💢#خاکریز_خاطرات ۲۲
🔸من رو بذار و برو؛ امام زمان(عج) رو به رویم نشسته...
#متن_خاطره|در فاصلۀ چندمتری، با بعثیها درگیر شدیم. کاظم روی تپه بود که زخمی شد. رفتم کنارش و دیدم خونِ زیادی ازش رفته. خواستم بلندش کنم که بهم گفت: من رو اینجا بذار و برو... بهش گفتم: تو رو میرسونم بیمارستان ... اما کاظم گفت: آقا امام زمان(عج) رو به رویم نشسته... بعد هم آرام گفت: السلام علیک یا امام زمان(عج) و پر کشید...
.
👤خاطرهای از زندگی سردار شهیدکاظم خائف
📚منبع: کتاب افلاکیان، صفحه ۱۷۸
●واژهیاب:
#امام_زمان #شهادت #شهیدخائف #شهدای_خراسان_جنوبی
🔅#چراغ_راه ۱۲ [وصایای شهیدان]
✍ توصیهی اخلاقی دانشمند شهید مجید شهریاری
#کلام_شهید|اندکی در احوالِ روحی و چگونگیِ اوضاع معاد و معاشِ خود فکر کنید؛ و ببینید که آیا آمادهی پاسخگویی برای قبر و قیامت خود هستید یا نه؟ سعی کنید که فرصتِ باقیمانده از عُمر را صرف جبرانِ گذشته و کسبِ توشهی آخرت کنید.
__________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
●واژهیاب:
#تقوا #محاسبه_نفس #شهید_شهریاری #دانشمند_شهید #عمل_صالح #خودسازی #شهدای_زنجان #قبر #قیامت
#شهید_امروز
💢 محمد گفت: شناسایی از دعای کمیل خوندن واجبتره...
#متن_خاطره| شـبجمعه بود و بعد از نماز مغرب و عشا، مشغول خواندن دعای کمیل شدیم. محمد توی صورت تکتک بچهها نگاه کرد و گفت: شناسایی منطقه و انجام کارهای عملیات، در حال حاضر واجبتر از دعای کمیله. انشاءالله دعا باشه برای شب جمعۀ بعد... دعای کمیل رو نصف و نیمه رها کردیم تا بریم شناسایی... حتی شام هم نخوردیم. محمد میگفت: هر کسی گرسنشه بره یه چیزی بخوره؛ ما شام نمیخوریم تا امشب در حین عملیات خوابمون نبره... چقدر این حس مسئولیت پذیریاش برام درسآموز بود...
راه افتادیم سمت خط مقدم. تا اینکه خمپاره ای به زمین خورد و ترکشی نشست توی سر محمد. و همینکافی بود تا آسمونی بشه و برسه به بهشت...
راستی چهار ماه بیشتر از ازدواجش نگذشته بود. حتی تنها فرزندش فاطمهخانوم رو هم ندید؛ چون فاطمه ۶ ماه بعد از شهادت پدرش متولد شد.
👤برشی از زندگی سردار شهید محمد فتحاللهی
📚منابع: کتاب فاتحان فاو ؛ و روایت رضا حجازیان