eitaa logo
شهید کمالی
909 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 همه کسانی که تریبون دارند مسئولند!* فقط جنگ کردن در جبهه نیست! 👈 روشنگری جهاد است ▫️جهاد فکری ▫️جهاد عملی ▫️جهاد تبیینی و تبلیغی ▫️جهاد مالی امروز به خاطر اینکه این فریضه را درست انجام ندادیم، یک عده دچار گمراهی اند.. بسم الله جهاد تبیینی..
🌸 |گذری کوتاه بر زندگی حضرت 🌴 حضرت عباس(ع) (۲۶ - ۶۱ق)، مشهور به ابوالفضل  و قمر بنی‌هاشم، فرزند امام علی علیه‌السلام  و ام البنین و سردار و پرچمدار سپاه امام حسین علیه السّلام در واقعه کربلا است. او در کربلا سقّای  سپاه بود؛ از این رو، در بین شیعیان به «سقای دشت کربلا» معروف است 🌴 حضرت عباس علیه السلام در ۴ شعبان  سال ۲۶ق  در مدینه به دنیا آمد. در دوران کودکی از پدرش تحصیل علم کرد و امام علی (ع) فرمود:  اِنَّ وَلَدِی العَبّاسَ زُقَّ العِلمَ زَقّاً؛ همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا می‌گیرد، از من معارف فرا گرفت. 🌴در مدت ۱۴ سال که با پدر زیست، همیشه و در همه حال در کنار پدر حضور داشت . ایشان در سال۳۷۷ق درجنگ صفین حضور داشت و سخنانی در توصیف شجاعت ایشان نقل شده است. 🌴 کنیه‌ و القاب «ابوالفضل» مشهورترین کنیه حضرت عباس است. قمر بنی‌هاشم، ، طَیّار، سقّا پرچمدار و علمدار از القاب آن حضرت است 🌴 امام صادق علیه‌السلام در توصیف عباس (ع):«بصیرت نافذ، بینش عظیم، ایمان بسیار،  در  محضر امام حسین (ع)، جانبازی و ایثار، شهادت در راه امام خود، تسلیم در برابر جانشین رسول خدا (ص)، تصدیق امام زمانش، وفاداری، تلاش تا آخرین حد و....» 🌴 همچنین در آغاز زیارتنامه ایشان می‌ خوانیم: «سلام بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبرِ خدا و پیامبر خدا(ص) و امیرالمؤمنین (ع) و حسن(ع) و حسین(ع)». 🌴 رهبر معظم انقلاب در توصیف عظمت علمدار کربلا اینگونه میفرمایند: ارزش ابالفضل العباس (علیه‌السلام) به جهاد و فداکاری و اخلاص و معرفت او به امام زمانش است؛ به صبر و استقامت است.۸۴/۰۵/۰۵ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🆔@kamalibasirat
🔴 1⃣نهضت و جهاد تبیین در قبال حرکت گمراه‌کننده‌ای که از صد طرف به سمت ملّت ایران سرازیر است و تأثیرگذاری بر افکار عمومی که یکی از هدفهای بزرگ دشمنان ایران و اسلام و انقلاب اسلامی است و دچار ابهام نگه داشتنِ افکار و رها کردن اذهان مردم و بخصوص جوانها، «حرکت تبیین» خنثی‌کننده‌ی توطئه‌ی دشمن است.۱۴۰۰/۰۷/۰۵ بیانات در پایان مراسم عزاداری اربعین حسینی 🆔@kamalibasirat
🔴 2⃣نهضت و جهاد تبیین جوانهای عزیز خودتان را آماده کنید، به معنای واقعی کلمه خودتان را مجهّز کنید و در میدان تبیین و افشاگری وارد بشوید. در قبال حرکت گمراه‌کننده‌ای که از صد طرف به سمت ملّت ایران سرازیر است و تأثیرگذاری بر افکار عمومی که یکی از هدفهای بزرگ دشمنان ایران و اسلام و انقلاب اسلامی است و دچار ابهام نگه داشتنِ افکار و رها کردن اذهان مردم و بخصوص جوانها، «حرکت تبیین» خنثی‌کننده‌ی توطئه‌ی دشمن است.۱۴۰۰/۰۷/۰۵ بیانات در پایان مراسم عزاداری اربعین حسینی 🆔@kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌شایعه| فیلمی در مقیاس وسیع در سطح فضای مجازی و شبکه های معاند منتشر شده است با زیرنویس:" موجودی عابربانک خانم ناهید حسین پور هیکل ابادی همسر سردار عابدین خرم فرمانده سپاه عاشورای آذربایجان شرقی! 🔻مانده حساب: ۶۷۰/۶۴۴/۷۵۱/۸۲۶/۲۰۱ ریال" ✅واقعیت 1⃣ خانم ناهید حسین پور هیکل ابادی توسط پلیس فتای آذربایجان شرقی بازداشت شده و بنا بر اظهارات متهم این فرد هیچ نسبت سببی و نسبی با هیچ مسئول یا فرماندهان سپاه ندارد. 2⃣ این موجودی‌ها طبق فیلم فوق و اظهارات پلیس فتا با تکنیک های کلاهبرداری بصورت حبابی و کذب ایجاد می‌شود. موجوی واقعی دارنده این کارت چیزی کمتر از صد هزار تومان میباشد. این افراد یک شبکه تبهکارند و بارها با همین ترفند از افراد مختلف بصورت میلیونی و ده ها میلیونی کلاهبرداری کرده اند. 2⃣ شبکه معاند ضدانقلاب با گذاشتن شواهد و قرائن کنار همدیگر از جمله اینکه روستای هیکل آباد در منطقه آذربایجانشرقی است، برای باورپذیری در ذهن مخاطب، گزینه فرمانده سپاه آذربایجان شرقی در راستای پروژه ناامیدسازی مردم و تخریب جایگاه سپاه انتخاب کرده بودند 3⃣ ویدئوی دیگر با همین ترفند توسط همین شخص و باند در تاریخ ۹۹/۹/۸ منتشر شده بود. تبیین 🕊 🎋 🆔@kamalibasirat🎋
❌ شایعه دوشیزه فائزه کیانفر دختر سردار کیانفر از معاونینه قرارگاه خاتم که سرگرم خوشگذرانی در سواحل کانادا با پول باد آورده مردمی که چهل سال در صحنه مقاومت هستند ... برای خودشون همه چیز حلال است ✅ واقعیت 🔻 پاسدار فوق که سردار هم نیست، مربوط به «سیدربیع میرقربانی» جانباز بابلسری است که بعد از گذشت سال‌ها رنج ناشی از مجروحیت دوران دفاع مقدس اسفند 97 دعوت حق را لبیک گفت و به همرزمان شهیدش پیوست. این شایعه در نسخه های متفاوت و همراه با اسامی مختلفی مانند صدف، فائزه و... و عکسهای عریان خانمهای مختلفی هراز چند گاهی منتشر می‌شود که در خیلی از موارد این افراد ایرانی نیستند. (در برخی از تصاویر نیز از عکسهای فردی به نام فائزه سمایی که ساکن کانادا است استفاده شده) 🔻 آنچه مهم است اینکه مدتی است بعضی افراد عکس یا فیلم عریان دختری را در اینترنت پیدا می‌کنند و در کنار عکس سرداری از سپاه یا یک روحانی سرشناس یا یک مسئول برجسته قرار می‌دهند و با تهمت دروغ سعی در تخریب نهادهای دینی و انقلابی دارند. اگرچه معلوم است برخی فرزندان برخی مسئولان از موقعیت پدران خود سوءاستفاده کرده‌اند اما اولا تعداد آنها در مقایسه با افراد سالم قابل قیاس نیست، ثانیاً این مسئله دلیل نمیشود تا نادانسته با آبروی افراد سالم بازی کرده و دروغ و شایعه پراکنی کنیم و ثالثاً انحراف یک فرد را نمیتوان به پای پدر او و نهاد متبوع مثلاً سپاه نوشت. 👈 از نان شب هم واجب‌تر است! تبیین 🎋 🆔@kamalibasirat🎋
روزی به نام کوروش در هیچ تقویم داخلی یا بین المللی وجود ندارد! ❣ : مردی را به جرم قتل نزد کورش بزرگ آوردند پسران مقتول خواهان اجرای حکم شدند ﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ کاری ﻣﻬﻢ برای ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ۳ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ. ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ نگاه ﮐﺮﺩ ﻭ گفت : ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ :ﺍﯼ ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ ﺁﺭﺍﺩ ﺁﯾﺎﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍﺿﻤﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﺁﺭﺍﺩگفت :ﺑﻠﻪ ﺳﺮﻭﺭﻡ. ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ ﺣﮑﻢ ﺭﺍﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍمیﮑﻨﯿﻢ! ﺁﺭﺍﺩ گفت :ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ. ﻗﺎﺗﻞ ﺭﻓﺖ و ۳ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺑﺮﺍﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﺸﻮﺩ. اﻧﺪﮐﯽ پیش ﺍﺯﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﺑﯿﻦ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺟﻼﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ. کورش ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﭼﺮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ؟ ﻗﺎﺗﻞ پاسخ ﺩﺍﺩ :ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﻭﻓﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ. ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺍﺯﺁﺭﺍﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ مهرورزی ﻭ ﻧﯿﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﯿﺰ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ می ترﺳﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ. ❣ : 1⃣ این داستان ساختگی در مورد کوروش نیست و با این شکل در هیچ منبع معتبری نیامده است. 2⃣ اصل این داستان در کتاب "اعلام الناس بما وقع للبرامكه مع بني العباس " نوشته "محمد دياب اتليدي" سال ۱۱۰۰ ه ق درباره عمر خطاب و ابوذر غفاری آمده است. تبیین 🎋 🆔@kamalibasirat🎋
❣یک سوال خودمونی: 🔴 کوروش به چه کسی افتخار خواهد کرد؟ 🔻ملی گرا اگر حقیقتا ملی گرا باشد شرف دارد بر غرب گرا! اما حقیقت آن است که ملی گرایی در کشور همیشه توسط غربگرایان ترویج شده است؛ آن هم نه بخاطر ایران که به واسطه مقابله با اسلام! 🔹آنان که ادعا ملی گرایی داشتند یا گرد دیگ پلو سفارت انگلستان جمع بودند یا در جلسات شبانه سفیر آمریکا شرکت کردند! ؛ کاپیتولاسیون آمریکایی را غربگرایان پذیرفتند و ملی گرایان استقبال کردند؛ فقط حضرت روح الله بود که لب به اعتراض گشود و از ایرانی دفاع کرد! 🔹فرزندان امام بودند که اجازه ندادند حتی یک وجب از خاک ایران جدا شود، اما کارنامه ی ملی گرایان و غرب گرایان پر است از این دست خیانت ها! 🔹حتی اگر کوروش هم روزی بخواهد لب به سخن بگشاید از قاسم سلیمانی ها ، حسن طهرانی مقدم ها، احمدی روشن و شهریاری ها، فخری زاده ها و حماسه بچه رزمنده های لباس خاکی فکه و شلمچه خواهد گفت نه از کت و شلوار پوش های کرواتیِ ادکلن فرانسوی زده که لاتین را بهتر از پارسی صحبت می کنند! تبیین 🎋 🆔@kamalibasirat🎋
🔴 ممنوعیت واردات خودروهای ایرانی به سوریه است/ ما از اول هم به سوریه خودروی ساخته شده صادر نمی‌کردیم 🔻مجید مهتدی، عضو هیات مدیره اتاق بازرگانی مشترک ایران و سوریه: 🔹سوریه هم مانند ایران محدودیت ارزی دارد و واردات برخی از کالاها که مشابه داخلی دارد را ممنوع کرده است. 🔸️این که در رسانه‌ها عنوان شده واردات خودروی ایرانی به کشور ممنوع شده، درست نیست، زیرا واردات خودرو مدتهاست که برای این کشور ممنوع است. شرکت‌های ایران خودرو و سایپا هم که در این کشورها نمایندگی دارند قطعات را به صورت CKD وارد کرده و مونتاژ می‌کنند که این وضعیت همچنان ادامه دارد و تغییری در آن ایجاد نشده است. 🔹️واردات برخی قطعات مانند لنت ترمز و یا روغن موتور که در سوریه امکان تولید آن‌ها وجود ندارد، همچنان ادامه دارد و ایران هم از مهمترین صادرکنندگان این کالاها به سوریه است. تبیین ‌🎋 🆔@kamalibasirat🎋
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت 💢 🌹 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد 💢 🌹
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم 💢 🌹 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ادامه دارد ... نویسنده فاطمه ولی نژاد ╰┅─────────┅╯ 💢 🌹
♦️ تبیین 💠 # حوزه ادارات شهید آوینی بجنورد ♦️ 📌 - دهه کرامت برگزاری نشست بصیرتی اعضای شورای پایگاه شهید کلاته شهرداری بجنورد همزمان با دهه کرامت جلسه هماهنگی و نشست بصیرتی با حضور فرمانده پایگاه و اعضای شورای بسیج شهید کلاته شهرداری بجنورد برگزار شد. 🔸حوزه بسیج ادارات و کارمندان شهید آوینی بجنورد 🔶دستگاههای شرکت کننده: ادارات - شهرداری 📌شهرداری بجنورد 🔸نتایج حاصله ترویج فرهنگ عفاف و حجاب در دستگاههای اجرایی و برگزاری مراسم برای دهه کرامت
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز سوم ═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : کسی چیزی را در دل پنهان نکند جز آنکه در لغزشهای زبان و رنگ رخسار، آشکار خواهد شد. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : با درد خود بساز، چندان که با تو سازگار است. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : برترین زهد، پنهان داشتن زهد است. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : هنگامی که تو زندگی را پشت سر می گذاری و مرگ به تو روی می آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : هشدار! هشدار! به خدا سوگند! خداوند چنان پرده پوشی کرده که می پنداری تو را بخشیده است. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 ( از ایمان پرسیدند، امیرالمؤمنین فرمود:) 1⃣ شناخت پایه های ایمان: ایمان بر چهار پایه استوار است؛ ، ، و . صبر نیز بر چهار پایه قرار دارد. ، ، ، . آن کس که اشتیاق بهشت دارد، شهوت هایش کاستی گیرد و آن کس که از آتش جهنم می ترسد، از حرام دوری می گزیند و آن کس که در دنیا زهد می ورزد، مصیبتها را ساده پندارد، و آن کس که مرگ را انتظار می کشد در نیکی ها شتاب می کند. یقین نیز بر چهار پایه استوار است: ✅ بینش زیرکانه، ✅ دریافت حکیمانه واقعیتها، ✅ پندگرفتن از حوادث روزگار ✅ پیمودن راه درست پیشینیان. پس آن کس که هوشمندانه به واقعیتها نگریست، حکمت را آشکارا بیند و آنکه حکمت را آشکارا دید، عبرت آموزی را شناسد و آنکه عبرت آموزی شناخت گویا چنان است که با گذشتگان می زیسته است. و عدل نیز بر چهار پایه برقرار است: ✅ فکری ژرف اندیش ✅دانشی عمیق وبه حقیقت رسیده ✅ نیکو داوری کردن ✅ و استوار بودن در شکیبایی. پس کسی که درست اندیشید به ژرفای دانش رسیده و آن کس که به حقیقت دانش رسد، از چشمه زلال شریعت نوشد و کسی که شکیبا باشد در کارش زیاده روی نکرده با نیکنامی در میان مردم زندگی خواهد کرد. و جهاد نیز بر چهار پایه استوار است
1_13974383279.mp3
5.44M
💠مستند آقای دبیرکل (قسمت اول) 💠مرور زندگی سید مقاومت ❤️سیدحسن نصرالله❤️ 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
✅ بصیرت افزایی 👌 اتاق فکر در هر۲فتنه یکی است. -تبیین -الاسلام -علیزاده -نوشته https://eitaa.com/joinchat/3551724256C510b104e1f