8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای پیامک عاشقانه کفاشیان به کیروش
🔹کیروش قهر کرده بود گفتم او غریب است بگذار سراغش را بگیرم، پیام دادم I miss you... خانمش زنگ زد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر کمتر دیدهشده از "شهید حاج قاسم سلیمانی" در جلسات توجیهی فرماندهان جنگ
🌹 زندگی به سبک شهدا
🌷 شهید حسین مولوی(●ولادت: ۱۳۳۶/۱۰/۰۴، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۶، عملیات بدر، شرق دجله ☆ ■مزار: گلزار مطهر شهدای علیبنجعفر "علیهالسلام" قم)
حسین آدم یک جا ماندن نبود.
این را همان اول به خانم فاطمه (همسر محترمهی شهید) گفت.
خانم فاطمه سیده بود
و حسین دوست داشت از همان ابتدا ایشان را با پسوند خانم صدا کند؛
برایش مهم بود حرمت زنش را حفظ کند
تا دیگران هم به او احترام بگذارن.
خانم فاطمه هم مشکلی نداشت، یعنی دوست داشت همسرش را تمام وقت داشته باشد؛
اما در شرایط آن زمان و با روحیهی حسین ممکن نبود.
وقت بازار رفتن نداشت.
برای خرید عقد و عروسی هم پول داد
به خواهرها و مادرش، گفت
خانم فاطمه را ببرند بازار،
هرچه میخواهد برایش بخرند.
آن موقعها رسم بود
برای فامیلهای عروس هم خرید میکردند؛
کیف و کفش و جوراب و پیراهنی.
حسین اما توصیهای به خواهرش کرده و گفته بود:
《در کنار لباسها و چادر،
یک پوشیه هم برای خانم فاطمه بخر!》
همین یک خواستهی غیر مستقیم برای خانم فاطمه،
دنیا دنیا معنی داشت؛
بعد از آن روز حجابش را سفتتر گرفت.
در مدت عقد،
حسین پنجشنبهها بعد از شام،
آنهم با خبر قبلی میرفت خانهشان
هرچه اصرار میکردند،
هرهفته برای شام بیا؛
قبول نمیکرد،
نمیخواست کل خانواده را به زحمت بیندازد
تا شام تدارک ببینند.
بعد از شام میرفت
تا زحمتش کمتر باشد.
📖 منبع: کتاب "بابای زینب
#آشنایی_با_شهدا
آغـوشِ تو ای دوسـت
دَرِ باغ بهشـت است ...
یک شــب به درآی از خود و
بر مـن بِگُشایـش ..
نشسته: شهید احمدی🌷
🌷شهید ملاسلیمانی ،فرمانده گردان فتح
عملیات بیت المقدس
اردیبهشت ۱۳۶۱
#دفاع_مقدس
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴پشت کارت ملی هم به اندازه روی کارت ملی مهم است!
🔹کارشناس حقوقی میگوید: با پشت کارت ملی هم میتوانند از شما کلاهبرداری کنند! کپی آن را در اختیار کسی قرار ندهید.
شب خـوش
بخـواب ماه بلنـدم
ولی بدان ...
امشب
به یادِ " چشـم " تـو
خوابـم نمی برد ...
شهید #حمیدرضا_اسداللهی🌷
📎 سیره شهدا
من اسماعیل را نمیشناختم؛ ولی هر روز میدیدم که کسی میآید و چادرها و آبگیرها را تر و تمیز میکند با خودم فکر میکردم که این شخص فقط چنین وظیفهای دارد یک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بیاید و باز به نظافت و انجام وظایفش بپردازد، پیدایش نشد و احساس کردم که او از زیر کار شانه خالی میکند از این رو، خود به سراغش رفتم و گفتم: «چرا امروز نیامدی؟»
او در پاسخ گفت: «چشم الان میام» کسانی که نظارهگر چنین صحنهای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند: «تو چه میگویی؟ او فرمانده لشکر است»
من که احساس شرمندگی میکردم؛ در صدد عذر خواهی برآمدم اما او بود که کریمانه و با متانت گفت: «اشکال ندارد» و با خنده از کنار ماجرا گذشت.
🌷شهید #اسماعیل_دقایقی🌷
#آشنایی_با_شهدا
دسته گلهایی که
مادران ایرانی به آب دادند ...
#غواصان_خطشکن
#گردان_ولیعصرعج_زنجان
#شلمچه_عملیات_کربلای_۵
#بخوانید
🌿 از زندگی در #کانادا
... تا پرواز از #فاو 🕊🕊
#شرح_حال
🌷شهید بهمن کاشانی
❇️ به نقل از همرزم شهید:👇👇
بهمن در خانواده ای بی نیاز از نظر مالی بزرگ شد. در زمان شکل گیری انقلاب در کانادا مشغول به تحصیل بود. با پایان یافتن تحصیلات در رشته راه و ساختمان، در همانجا مشغول به کار می شود.
غیر از بهمن ،دو برادر و سه خواهرش نیز در کانادا زندگی میکردند. بعد از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی، او به شرکت محل کارش رفته و استعفا می دهد, وقتی که مدیریت شرکت علت را جویا می شود بهمن در جواب میگوید در سرزمین مادری ام جنگی رخ داده و من باید بروم و از سرزمین آبا و اجدادی خود دفاع کنم .
خانواده و خواهران و برادرانش وقتی متوجه تصمیم او میشوند، هرچه سعی میکنند نمیتوانند خللی در عزم او ایجاد کنند.
او به اتفاق خانوادهاش به ایران می آید. در این ایام، بنا بر عللی همسرش از او جدا می شود و تنها دختر کوچکشان را نیز با خود میبرد و بدنبال آن، با مردی، ازدواج مجدد میکند. در این مدت، بهمن هربار که به دیدن فرزند خردسالش می رفت، خود را دوست پدرش معرفی میکرد! چون به کودک گفته بودند: پدرت مرده است!!
بهمن سپس راهی جبهه های جنگ میشود و در زمان حضورش در آنجا چند بار زخمی میشود.
پدر بهمن از ملاکان تجریش تهران بود و وضع مالی خوبی داشت.
هربار که بهمن مجروح میشد از او میخواست جبهه را رها کرده و به کانادا برگردد، هزینه سفرش را نیز متقبل میشود، حتی یکبار که فرزندش از ناحیه چشم مجروح شده بود، به او میگوید: «برگرد کانادا که در آنجا مداوا هم بشوی... خرج عملت را هرچه باشد پرداخت میکنم» ... ولی باز او قبول نکرد!!
اصرار پدر به جایی نرسید و دست آخر به او گفت: اگر بازنگردی از ارث پدری محرومت میکنم و هیچ مال و املاکی به تو نخواهد رسید!!!
... اما بهمن میگوید: من اینبار بروم، دیگر باز نخواهم گشت و شهید می شوم🌷
او با یک ندای امام و رهبر، بی آنکه چیز زیادی از او بداند، راهی نبرد حق علیه باطل شد. غیرت ملی و مذهبیاش کاری کرد که به تمام ثروت، مقام و امکانات رفاهی و دنیوی و ویزای خارج پشت پا زده و به سادگی از تمامی آنها بگذرد. او یکشبه ره صد ساله را پیمود، ... سیر و سلوکی که بسیاری از علما و بزرگان آرزویش را داشتند.
او به جبهه آمد، گردان عمار، دسته ی ویژه آر.پی.جی زن ها، ... در مقطعی هم تیربارچی بود.
رزمنده مخلص و سالک گمنام، سرانجام در نبرد والفجر ۸ در #فاو آسمانی شد.
ما پس از اتمام عملیات، وقتی برای مرخصی، به تهران آمدیم، به دنبال مزار وی گلزار شهدا میگشتیم که تازه متوجه شدیم خانوادهاش مراسمی برای او نگرفته بودند و با اینکه چندین بار به آنها یادآوری شده بود نیامده بودند و پیکر مطهر مدت ۲۰ روز در معراج شهدا باقی مانده بود!!!
در آن موقع، خودمان دست بکار شدیم تا تشییع و تدفین شهید را انجام دهیم.
مراسم شهید با خیل انبوه جمعیت برگزار شد ... تشییع کنندگان در خیابان فرصت، کارگر شمالی تجمع کرده بودند تا برای انجام مراسم تدفین به گلزار شهدا بروند.
اصلا برای ما معلوم نشد آنها از کجا و چطور متوجه شده بودند که خودشان را سراسیمه به آنجا رسانده بودند!!
چقدر دسته گل آورده بودند!!!
گروه ارکست، موزیک مارش عزا مینواخت...
بچههای کمیته آمده بودند...
خیلیها میگفتند نمیدانیم چطور به تشییع جنازه شهید دعوت شدیم!!؟؟
بله!! معامله با خداست،
... و خودش هم جوابگو و پذیرای میهمان خود است
مهمانی که با اخلاص و فقط به نیت رسیدن به ذات مقدس ربوبی، تمام داشته و نداشتههایش را فدای محبوب کرده ...
... و به حق، جاودانگی از آن چنین پرستوهاییست که جملگی غریبانه و عاشقانه به دیار دوست کوچ کردند🕊🕊🕊
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص