﷽
____
✍گودال پرواز
اتفاقی توی ایتا تصویر را میبینم. انگشتم را روی سه نقطه بالا میبرم و روی سیو تو گالری میزنم. روی تصویر زوم میکنم. به اندازه ذرات خاک و حفره ایجاد شده دقت میکنم. تامل میکنم. توی ذهنم تصور میکنم. مسئله میسازم و حل میکنم. سرعت و شتاب موشکها قاطی ضرب و تقسیمِ تُن و کیلوگرمها میشود. مثلا اگر یک کیلوگرم بیفتد روی انگشت پا چه میشود؟ بعد مسئله را بزرگتر میکنم. بزرگتر میکنم و بزرگتر میکنم... ۸۵ تُن رشته فکرم را پاره میکند. برمیگردم عکس زوم شده را با دو انگشت شصتم جمع میکنم.
مکانی که فرمانده و سربازانِ زیبارویِ پُر نورِ نشسته دور میز را تصور میکنم. سرداری که با هواپیما کشورش را ترک کرده تا به همسایهاش کمک کند میآید. اُبهت و هیکلِ سید حسن هم میآید. جوانانِ سبز پوشِ چشمگوی نشسته و ایستاده هم هستند.
قلم و کاغذ و نقشهها روی میز و توی دست مومنین خط میکشند و خط میدهند و مینویسند برای امنیت، برای هدایت، برای قرآن، برای حفظ جان مسلمان، برای ...
صدایی مَهیب غروب شهر را درهم میکوبد.
نادانهایِ ناتوان از بالا زدند.
آسمان منور شد. جاء نصر الله نازل شد. ملائک بین زمین و آسمان به اندازه هزار ماه نوشتند. در تاریکی شبش، از دیدن ستارهها کم آوردند. ماه به خود پیچید. نصرت خدا آغاز شد.
گوشت و استخوان له شده هم میآیند در گودالِ رویِ زمین. ذهن با کلمه گودال قرابت دارد. با جهش برمیگردد به چند صدسال پیش. وقتی سیدی با تمام اهل خانه و همه توان؛ کیلومترها در بیابانهای خشک و خاکی سوار بر اسب خانه و کاشانه را ترک میکنند به سرزمین کرب و بَلا میروند برای امنیت، برای هدایت، برای قرآن، برای...
همه یاران و همراههانش فدا میشوند. جان میدهند. چهرهها با رنگ ارغوانی به خون خضاب میشوند. غروب روز دهم، رودررو توی گودال با نیزه و سنگ و شمشیر بر تنِ تشنهاش زدند و با سُم اسب روی تنش تاختند. خون جاری شد. تا ابد امتداد پیدا کرد. آسمان خم شد از نزدیک ببیند. ملائک متحیر از دیدن و نوشتن...
از ذهنم برمیگردم تا با قلم بنویسم از تکرار تاریخ و نیست و نابود شدن کفر و ظلم که إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا. از قرابت عبرتها و جوششها و رویشها و خاموش نشدن نام شهید و شهادت الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون. از لحظه رسیدنها وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ ها و هنگامه شیرین لقاءالله و في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ....و#قطعا_سننتصر ها.
🌱https://eitaa.com/kalamejari
﷽
_____🥀
هنوز سبزه عیدمان را گره نزده بودیم که زدند. نامردها بدجور هم زدند. توی روز روشن حمله کردند به کنسولگری و سردارمان را زدند. اصلاً انگار ۰۳ روی دور دو ایکس است. همان اولِ مقلب قلوبش قلبهایمان لرزید. چه میدانستیم قرار است در ماه بعدش رئیس جمهور و یکی از وزرای ناب و امام جعه و فرماندار را از دست بدهیم. بعدش به سرعت بدویم توی دور انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران. ما بچههای دهه هفتاد که به این چیزها عادت نداشتیم. قلبِ نازکمان تُرد است. خُب زود خُرد میشود. مثل وقتی فواد شکر را زدند. فوادِ ما هم تهی گشت؛ درست مثل مادر موسی؛ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً
بعدش توی پایتخت اسماعیلمان را ذبح کردند. من که از خجالت یخ کردم. خیلی برایم سخت بود که کسی به مهمان خانهمان دست درازی کند و در سکونت شب راحت بزند. ولی نامردها زدند. چند روزی برای سبک شدن؛ خودمان را وصل کردیم به دریای بیکران اربعین حسینی تا کمی انتظار انتقاممان طاق شود. رفتیم عراق و آمدیم. خبر پیجرها و شهادت و زخمی هزاران نفر پیچید توی موبایلم.
قلبم داشت شرحه شرحه میشد از این همه جوان رعنایِ جانبازِ شیعه. هی توی موبایل چرخ میزدم که خبر مصدومها و بمبها و حمله ملخهای اسرائیلی را رصد کنم که چشمم افتاد به خبر شهادت سیدحسن. این دیگر نوبر بود. چقدر سخت بود آن روزها... لعنتِ خدا بر ...
حاج عباس هم که از همان شش سالگی چنین آرزوی فدا شدنی داشت. عاقبتش واضح بود و شفاف.
و شفافتر از همه زیر آسمانِ آبی پاییز، در دل جمعیت بروی نماز جمعه بخوانی خطبه بگویی. تعقیبات بخوانی و خوشوبش کنی و بعد بروی. آن هم برای کسی که همان لعنتیها برایش خط و نشان کشیده بودند. این هم نوبر است. یعنی برای من جوان دهه هفتادی نوبر است.
سر شب یک لیوان چای آوردم پای تلوزیون دیدم موشکهای رنگی رنگی دارد میرود هوا. آسمان را زینت بخشیدند. واقعا این تلوزیون ایران است؟ زنده دارند میزند توی دل آن لعنتیها؟
بله ولی لعنتیهای هار، هارتر شدند و ترور پشت ترور. یحیی عزیز را زدند. ببخشید یعنی زندهاش کردند و حیّ. دویست و چهلپنج بار آن ۴۷ ثانیه سکانس آخر زندگی یحیی سنوار را ببینم هر دفعه مشتاقتر میشوم و تشنهتر. کلیپی که هیچ واژهای برایش پیدا نکردم. یعنی هرچه زور زدم قلم حرکت کند. سفت و زخمت ایستاد و تکان نخورد. گفت فقط نگاه کن. آن هم با قلبت...
این آخری هم که دیگر نگویم. خون به دلم کرد. سید صفیالدین عزیزم. اولین چیزی که با شنیدن خبر شهادتش به ذهنم خطور کرد حال مردم لبنان بعد از هر از دست دادن یک فرمانده چیست؟
اما بگویم رفیق بهتر نیست؟ مثل همین سوره نساء خودمان که گفته: و حُسن اولئک رَفیقاً
و آنها چه خوب رفیقهایی هستند. واقعا هم چه خوب رفقایی هستند. که در بهشت هم نمیتوانند تنها باشند. زود به وصال میرسند. تازه به کمک ملائک انفاق هم رفتهاند. چقدر این روزها سرشان شلوغ است. با طلا مینویسند و تمام نمیشود. مردم ایران سنگ تمام گذاشتند هی فوج فوج نور میفرستند آن بالا بالاها.
الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّـهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
کاش این مشق سیاه را هم با خودشان میبردند بالا تا شهدای مقاومت دستی رویش بکشند. روشن بشود و نور بدهد. مثل خودشان قوی بشود و بشوم. تا من دهه هفتادیِ گیجوگنگ از خواب پریده ایستاده بر نوک قله تاریخ را خوب ثبت و ضبط میکردم در قلبم.
پ.ن:خودتان از تخیلتان بهره ببرید و عکس همه شهدای این ۸ ماه را تصور کنید.
۳ آبان ۰۳
۲۰ ربیع ثانی ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
تو کشته میشوی و این منِ قلم در دست
دلم خوش است که این شعر، کار فرهنگیست...
#شهید_صفی_الدین
🆔️ @m_ali_jafari
🌷دیروز سیزدهمین سالروز شهادت شهید حسن #طهرانیمقدم بود. شهیدی که دشمنامون میشناختن؛ ولی ما نمیشناختیمش. حتی چندبار نقشه ترورش رو هم کشیدن. تا زمانی که به شهادت رسید و بعد از پیام تسلیتی که رهبر انقلاب با کلی توصیفات خوب از شهید طهرانی مقدم یاد کردن، همه دنبال پاسخیه سؤال بودن: شهید طهرانیمقدم کی بود؟
👈 کتاب #مرد_ابدی سیر تاریخی ۵۲ ساله زندگی یه قهرمانه،
👈 یه تاریخچه کامل از یگان موشکی کشورمون،
👈 دریچهای برای آشنایی با فرماندهانی که هنوز گمنام هستن
👈 و خیلی چیزهای دیگه که با خوندن این کتاب سه جلدیِ کاملاً مستند بهدست میارید.
☝️اسلایدهای بالای رو نگاه کنید، خیلی بهتون کمک میکنه.
🍂در #جشنواره_پاییزه کتاب شرایطی رو ایجاد کردیم که میتونید این کتاب رو با تخفیف ویژه + ارسال رایگان+ کتاب مردی با آرزوهای دوربرد بهعنوان هدیه تهیه کنید.
قیمت پشت جلد کتاب: ۱.۳۰۰.۰۰۰ تومان ❌
با تخفیف ویژه: ۸۰۰.۰۰۰ تـومـان ✅
مشاهده و تهیه کتاب:👇
https://manvaketab.com/book/۳۹۱۳۶۸/
کد تخفیف: 131
📌 انتشارات شهیدکاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
.
مردک پست که عمــری نمک حیـدر خورد
نعـــــره زد بر ســـر مــادر به غرورم برخورد
.
.
ایـســـتادم بـــه نوک پنجــــهی پا امـا حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
از برایِ حرمت این دلِ من آشوب است
نکند سنگ به پیشانیِ گنبد بزنند 🥀
#سیده_زینب