حضور پيدا نميكرد يا اگر مسائلي در اينباره اتفاق ميفتاد حتما متذكر ميشد.
🔰با اينكه فرزند يكي از بزرگترين اسطوره هاي مقاومت اسلامي بود اما از پدرش فقط راه ورسم و مسلمان حقيقي بودن را به ارث برده بود نه شهره و آوازه و مقام پدرش را!!!...
✍به روایت یکی از رزمندگان حزب الله لبنان…
#شهید_جهاد_مغنیه🌷
#سالروز_شهادت
#لالههای_آسمونی
🔷با یکی از معاونینش از اهواز به سمت قم میرفتیم. خسته بود و برای تجدید قوا از دوستش خواست تا ماشین را به کناری بزند و نیم ساعت استراحت کند. اسماعیل عادت کرده بود که هنگام خواب پاهای خود را از پوتین در بیاورد. پوتینها را از پای خویش در آورد و چون جا تنگ بود، آنها را بیرون از ماشین گذاشت و بعد کمی خوابید.
🔷وقتی که بیدار شد و حرکت کردیم، بعد از گذشت 10 دقیقه و پیمودن کیلومترها راه، متوجه جا ماندن پوتینها شد. از همرزمش پرسید: «قیمت پوتین چه قدر است؟»
او پاسخ داد: «700 تا 800 تومان.»
🔷از این که چه قدر از راه را پیموده ایم، سؤال کرد. دوستش گفت: حدود 10 دقیقه و بعد حساب کرد؛ دید که قیمت پوتین از قیمت رفت و برگشت گران تر است. پول بنزین رفت و برگشت را حساب کرد و کنار گذاشت و گفت: «برگردیم!»
🔷او این پوتینهای نو را از سپاه گرفته بود و آنها را برای خدمت می خواست. حیف بود که از دستشان بدهد. ماشین دور زد و بعد از طی چندین کیلومتر راه به پوتینها رسیدیم.
#سردارشهید_اسماعیل_دقایقی🌷
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
🔸تابلوي افتاده كنار جاده را برداشت و دوباره در زمين فروكرد. روي تابلو نوشته شده بود: «به طرف سوسنگرد.» آنجا را مثل كف دستش ميشناخت و ميدانستعراقيها دير يا زود بعد از هويزه به سراغ سوسنگردميآيند. خدا خدا ميكرد كه فرماندهان، زودتر برسند. منتظر چمران بود و يكي دو نفر ديگر كه از اهواز ميآمدندو قرار بود براي دفاع از شهر سوسنگرد نقشهاي بريزند. براي همين، در جاده ورودي شهر ايستاده بود و انتظارميكشيد.
🔹قبلاً از داخل دوربينش ديده بود كه عراقيها شهر را بهمحاصره درآوردند. امّا براي مقابله با عراقيها، به نيرويبيشتري نياز بود. اگر دست دست ميكردند، شهر سقوطميكرد. اين براي اسماعيل كه مسئوليت حفظ سوسنگرد رابر عهده داشت، خيلي سخت و سنگين بود.
🔸دكتر چمران كه آمد، عده زيادي را هم با خود آورد. بچههايي كه هر نفرشان ميتوانستند جلوي يك گله عراقيرا بگيرند.
🔹اسماعيل از شوق آمدن چمران، دل توي دلش نبود مثلپسري كه بعد از مسافرتي طولاني به نزد پدر بيايد، دكتر رادر آغوش گرفت و بوسيد. او براي اسماعيل تجسم واقعي يك مرد بود. مردي كه به همه علايق دنيا پشت پا زده بود. دكتر مثل هميشه به سراغ اصل مطلب رفت.
🔸- عراقيها تا كجا پيش آمدهاند؟ - تا پشت ديوارهاي شهر، حتي يكي دوتا از تانكهايشانبه داخل شهر هم آمدند كه جلويشان را گرفتيم.
🔹- خوب حالا طرح مانورتان چيست؟!
- بايد از دو جهت به دشمن حمله كرد و...
🔸اسماعيل يك يك به سؤالات دكتر چمران پاسخ ميدادو راجع به محاصره سوسنگرد ميگفت. تا آنكه چمرانحرف آخر را براي شروع يك عمليات زد.
- ما و نيروهايمان در اختيار شما هستيم.
🔹و بعد با لبخندي پدرانه گفت:« تا فرمانده چه دستوربدهند.» - اين چه حرفي است آقاي دكتر، ما بايد از شما دستوربگيريم.
🔸- نه، تعارفي در كار نيست. شما هم منطقه را خوبميشناسيد و هم مسئوليت آن را به عهده داريد. ما هم كهبراي كمك به شما آمدهايم. پس بسم الله.
🔹- آن روز محاصره سوسنگرد شكست و اسماعيل اولينروزهاي فرماندهياش را به خوبي تجربه كرد. تجربهاي كهسالها با او بود و آن را به كار ميبست. تجربهاي كه ازچمران،علمالهدي، موسوي، و جهانآرا آموخته بود.
🔸پايان آن روز، گرچه اسماعيل 27 سال بيشتر نداشت،اما مردي شده بود كه بيشتر از همه سالهاي عمرشميدانست.
📎پایهگذارحشدالشعبیعراق و فرماندهٔ لشگر ۹ بدر
#سردارشهید_اسماعیل_دقایقی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۹ بهبهان ، خوزستان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۸ شلمچه ، عملیات کربلای ۵