می دونم پل های پشت سر تو خراب کردی خیلی داغونی .اما یه چند دقیقه وقت بزار با خدا خلوت کن به خودت فرصت بده با خودت مهربون باش
با خدا حرف بزن خدا نه تو رو سرزنش میکنه نه تو رو پس میزنه همیشه سنگ صبور توو
در اخر با خدا و اهل بیت عهد ببند ازشون کمک بخواه
کم نیار دوست من همه یه جور گرفتارن
تو خودتو به سمت خدا هول بده حتما موفق میشی 😘
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_سی_و_هفتم مینا و مهدی برای پیدا کردن خانه همراه پدرشان به شاهین شهر رفتند
.
#من_میترا_نیستم ❤️
#قسمت_سی_و_هشتم
در خانه جدید یک اتاق کوچک داشتیم که مادرم وسایلش را آنجا گذاشته بود و اتاق او بود.
زینب مینا را که بیشتر حوصله حرف زدن داشت آنجا می برد و با دقت به خاطراتش گوش میکرد و همه حرفها را جمله به جمله در دفترش مینوشت.
زینب در خانه یا میخواند یا مینوشت یا کار میکرد اصلاً اهل بیکار نشستن نبود چند تا دفتر یادداشت داشت.
از کلاسهای قرآن قبل از جنگ تا کلاس های اخلاق و نهجالبلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبههای نماز جمعه، همه را در دفتر مینوشت.
خیلی وقت ها هم خاطراتش را می نوشت اما به ما نمیداد بخوانیم برنامه خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و بعد از دوسال مو به مو انجام می داد.
هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت غذای ساده می خورد ساده می پوشید و به مرگ فکر میکرد.
بعضی وقت ها چیزهای را برای ما تعریف میکرد یا میخواند گاهی هم هیچ نمی گفت.
به مهری و مینا می گفت شما که تو جبهه این از خدا خواستین که شهید بشین؟ تا حالا از خدا طلب شهادت کردین؟ بعد از اینکه این سوال را می پرسید خودش ادامه می داد: البته اگه آدم برای رضای خدا کار کنه توی رختخوابم بمیره شهیده.
با اینکه تحمل دوری از زینب را نداشتم ولی وقتی شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحان می دیدم حاضر بودم مینا مهری او را با خودشان ببرند.
اما آن ها و همینطور مهران مخالف بودند و زینب را بچه میدانستند در حالی که زینب اصلا بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنها بود.
بعد از برگشتن بچهها به آبادان باز ما تنها شدیم زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت.
به جامعه زنان و بسیج میرفت بعضی از کلاسها را با شهلا میرفتند در مدرسه از همان ماههای اول گروه سرود و تئاتر تشکیل داد گروه تئاتر زینب، گروه سرود زینب و...
از زمان بچگی اش بامن روضه می آمد و برای حضرت زینب و امام حسین گریه میکرد حس و حال و حرف هایش به سنش نمیخورد.
یک شب به من گفت: مامان من دوست دارم مثل حضرت زهرا تو جوونی بمیرم دوست ندارم که پیر بشم و بمیرم یا انقدر زنده بمونم که زندگیم پر از گناه بشه.
#من_میترا_نیستم 🌸
#قسمت_سی_و_نهم👏
بعد از چند ماه هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم هر هفته شبهای جمعه من و مادرم و بچهها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان میرفتیم.
مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را میدیدیم آنها هنوز در محله دستگرد بودند از وقتی به اصفهان رفته بودیم قد زینب خیلی بلند شده بود.
چادرش را تنگ می گرفت کفش کتانی پایش میکرد و تند تند راه میرفت دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت من هر ماه مبلغی پول بابت کرایه ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند.
اما زینب پیاده به مدرسه میرفت و با پولش برای مجروحان کتاب میخرید و هفته ای یکی دو بار به بیمارستان «عیسی بن مریم» میرفت.
کتابها را به مجروحان هدیه می کرد چند بار هم با مجروحان مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را سرصف مدرسه برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها هم بفهمد که مجروحان و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند.
خصوصاً سفارش مجروحان را درباره حجاب پخش میکرد آرزویم شده بود که زینب با پولهایش چیزی برای خودش بخرد. وقتی زینب را برای خرید لباس به بازار می بردم ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب میکرد.
خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب میکرد و میخرید.
هر وقت می گفتم چه غذایی درست کنم می گفت :هر چیزی که ساده تره و درست کردنش برای شما راحت تره.
تو را میخواهم
صدایت میکنم
خدایا به من رحم کن ...
.به بنده ضعیفت رحم کن
من به بیراهه میروم
هر روز و هر شب فکر خودم هستم
روزگارم با حرص و جوش و غر زدن و طمع میگذرد
تو کجای زندکی من هستی؟،
من چرا تو را گم کرده ام ؟؟
چرا در سکوت شب به دنبال تو میگردم
چرا در شلوغیهای روز تو را فراموش میکنم ....
خدایا ....
من دستان پر از مهر و محبت تو را میخواهم
خدایا...
یاریم کن
بنده گنهکار توام
یاریم کن ...
ای سنگ صبورم ...
هم نشین من ..😭😭
پروردگارا
امروز هم
دلمان را با شاخه های توسل
و توکلت مانوس ساز
و به ما بیاموز
در ساحت مقدست
بندگی کنیم .
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄
@kanale_behesht
🌹مراقب افکارت باش که گفتارت می شود.
🌹مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود.
🌹مراقب رفتارت باش که عادتت می شود.
🌹مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود.
🌹 مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود.
--------¢☘🌸☘¢--------
@kanale_behesht
نردبان بهشت
. چله #توکل_و_امید 🌿روز بیست و چهارم یه وقتا هست که میخوای یکی دیگه بشی ولی نمیتونی.. نه که نمیتون
.
چله#توکل_و_امید
🌿روزبیست وپنجم
تاحالااز 👈خدا خواستین که زندگی زودتر تموم بشه؟
🌼🌸ـقطعاـ🌸🌼
حواست باشه🤫
زندگی به همين آسونی میگذره💒~
مثل بهاری که رفت🌸
مثل تابستانی كه رفت🌳
مثل پاييزی كه تموم شد🍂🍁
از روزهای زمستانیات لذت ببر...❄
زندگی آسونه
ماسختش میگیریم
مابایدقدرلحظه زندگی مون روبدونیم💚🌱
قدرلحظه لحظه زندگی مون رو
پس امروز هر کاری کردی بعدش خداروشکر کن هر کاری ها ...😍😍
خدا نگهدارت .👋👋
@kanale_behesht
مداحی آنلاین - بصیرت اینه بدونی - سید رضا نریمانی.mp3
11.82M
✌️ #بمناسبت_یوم_الله_22_بهمن🇮🇷
⏯ #شور #حماسی #انقلابی
مسئولیت میگیره از خیلیهامون اصالتو
حبّ ریاست میگیره از خیلیها ولایتو
🎧 #سید_رضا_نریمانی
🆔 @kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#الله_اکبر 🇮🇷
#الله_اکبر 🇮🇷
#خمینی_رهبر 🇮🇷
✌️ ۲۲ بهمن سرآغاز برافراشته شدن پرچم عدالت اسلامی و بیداری مستضعفان، بر ملت بزرگ ایران و بر جمیع آزادگان جهان مبارک باد🎉
#دهه_فجر 🇮🇷
🆔@kanale_behesht
http://Bahman99.ir
🇮🇷 شرکت در راهپیمایی مجازی
روی لینک بزنید و نام و نام خانوادگی خودتون رو ثبت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دهه_فجر
🎥 اجرای غیرمنتظره نوجوانان شیرازی با آهنگ های نوستالژیک انقلاب 🇮🇷
🎼شیراز بهمنماه ۱۳۹۹
#پیشنهاد_دانلود 👌
#مرگ_بر_آمریکا
🇮🇷 @kanale_behesht
2_5265234106479807134.mp3
9.94M
✌️#وطن
🎼 حجت اشرفزاده
🎉زخمی عشقی وطنم
🎉باید صدایت بزنم
🇮🇷باید کنارت بمانم ...
🇮🇷 @kanale_behesht
نردبان بهشت
🔥 #گناه_شناسی 7 به نام خدا سلام ب همه امیدوارم ک خوب باشید😊 میخوام شما رو با هفتمین گناه کبیره ک ق
🔥
#گناه_شناسی 8
به نام خدا
سلام دوستان
اول یه نکته بگم بعد بریم سراغ بحث امروز.
بچه ها ما باید بدونیم ک چی گناهه...تو این مسائل نباید کوتاهی کنیم....بعضیا نمیخوان ک بفهمن چی گناهه ک مسئولیتی نداشته باشن و رفتن اون دنیا و بهشون گفته شد ک تو همچین گناهی انجام دادی بگه من نمیدونستم☹️
خدا میدونی ب همچین آدمی چی میگه؟؟؟؟
میگه عقل ک داشتی میرفتی ک بفهمی..مگه همه اونایی ک فهمیدن از اول میفهمیدن😏پس اون دنیا جای بهونه آوردن نیست😐
خب بحث امروز👈خوردن مال یتیم
❗️کسی ک مال یتیم میخوره در روز قیامت آتشی از درونش زبانه میکشه و دود از دهن،بینی،گوش و چشمش بیرون میاد😱و با این نشونه ها همه میفهمن ک اینا مال یتیم خوردن ک این شکلی شدن😰
امام صادق(ع)میفرماید:خدا در خوردن مال یتیم وعده دو عقوبت داده👇
عقوبت اخروی👈آتش جهنم🔥
عقوبت دنیوی👈هر کس ب یتیمان مردم ستم کنه و مال اونا رو تلف کنه ب یتیمان خودشم ظلم میشه.👌
(باید با بچه های یتیم مثل بچه های خودشون مهربون باشن)
یه سخن دیگه از امام صادق(ع)👈
کسی ک ظلم کند،خداوند ستم کننده ای بر او یا بر اولاد او...یا بر اولاد اولادش مسلط میکند.
❓خب حالا شاید یکی بگه اگه کسی مال یتیم بخوره بچه های اون چ تقصیری دارن؟؟؟؟اونا چرا باید جور اشتباه یکی دیگه رو بکشن؟؟؟؟؟این خلاف عدله!🤔🙄
جواب:
منظور از اینکه خدا ظالم رو بر اولاد این آدم مسلط میکنه اینه ک....اگه کسی بخواد ب بچه های اون ظلم کنه خدا مانع اون نمیشه....چون جلوگیری از ظلم ب یتیم نشانه لطف و مهربونی خداست...و ب این دلیل ک پدرشون ب یتیم ظلم کرده از این لطف خدا محروم میشن😢
‼️وقتی عزرائیل میاد جون کافری رو بگیره سیخ هایی از آتش باهاشه ک با اون سیخ ها جونشون رو میگیره...😱
سه طایفه هستند ک این شکلی میمیرن👇
1-حاکم ظلم کننده.2-کسی ک مال یتیم ب ناحق بخوره3-شهادت دهنده ب دروغ🤐
❌پس کسی ک مال یتیم بالا میکشه فکر نکنه زرنگی کرده....اون دنیا یه زرنگی نشونش بدن ک خودش کیف کنه😏
💟خب حالا بریم سراغ کسایی ک ب یتیم کمک میکنن...
پیامبر(ص)میفرماید👈هرگاه یتیم بگرید برای گریه اش عرش خدا ب لرزه می آید....پس خدا میفرماید:
ای ملائکه شاهد باشید هرکس او را ساکت کرد و راضی و دلخوش کرد بر من است ک او را در قیامت خشنود کنم.❤️
یه سخن از امام صادق(ع)بگم👈کسی ک کفالت و محافظت یتیم نماید،خداوند بهشت را بر او واجب میکند.چنانچه جهنم را برای خورنده مال یتیم واجب کرده است.👌
📗منبع حرفام:کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب
❤️به امید ظهور آقا امام زمان که صد البته وقتش نزدیکه❤️
#خوردن_مال_یتیم
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم 🌸 #قسمت_سی_و_نهم👏 بعد از چند ماه هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم هر هفته شب
.
#من_میترا_نیستم
#قسمت_چهل
یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد مادرم و شهلا نیامدن زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم همراهم عروسی آمد.
آن روز زینب روزه بود وقتی وارد خانه همسایه شدیم هنوز اذان مغرب نشده بود آنها با میوه و شیرینی از من پذیرایی کردند زینب از اول با من شرکت کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنند که آنها بفهمند روزه است من هم حرفی نزدم وقتی که اذان خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز به خانه رفت.
یک شب هوا خیلی سرد بود متوجه شدم که زینب توی رختخوابش نیست آرام بلند شدم و دنبالش گشتم سراغ اتاق خالی خانه رفتم در را باز کردم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب بود.
اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت منتظر ماندم تا نمازش تمام شد میخواستم زینب را از آن اتاق بیرون برم تمام ترسم از این بود که او با جثه ضعیفش مریض شود .
وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد قبل از اینکه حرفی بزنم با بغض به من نگاه کرد دلش نمی خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم .
در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از خواندن نماز لذت ببرد به خاطر روح پاکی که داشت خواب های قشنگی میدید زینب با دلش زندگی می کرد به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود
#من_میترا_نیستم🎊
#قسمت_چهل_و_یکم🦋
او به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی علاقه داشت و در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه زنان شرکت میکرد.
جامعه زنان در خیابان فردوسی قرار داشت استاد کلاس اخلاق زینب آقای «هویدافر» بود او و خواهرش هردو از معلم های دوره عقیدتی بودند.
آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا را حفظ کنند و در همان جلسه تاکید زیادی روی دعای نور کرد و قول داد بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیرش را هم درس بدهد.
زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد شب که خوابید خواب عجیبی دید و صبح خوابش را برای من تعریف کرد.
او دید که یک زن سیاه پوش در کنارش می نشیند و دعای نور را برایش تفسیر می کند آنقدر زیبا تفسیر را می گوید که زینب در خواب گریه میکند.
زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد به یک گروه کودک یاد می دهد. کودکانی که در حکم بزرگان بودند.
او دعای نور را در خواب می خواند البته نه خواندن عادی بلکه از عمق وجود.
هنگامی که زینب دعا را میخوانده رودخانه و زمین و کوه هم گریه می کردند زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی شنید و صحنه هایی دید که خبر از یک عالم دیگر می داد.
او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتی مادرم تعریف نکنم با وجود روحیه معنوی اش در جمع دوستان و خانواده رفتارش خیلی عادی بود.
با خوش رویی و لبخند با همه برخورد میکرد. یک روز قرار بود از طرف جامعه زنان به اردو بروند صبح زود با هم از خانه بیرون رفتیم.
قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و خودم به خانه برگردم آن جا که رسیدیم تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند.
تا رسیدیم زینب رفت و یک سفره نان آورد و مقداری پنیر و خرما هم که از قبل تهیه کرده بودند روی سفره گذاشت و خیلی فرز و زرنگ نان و پنیر و خرما را لقمه درست می کرد و در کیسه فریزر میگذاشت تا در اردو به دخترها بدهد.
خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه میکردند اما زینب تند تند کار میکرد من بعد از رساندن زینب به آنجا به خانه برگشتم.
در مسیر برگشت به خانه به این فکر می کردم که او خیلی زود توانسته بود آدمهایی مثل خودش را پیدا کند و با جوّ شهر کنار بیاید