🖤شهید مدافعحرم رضا حاجی زاده
▪️رضاجان میگفت:«مادرجان! شیرت را بر من حلال کن؛ همان شیری که دههی اول محرّم با اشکهای شوری که برای حضرت زینب سلام اللهعلیها میریختی، درهم میآمیخت و در کام من مینشست و جانم را با مهر حُسین علیهالسلام پیوند میزد.»
▪️جانِ رضا نیز با همین محبت آمیخته شد و یار و دیار و خانه و زندگی را گذاشت و برای دفاع از حریم اهلبیت علیهالسلام راهی سرزمین شام شد تا مبادا ذرهای به ساحت این بانو بیحرمتی شود و تاریخ دوباره تکرار شود!
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
🖤شهید مدافعحرم حسین هریری
▪️شهید هریری جزو بنیانگذاران سه هیئت از جمله هیئت عشّاقالزهرا در مشهد بود که با مدیریت وی اداره میشد و از شروع روز اوّل ماه محرم تا پایان ماه صفر، استراحت برای او معنایی نداشت.
▪️بیشتر وقتها در حرم امام رضا علیهالسلام با هم بودیم و همیشه حرف شهید این بود که «اگر میخواهیم مصیبت اهلبیت علیهمالسلام را درک کنیم، نباید راحتطلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم.»
▪️حسینآقا بیشتر وقتها نذرهای هیئت را به محلههای فقیرنشین مشهد میبُرد و در بین نیازمندان پخش میکرد. همچنین به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک میکرد.
🎙به روایت: همسر شهید
#شهید_حسین_هریری
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
🌹#خاطره_شهدا
آخرین شام را که داشتیم با هم میخوردیم، سر سفره از من پرسید: اگه شهید بشم، چی کار میکنی؟
گفتم: منم مثل بقیه همسران شهدا، مگه اونا چی کار میکنن؟ خدا به هممون صبر میده.
گفت: امکانش هست مثل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مفقود بشم و جنازم برنگرده.
خندیدم و گفتم: این جوری اجرش بیشتره، خدا یه ثوابی هم واسه چشم انتظاریمون مینویسه.
✍️خاطرات مریم غنیزاده
🌹همسر شهید جاویدالاثر یوسف سجودی
#آشنایی_با_شهدا
شهید مدافعحرم رضا حاجی زاده
▪️وقتیکه مجروح شد و از سوریه برگشت، برایم تعریف میکرد:«در مجالس میشنیدیم که امامحسین علیهالسلام زخمی شده و با این وجود تا آخرین لحظه از خیمهها دفاع میکرده، برایم سوال بوده مگر میشود این همه ضربت خورده باشد و باز هم از حریم دفاع کند؟!»
▪️وقتی به سوریه رفتم و زخمی شدم؛ این اتفاق برایم تداعی شد، تیر قناصه به دست چپم خورده بود.«خیلی اذیتش میکرد حدود دو سه ماه که درحال درمان دستش بود باز هم دستش حسی نداشت!»
▪️رضاجان میگفت:«من در آن اتفاق امامحسین علیهالسلام را درک کردم؛ که در آن لحظه وقتی خدا و ناموس اهلبیت علیهالسلام در نظر میآید درد معنایی ندارد!»
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
🖤شهید مدافعحرم محمود رادمهر
▪️در مأموریتها همه رزمندگان چفیه میانداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر!
▪️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان، ما عزادار امامحسین علیهالسلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفر نیست!
▪️گفت: مادرم، عزادار امامحسین علیهالسلام بودن محرم و صفر نمیخواهد! ما همیشه عزادار حسینیم...
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
#شهید_محمود_رادمهر
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
🌷یک بار به من گفت: «اگر قسمت شد و من شهید شدم، حتما این شعر را روی سنگ قبرم حک کنید». ناراحت شدم و سر ایشان داد زدم که «ای بابا این حرفها چیه که میزنی»؟ اما مهدی خیلی خون سرد و با صدای رسا شعرش را برایم خواند: «در وادی محبت در بند زینبم من». وقتی با آن صدای قشنگ شعر را خواند احساس کردم قلبم آرام شد. دیگر چیزی نگفتم.
🌷حالا هم همان شعر زیبا روی سنگ قبر مهدی حک شده و هر وقت میخوانمش دلم آرام میگیرد
✍راوی همسر شهید
#شهید_مهدی_کروبی
#آشنایی_با_شهدا
💚محو روضهی امام حسین علیه السلام؛
هر هفته توی خونه روضه داشتیم ، وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ،
تا اسم امام حسین (ع) می اومد
حاجی رو میدیدی که اشکش جاری شده.
حال عجیبی میشد با روضه امام حسین علیه السلام
انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد...
یک بار وسطِ روضه ،
مصطفی رفته بود بشینه رو پاش
متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش!
گریهکنون اومد پیش من،
گفت: « بابا منو دوست نداره..
هر چی گفتم جوابم رو نداد ...»
روضه که تموم شد، گفتم:
«حاجی، مصطفی اینطوری میگه»
با تعجب گفت:
«خدا شاهده نه من کسی رو دیدم
نه صدایی شنیدم...»
از بس محوِ روضه بود ...
به روایت: همسر شهید
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
#آشنایی_با_شهدا
🌷یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده بود هر صبح که بیدار میشد اول به امام زمان سلام میکرد و بعد به حضرت آقا سلام میداد. عشق به ولایت او به گونهای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش میشد همان موقع بلند میشد و میایستاد. مهدی مال ما نبود، برای همه بود.
✍راوی: مادر شهید
#شهید_مهدی_عزیزی
#آشنایی_با_شهدا
🌷حاج رجب ۲۶بار زیر عمل جراحی قرار گرفت. هربار در این عملها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا میکردند و به صورتش پیوند میزدند. از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند ولی استخوان دماغش جوش نخورد. او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا میکرد و همین باعث شده بود تا خانواده نتواند به راحتی با این وضعیت کنار بیاید.
🌷... حاج رجب نه دهان داشت، نه فکی و نه دندانی. آرزویش شده بود تا بعد از ۲۶سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد. تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا داده می شدو فقط مایعات میخورد... .
#شهید_رجب_محمد_زاده
#جانباز
#آشنایی_با_شهدا
🌷این جوان سن زیادی نداشت، اما با سن کمش توانست تاثیر شگرفی داشته باشد، وی به حرمت حضرت معصومه (س) فامیلی قمی را برای خودش انتخاب کرد. مجاهدانی که از عراق، سوریه و لبنان در مراسم امروز آمدهاند نشانه ریشه دواندن محبت این شهید در قلبهای مجاهدین منطقه و عالم است.
🌷یکی از انسانهایی بود که توانست در سختیها و بحرانها مدیریت کند و باعث نجات بیش از ۱۰۰ نفر شود و با اینکارش ثابت کرد که هجمه دشمن هیچ اثری ندارد.
✍راوی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، در مراسم بزرگداشت شهید
#شهید_مرتضی_حسین_پور
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
🌷ساعتی برای خدا🌷
گفتم: با فرمانده تون کار دارم
گفت: الان ساعت ۱۱ هست ملاقاتی قبول نمیکنه!
.
رفتم پشت در اتاقش در زدم
گفت: «کیه؟»
گفتم: مصطفی منم...
سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود...
نگران شدم!
✳️گفتم چی شده مصطفی؟
خبری شده، کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست سرش را انداخت پایین،
زل زد به مهرش گفت:
یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم!
از خودم میپرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم...
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🌷
📚برگرفته از کتاب مصطفای خدا
#آشنایی_با_شهدا
🌷اوائل خیلی سخت بود؛ فاطمه واقعا به پدرش وابسته بود. اما همان روزها هروقت حسین می خواسته به سوریه برود، همیشه با فاطمه صحبت می کرد . می گفت که من به جنگ دشمن می روم. به جنگ اسرائیل. می گفت که شاید شهید بشوم و برنگردم. فاطه هم می گفت نه بابا من نمی گذارم تو شهید بشوی. یعنی همیشه این صحبت ها را با هم داشتند . بعد از شهادت حسین آقا هم ما طبق همین حرفها ، به فاطمه گفتیم که بابا شهید شده. البته فاطمه چون خیلی کوچک بود ، اوائل خیلی بی تابی می کرد. به خاطر همین یک بار او را پیش حضرت آقا بردیم و حضرت آقا در گوش فاطمه دعا خواند و بعد از آن بی تابی های فاطمه کمتر شد. البته این ماجرا را خودش هم خاطرش مانده و می گوید آقا توی گوشم قرآن خواند من خوب شدم.
✍راوی همسر شهید
#شهید_حسین_دارابی
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
🌷خیلی پایبند به صله رحم بود و حتماً به همه ی افراد فامیل سر می زد حتی اگر مشکلی داشتند جهت رفع مشکل پیگیر امور می شدند. اعضای خانواده و اقوام واقعاً ایشان را به عنوان الگو قبول داشتند.
✍راوی :همسر شهید
#شهید_محسن_طالبی
#آشنایی_با_شهدا
#عاشقانه شهدا🍃💍
حسن ارتشی بود
و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز. بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی 🎊را برگزار کنیم.
هر چهارشنبه برای هم نامه 💌می نوشتیم. هفت روز انتظار برای یک نامه! خیلی سخت بود. بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!»
پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟! گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس👰🏻♀و خنچه و چراغانی؟!
(مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟! این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد.
_راوی:همسر #شهید_حسن_آبشناسان
#آشنایی_با_شهدا
🌷 شهید اصغر وصالي تهراني، فرمانده «گروه دستمال سرخها»
🔹 در محله دولاب تهران به دنیا آمد(1329)- در سال های جوانی توانست با مشقت فراوان از ایران خارج شده و دورههای چریکی را در میان مبارزان فلسطینی طی کند. سپس به ایران آمد و زندگی مخفی خود را شروع کرد اما سرانجام توسط عوامل رژیم طاغوت بازداشت شد. اول به اعدام و بعد با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد ولی بعدها حکم تغییر کرد و دوازده سال زندان برایش بریدند. در اواخر سال56 هم بعد از پنج سال و نیم حبس، از زندان آزاد شد.
🔸 با پیروزی انقلاب، علی اصغر انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و در سال 59 وارد سپاه شد و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه گردید و مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را بر عهده گرفت.
▪️روحیه علی اصغر به هیچ وجه با امور اداری و ستادی سازگار نبود و به همین دلیل مسئولیت خود را در ستاد مرکزی سپاه رها کرده و به جبهه غرب شتافت تا به نبرد رودررو با ضدانقلاب و متجاوزین بعثی بپردازد.
🔺او با گردان تحت امرش در سخت ترین جبهه های غرب کشور به نبرد با ضدانقلابیون و ارتش صدام پرداخت بسیاری از نیروهایش در همین زمان به شهادت رسیدند. ام همچنین در غائله پاوه دوشادوش شهید چمران با گروهکهای معارض جنگید. نیروهای تحت امر علی اصغر وصالی به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن هایشان به «گروه دستمال سرخ ها» شهرت داشتند. (وجه تسمیه این گروه، به شهادت یکی از اعضای جوان آن باز می گردد که به هنگام شهادت، لباسی سرخ بر تن داشت که همرزمانش به عنوان یادبود وی، تکه هایی از لباس او را بر گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش، آن را از خود جدا نکنند.)
💠 روز تاسوعای سال 1359 تصمیم گرفته شد عملیاتی برای روز عاشورا تدارک دیده شود.حوالی ظهر عاشورا، علی اصغر در تنگه حاجیان از ناحیه سرمورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همین جراحت، مصادف با چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل به شهادت رسید. پیکر پاک او در قطعه 24 بهشت زهرای تهران در کنار برادرش و در میان یارانش (گروه دستمال سرخها) به خاک سپرده شد.
#شهید_اصغر_وصالی
#آشنایی_با_شهدا
💠 خاطره ای از شهید رجایی
▫️وقتی که نخست وزیر بود
صبح روزی جهت دیدار و رساندن پیامی
وارد همان خانهی تاریخی(کلنگی ) وی شدم.
از مشاهدهی صحنهای قلبم به درد آمد.
هوا کمی گرم بود.
او خیلی ساده
با یک زیر پیراهن
که چند جای آن سوراخ بود
و در گوشهی حیاط خانهاش نشسته بود
و داشت با دو سه دانه خرما
و یک لیوان شیر صبحانه میخورد!
بعد از سلام و احوالپرسی
و تعارف به صبحانه گفتم:
«ای عزیز!
این چه وضعی است
که شما دارید
چرا به خود نمیرسید
و این قدر زندگی را به خود سخت گرفتهاید
از شما توقع نداریم
مانند نخست وزیران دوره ستم شاهی باشید
لااقل یک زیر پیراهن درست و حسابی به تن کنید!
مثل این که شما نخست وزیرید!»
آهی کشید
و نکتهای گفت
که سوز دل و نفوذ کلام
از دل بر آمدهاش
همواره در خاطرم جاودان مانده است.
او گفت :
جانم!
از این حالم نگران نباش!
نگران آن روزم باش
که میز و مسئولیت مرا بگیرد
و من گذشته خویش را فراموش کنم.
خدا نکند روزی بر من بیاید
که یادم برود چه وظیفه سنگینی در قبال خدا و خلق دارم.
از شما میخواهم
در حق من دعا کنید.
▫️من تحت تاثیر این سخن از دل بر آمدهاش
بی اختیار از جایم برخاستم
و پیشانیاش را بوسه دادم.
🎤 راوی: پسر خواهر شهید رجایی
#شهید_محمد_علی_رجایی
#آشنایی_با_شهدا
#هفته_دولت
🌷خیلی آدم خدایی بود و نزدیکترین کلمه به شخصیت ایشان شخصیت خدایی اوست. همیشه در سکوت بود. اهل ذکر بود. در آموزش وقتی وقت نماز میشد، فارغ از تمرین میشدیم و یا حتی گاهی اوقات حین تمرین ایشان در حال ذکر گفتن بود.
✍راوی همرزم شهید
#شهید_ابراهیم_خلیلی
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
💠 خاطره ای از شهید رجایی
▫️وقتی که نخست وزیر بود
صبح روزی جهت دیدار و رساندن پیامی
وارد همان خانهی تاریخی(کلنگی ) وی شدم.
از مشاهدهی صحنهای قلبم به درد آمد.
هوا کمی گرم بود.
او خیلی ساده
با یک زیر پیراهن
که چند جای آن سوراخ بود
و در گوشهی حیاط خانهاش نشسته بود
و داشت با دو سه دانه خرما
و یک لیوان شیر صبحانه میخورد!
بعد از سلام و احوالپرسی
و تعارف به صبحانه گفتم:
«ای عزیز!
این چه وضعی است
که شما دارید
چرا به خود نمیرسید
و این قدر زندگی را به خود سخت گرفتهاید
از شما توقع نداریم
مانند نخست وزیران دوره ستم شاهی باشید
لااقل یک زیر پیراهن درست و حسابی به تن کنید!
مثل این که شما نخست وزیرید!»
آهی کشید
و نکتهای گفت
که سوز دل و نفوذ کلام
از دل بر آمدهاش
همواره در خاطرم جاودان مانده است.
او گفت :
جانم!
از این حالم نگران نباش!
نگران آن روزم باش
که میز و مسئولیت مرا بگیرد
و من گذشته خویش را فراموش کنم.
خدا نکند روزی بر من بیاید
که یادم برود چه وظیفه سنگینی در قبال خدا و خلق دارم.
از شما میخواهم
در حق من دعا کنید.
▫️من تحت تاثیر این سخن از دل بر آمدهاش
بی اختیار از جایم برخاستم
و پیشانیاش را بوسه دادم.
🎤 راوی: پسر خواهر شهید رجایی
#شهید_محمد_علی_رجایی
#آشنایی_با_شهدا
#هفته_دولت
🌷شهید اصرار داشت که بعد از شهادتش کوله پشتی اش را به دست تنها پسرش احمد برسانیم در کوله اش یک انگشتر یک ساعت یک قرآن یک تسبیح و یک دست لباس نظامی بود شاید می دانست که احمد می گوید اینها را ۵ سال نگه می دارم تا بزرگتر بشوم و راه پدرم را ادامه بدهم .
🌷دخترم سمانه میگوید:« در بین راه دانشگاه وقتی چشم پدرم به عکس شهید زلقی شهید مدافع حرم افتاد.گفت: «تصویر بعدی عکس من است» عادل چندین روز قبل از ازدواج دخترش سمانه به شهادت رسید.
✍راوی: همسرشهید
#شهید_عادل_سعد
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
#خاکریز_خاطرات
🌿 عمل به شیوه و رفتار پیامبر اکرم ( "صلیاللهعلیهوآلهوسلم")
باختران كه بوديم...،
پيرمردی مغازه داشت
كه با انقلاب و اسلام
ميانهی خوبی نداشت،
چهره و لبخند آقا مهدی
و احوالپرسیهایشان
در پيرمرد تأثير گذاشته بود.
پيرمرد میگفت:
«من اصلاً با شماها ميانهی خوبی ندارم
ولی نمیدانم اين يكی چطوری توی دلم جا گرفته،
بی نهايت دوستش دارم،
نمیآيد دلتنگش میشوم.»
از آقا مهدی پرسيدم:
«چطوری اين پيرمرد را آرام كردی
و در او تأثير گذاشتی؟»
با لبخند مليحی که کرد گفت:
🌴به تاسی از ذرهای عمل به شیوه و رفتار پیامبر و ائمه (علیهمالسّلام)
راوی: همرزم شهید
#شهید_مهدی_خوش_سیرت
#آشنایی_با_شهدا
🌷در بسیاری از فعالیتهای فرهنگی و جهادی حضور داشت. یکی از آنها حضور در منطقه زلزله زده سر پل ذهاب بود که نزدیک یک ماه تا ۴۵ روز در آن منطقه حضور داشت و به مردم خدمت میکرد. این جدا از موکبداری در اربعین، خدمت در ایستگاههای صلواتی محرم و صفر، خدمت به زوار امام رضا (ع) و جهاد او در صف مدافعان حرم بود. آخرین جایی که قبل از اربعین با ایشان بودم، مراسم خیمهسوزان در خیابان احمدآباد بود که شبانهروزی برای سیدالشهدا (ع) کار کرد. تا ۵ صبح مشغول زدن داربست و پرچم و… بود. اصلاً خستگی نداشت"
🌷شهید بزرگوار در اغتشاشات سال ۱۴۰۱ در حال خدمت در خیمه امام حسین علیه السلام مورد ضرب چاقو به قلب از طرف اراذل واوباش قرار گرفت و به درجه شهادت نائل شد.
✍راوی: دوست شهید
#شهید_رسول_دوست_محمدی
#آشنایی_با_شهدا
🌷در مراحل بحرانی، شجاعت و روحیه شهادتطلبی بالایی داشت، در عملیاتهای سخت هم پیشقدم نبرد با نیروهای بعثی بود.
جمعآوری کمکهای مردمی، ترغیب و تهییج جوانان به دفاع از کشور و دلجویی از خانوادههای شهدا در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، از دیگر اقدامات وی در جبهه فرهنگی محسوب میشود.
✍راوی :همرزم شهید
#شهید_صفر_علی_رضایی
#آشنایی_با_شهدا
۲۶سال بود که قفل در خونه ش رو عوض نکرده بود...
۲۶سال بود که شبا تلویزیون خونه ش رو خاموش نکرده...
۲۶سال، خودش میگه دنبال حسینم گشته م...
دیوارهای خونه ش ترک برداشته...
از پله های گلی خونه ش نشسته فقط میتونه بالا و پایین بره .
واسه همین بیشتر چله میگرفت و چهل روز از خونه ش بیرون نمیومد و کسی مادرو نمیدید...
ﭘﺴﺮش ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﻣﺤﻤﺪﯼ دم در خونمون ﮔﻞ ﺑﺪﻫﺪ ﺑﺮ میگرﺩﻡ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ۲۶ ﺳﺎﻝ ﮔﻞ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ..
ﺭﻭﺯﯼ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﺰﺍﺩﻩ ﺟﻮﺍﻧﻪ میزﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﮑﻮﻓﻪ میکنند و خبر پیدا شدن حسین رو به مادرش میدهند...
شهید حسین علیزاده در عملیات تک دشمن در سال ۱۳۶۷در جزیره مجنون به شهادت رسید .
پلاک هویتی این شهید والا مقام پس از گذشت ۲۶ سال از شهادتش در همان محل کشف شد .
🌷#شهید_حسین_علیزاده
#آشنایی_با_شهدا
🌱 خرداد سال 1337 در شهرستان سرخس چشم به جهـان هستی گشود. بہ دلیل علاقہ فراوانے ڪہ پدرش بہ ساحت مقدس امام رضا(ع) داشت به شهر مشهد عزیمت کردند.
🔸 قبل از انقلاب با قیام مردمی همراه شد، ساواک بارها برای دستگیریش نقشه ڪشید اما هربار با زیرکی او مواجه شده و در اجرای نقشه هایش موفق نشد.
🔸 پس از پیروزی انقلاب، نظم و مدیریت تشکیلاتی اش باعث شد تا مسؤلیت دفتر فرماندهی سپاه پاسداران خراسان را به او واگذار کنند. پس از آن، دوره فشرده خلبانی را در تهران طی کرد و راهی جبهه های جنوب شد. در آنجا نیروهای خراسانی را در تیپ21 امام رضا (ع) سازماندهی کرده، خود به عنوان اولین فرمانده، مسؤلیت اداره این تیپ را به عهده گرفت.
🔸 حماسه آفرینی های او و یارانش در چزابه چنان بود که پیر جماران در وصفشان فرمود: « کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان پرتوان رزمندگان به خصوص رزمندگان تیپ 21 امام رضا (ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد.»
🔸 در عملیات بیت المقدس به همراه تیپ ۲۱ به #خونین_شهر رفت ، دلاوران تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بهمراه دیگر یگانها، سدهای دفاعی کفار را در هم شکستند. . . . راهی تا فتح خرمشهر باقی نمانده بود که در تاریخ 31 اردیبهشت ماه 1361 مصادف با مبعث پیامبر (ص) هنگام سرکشی به نیروها در ایستگاه حسینیه، انفجاری در کنار خودروی او روی می دهد و ترکش آن به شقیقه اش اصابت می کند که موجب شهادت این فرمانده رشید می شود.
#شهید_محمدمهدی_خادم_الشریعه
#آشنایی_با_شهدا