نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🌿روز شانزدهم سلام رفیق ... میدونی چرا هرچی تلاش میکنیم باز یه چی کمه؟ باز یه ج
.
چله #توکل_و_امید
🌿 روز هفدهم
سلام رفیق. طاعاتت قبول باشه🌹
اگه گناه امونت رو بریده؛
سعی کن تو زندگیت
انقدر با خدا سرو کار داشته باشی
انقدر با خدا حرف بزنی
انقدر کارهاتو بخاطرش انجام بدی
که وقتی موقعیت گناه جور شد،
حالت خراب شه!
دیدی وقتی میری یه جای خیلی سرد،
لرز میکنی؟
حتما یه لباسی ژاکتی باید پیدا کنی
تا خودتو گرم کنی...
یه جور خودتو با خدا گره بزن
خودتو با خدا ست کن
که وقتی گناه اومد سراغت، لرز کنی!!
دنبال خدا بگردی که
تو رو از سرمای گناه نجات بده ...
امروز
نماز اول وقت بخونیم❤️
هوای گیرنده ها رو داشته باشیم😎
(چشم و گوش🙈🙉....)
خدا رو شکر کنیم برا همه نعمتهاش😍
(+برا اون نعمتایی که خیلیا حسرتشو دارن)
غرغر نکنیم 🙃 منفی نبافیم 🥰
خدا نگهدارت
موفق باشی👌
@kanale_behesht
نگــــران نباش
خـــدا کنارته
کنار بغض و صدای لرزانتــــ
کنار دستهایے که به دعا بلند میکنے
کنار تمام دل شکستگے ها
خـــدا کمکت میکنه
بهش ایمـــان داشته باش ..
➖➖➖
@kanale_behesht🌹👈فوروارد
🔔اگه عکس، کـلیپ
یا کانال بدی به چشمت خورد،
سریع پاکــش کن🚮
نذار سیاهے گنـــاه وارد دلــت بشه❗️
اگه نگاهتو ادامه بدی...
وارد با تلاقے میشی
که قهـقهه ی شیطان نتیجشه📛
#تلنگر #نگاه
@kanale_behesht ⬅️
مداحی آنلاین - سلام بانو - محمود کریمی.mp3
5.59M
👏 #سرود
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
🎉 سلام بانو
🎉 سلام مادر
🎧 #محمود_کریمی
#میلاد_فاطمه_زهرا_مبارک😍
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
#امام_حسن عسکری علیه السلام:
رسیدن به خداوند چگونه امکان پذیر است؟
اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ؛
✅وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد.🌾
📚بحار الانوار(ط-بیروت) ، ج75 ، ص380
#عبادت
#حدیث
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
#امام_حسین علیه السلام:
عاقبتِ از راه گناه به مقصد رسیدن چیست؟
مَن حاوَلَ اَمراً بِمَعصِیَةِ اللهِ کانَ اَفوَتُ لِما یَرجو و اَسرَعُ لِما یَحذَرُ.؛
✅کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود.🌾
تحف العقول، ص248
#گناه
#حدیث
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
#چادرانھ🌙
خـڋایا...
از تو میخواهمـ🤲
چادࢪ مرا آنچنان با
چادر خاڪے جدهے ساداتــ🍃
پیوند زنے ڪھ
اگر جان از تنم رود🥀
چادر از سرم نرود...🥰🌻
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_بیست_و_ششم جاده بسته شده بود قسمتی از جاده آبادان، ماهشهر دست عراقیها بو
.
#من_میترا_نیستم
#قسمت_بیست_و_هفتم
با اسباب و اثاثیه ای مختصرمان به بندر امام خمینی رفتیم تا سوار لنج بشویم بابای مهران که در ماهشهر بود از رفتن ما به آبادان با خبر شد خودش را به بندر امام رساند تا جلوی ما را بگیرد اما نه او، که هیچ کس نمیتوانست جلوی ما را بگیرد
گروهی از رزمندهها منتظر سوار شدن به لنج بودند چند نفر گونی و طناب و کارتون همراهشان داشتند و میخواستند به شهر برگردند و اثاثیه خانه شان را خارج کنند بر خلاف آنها که با حالت تمسخر به ما نگاه می کردند ما با چرخ خیاطی فرش و رختخواب در حال برگشتن به آبادان بودیم یکی از آنها گفت شما اسباب و اثاثیه تان را به من بدید من کلید خونه ام رو به شما مید م
برید آبادان و اثاثیه من را بردارید بابای مهران از خجالت مردم سرخ شده بود با عصبانیت وسایل را از ما گرفت و به خانه خواهرش در ماهشهر بر ما ۶ تا زن با شهرام که آن زمان کلاس سوم ابتدایی بود و مرد کوچک ما ،سوار لنج شدیم همه مسافرهای لنج مرد بودند علی روشنی پسر همسایهمان در آبادان همسفر ما در این سفر بود وقتی او را دیدیم دلمان گرم شد که لااقل یک مرد آشنا در لنج داریم
اوایل بهمن سال ۵۹ بود و ابر سیاهی آسمان را پر کرده بود از از شدت سرما همه به هم چسبیده بودیم اولین بار بود که سوار لنج میشدیم و میخواستیم یک مسیر طولانی را روی آب باشیم آن هم با تعداد زیادی مرد غریبه که نمی شناختیم در دلم آشوبی بود اما به رو نمیآوردم بابای مهربان هم قهر کرده بود
اگر خدایی نکرده اتفاقی برای ما میافتاد من مقصر می شدم و تا آخر عمر باید جواب جعفر را میدادم دخترها چادر سر شان بود و بین من و مادرم نشسته بودند شهرام هم با شادی و شیطنت بین مسافرها میدوید آنها هم سر به سرش می گذاشتند شهرام خوشگل و خوش سر و زبان بود او هنوز بچه بود و مثل دخترها غصه نمی خورد همه چیز برایش حکم بازی و سرگرمی داشت چند ساعت روی آب بودیم از روی شط باد سردی می آمد همه به هم چسبیده بودیم شهرام هم سردش شد و خودش را زیر چادر من قایم کرد
#من_میترا_نیستم
#قسمت_بیست_و_هشتم
تمام مسیر زیر لب دعا خواندم و از خدا خواستم مارا سلامت به آبادان برساند ،وحشت کرده بودم اما نباید به روی خودم می آوردم اگر اتفاقی پیش میآمد جعفر همه چیز را از چشم میدید
وقتی ساحل پر از نخل را از دور دیدم انگار همه دنیا را به من دادند در روستای چوبده از لنج پیاده شدیم دختر ها روی زمین سجده کردند و خاک آبادان را بوسیدند
در ظاهر سه ماه از شهرمان دور بودیم ولی این مدت برای همه ما چند سال گذشته بود. ظاهر آبادان عوض شده بود خیلی از خانه ها خراب شده بودند در محلهها خبری از مردم خانوادهها نبود از آبادان شلوغ و شاد و پر رفت و آمد قبل از جنگ هیچ خبری نبود آبادان مثل شهر مرده ها شده بود تنها صدایی که همه جا شنیده می شد صدای خمپاره بود
سوار ۱ ریوی ارتشی شدیم و به سمت خانه مان رفتیم به خانه رسیدیم متوجه شدیم که تعداد زیادی از رزمندهها در خانه ما هستند خبر نداشتیم مهران خانه ما را پایگاه بچههای بسیج کرده است او هم از برگشتن ما خبر نداشت
در خانه باز بود شهرام داخل خانه رفت مهران از دیدن شهرام و من و مادرم و دخترها که بیرون خانه ایستاده بودیم مات و متحیر شد او باور نمی کرد که بعد از آن همه دعوا با دخترها و آوردن اسباب به رامهرمز ما برگشتیم
بیچاره انگار دنیا روی سرش خراب شد وقتی قیافه غم زده و لاغر تک تک ما را دید و فهمید ما از سر ناچاری مجبور به برگشتن شدیم و به رگ غیرتش برخورد که مادر و خواهرهایش این همه زجر کشیدند