کانال شهید ابراهیم هادی
•|﷽|• هـــــــمزاد كویــــــرم تـــــــــب بـــــــــاران دارم در سینه دلـــی شكسته پنـــهان دارم💔
•.. 💚🌱..•
حاج حسین اللهکرم:
در عملیات والفجر مقدماتیمسئولیت داشتم و قرار بود سه تا یگان از یک جناح به دشمن حمله کنند و به علت تنگی مکان منطقه خیلی شلوغ شده بود.
وقت رفتن رزمندهها دیدم آقا ابراهیم هادی هم همراهشون هست،با دیدن ایشانخوشحال شدم؛گفتم:آقا ابراهیم بیا امشب با ما همراهشو و به ما کمک کن.
گفت: حاج حسین من با تو بیام نمیگذاری من توی عملیات جلو برم. هرچه اصرارکردم،نپذیرفت.در آخرین دیدار ساعتش رو که شاید آخرین تعلق دنیاییاش بود، از دستش باز کرد و به من داد و گفت: «حاج حسین، خیلی دوست دارم شهید بشم و یااگر شهادت قسمتم نشد لااقل اسیر بشم ودر اسارت ذره ای از آن چه حضـرت زیـنـب سلام الله علیها کشید من هم احساس کنم.»
ابراهیم این رو گفت رفت و دیگه برنگشت. ابراهیم هادی آسمانی بود و در روی زمین جایی نداشت.او بینام رفت و گمنام شهید شد،اما امروز نام شهید ابراهیم هادی شهره در همه جاست.
#سلامبرابراهیم📚
.
کانال شهید ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم
#شوخطبعیابراهیم
ابراهيم در موارد جد ّ يت كار بســيار جدي بود. اما در موارد شوخي و مزاح
بسيار انسان خوش مشرب و شوخ طبعي بود. اص لا يكي از دلائلی كه خيليها
جذب ابراهيم ميشدند همين موضوع بود.
ابراهيم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصي داشت! وقتي غذا به اندازه كافي
بــود خوب غذا ميخورد و ميگفت: بدن ما به جهت ورزش و فعاليت زياد،
احتياج بيشتري به غذا دارد.
با يكي از بچههاي محلي گيلانغرب به يك كلهپزی در كرمانشــاه رفتند.
آنها دو نفري سه دست كامل كلهپاچه خوردند!
يــا وقتي يكي از بچه ها، ابراهيم را براي ناهار دعوت كرد. براي ســه نفر 6
عدد مرغ را سرخ كرد و مقدار زيادي برنج و...آماده كرد، که البته چيزي هم
اضافه نيامد! 😂
٭٭٭
در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم. بعد با موتور به منزل يكي از رفقا
براي مراسم افطاري رفتيم.
صاحبخانه از دوستان نزديك ابراهيم بود. خيلي تعارف ميكرد. ابراهيم هم
كه به تعارف احتياج نداشت! خلاصه كم نگذاشت. تقريبًا چيزي از سفره اتاق
ما اضافه نيامد!
#سلامبرابراهیم🌱
#قسمت ۳📚
ابراهیم در دوران پيروزي انقلاب شجاعتهاي بسياري از خود نشان داد. او همزمــان بــا تحصيل علم بــه کار در بازار تهران مشــغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
ابراهيــم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز وبوم مشغول شد.
او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باســتاني شــروع کرد. در واليبال وکشــتي بينظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه مي ايستاد.
مردانگــي او را ميتوان در ارتفاعات ســر به فلک کشــيده بازي دراز و گيلان غرب تا دشتهاي سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماســه هاي او در اين مناطق هنــوز در اذهان ياران قديمي جنگ تداعي ميکند.
در والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچههاي گردانهاي کميل و حنظله درکانالهاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند.
ســرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرســتادن بچه هاي باقيمانده به عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد. او هميشه از خدا ميخواســت گمنام بماند، چرا كه گمنامي صفت ياران محبوب خداست. خدا هم دعايش را مســتجاب كرد. ابراهيم سالهاست كه گمنام و غريب در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور.
موقعیت شهید ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🌷
پارت۵📚
محبتپدر
راست می گفت . محبت پدرمان بر ابراهیم ، محبت عجیبی بود . هر چند بعد از او ، خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد ، امام از محبت پدر به ابراهیم چیزی کم نشد .
ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا رفت . اخلاق خاصی داشت . توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی شد .
یکبار هم در همان سال های دبستان به دوستش گفته بود : بابای من آدم خیلی خوبیه . تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توی خواب دیده .
وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشته ، حضرت عباس (ع) را در خواب دیده که به دیدنش آمده و با او حرف زده .
زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود : پدرم میگه ، آقای خمینی که شاه ، چند ساله تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه .
حتی بابام میگه : همه باید به دستورات اون آقا عمل کنند . چون مثل دستورات امام زمان (عج ) می مونه .
دوستانش هم گفته بودند : ابراهیم دیگه این حرفا رو نزن . آقای ناظم بفهمه اخراجت میکنه .
شاید برای دوستان ابراهیم شنیدن این حرف ها عجیب بود. ولی او به حرفای پدر خیلی اعتقاد داشت .
موقعیت شهید ابراهیم هادی
کانال شهید ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم 📚
رضای خدا
راوی: عباس هادي
ً کسي از کارهايش مطلع نميشد.
از ويژگي هاي ابراهيم اين بود که معمولا
بجزکســاني که همراهش بودند و خودشان کارهايش را مشاهده ميكردند.
اما خود او جز در مواقع ضرورت از کارهايش حرفي نميزد. هميشه هم اين
نکته را اشــاره ميکرد که: کاري كه براي رضاي خداســت، گفتن ندارد. يا
مشکل کارهاي ما اين است که براي رضاي همه کار ميکنيم، به جز خدا.
حضــرت علي(ع) نيز مي فرمايد: هر کس قلبــش را و اعمالش را از غير خدا پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت.
عرفاي بزرگ نيز در سرتاسر جمالتشان به اين نکته اشاره ميکنند که: اگر کاري براي خدا بود ارزشمند ميشود. يا اينكه هر نَفسي که انسان در دنيا براي غير خدا کشيده باشد در آخرت به ضررش تمام ميشود.
در دوران مجروحيــت ابراهيم به يکــي از زورخانه هاي تهران رفتيم. ما در گوشه اي نشستيم. با وارد شدن هر پيشکسوت صداي زنگ مرشد به صدا در مي آمد و کار ورزش چند لحظه اي قطع ميشــد. تازه وارد هم دستي از دور براي ورزشکاران نشان ميداد و با لبخندي بر لب، درگوشه اي مينشست.
ابراهيم با دقت به حركات مردم نگاه ميكرد، بعد هم برگشت و آرام به من گفت: اينها را ببين که چطور از صداي زنگ خوشحال ميشوند.
بعد ادامه داد: بعضي از آدم ها عاشق زنگ زورخانه اند
عاشق اين زنگ بودند عاشق خدا ميشدند، ديگر روي زمين نبودند. بلكه در
آسمانها راه ميرفتند! بعد گفت: دنيا همين است، تا آدم عاشق دنياست و به اين دنيا چسبيده، حال و روزش همين است.
اما اگر انســان سرش را به ســمت آســمان بالا بياورد و کارهايش را براي
رضاي خــدا انجام دهد، مطمئن باش زندگيش عوض ميشــود و تازه معني زندگي كردن را ميفهمد. بعد ادامــه داد: توي زورخانه خيليها ميخواهند
ببينند چه کسي از بقيه زورش بيشتر است و چه کسي هم زودتر خسته ميشود.اگر روزي مياندار ورزش شدي تا ديدي کسي خسته شده، براي رضاي خدا سريع ورزش را عوض کن. من زماني مياندار ورزش بودم و اين کار را نکردم،
البته منظوري نداشتم اما بي دليل بين بچه ها مطرح شدم ولي تو اين کار را نکن!
ابراهيم ميگفت: انسان بايد هر کاري حتي مسائل شخصي خودش را براي رضاي خدا انجام دهد.
ادامه دارد
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
#سلامبرابراهیم۱🌷
پارت۶📚
روزی حلال
پيامبراعظم ميفرمايــد: (فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.)
بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ميفرمايد: (عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حالل است)
براي همين وقتي عدهاي از اراذل و اوباش در محله اميريه (شاپور) آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حاللي داشته باشد، مغازهاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانهاي كوچك بخرد.
ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچههاي خوبي تربيــت كرد. به خاطر سختي هائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.
هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد ميبرد. بيشــتر وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم.
آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت .
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۸📚
ورزش باستانی
اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد . او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت .
حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار ، عارفی وارسته بود . او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت . ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد .
حاج حسن ، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع کرد . سپس حدیثی می گفت و ترجمه می کرد . بیشتر شب ها ، ابراهیم را می فرستاد وسط گود ، او هم در یک دور ورزش ، معمولاً یک سوره قرآن دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد .
از جمله کارهای مهم در این مجموعه این که ؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید ، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه ، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند .
به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب ، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان ها می آموخت .
فراموش نمی کنم ، یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند . یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت .
#سلامبرابراهیم۱🍀
پارت۹
ورزش باستانی
با رنگی پریده و با صدائی لرزان گفت : حاج حسن کمکم کن . بچه ام مریضه ، دکترا جوایش کردند . داره از دستم میره . نفس شما حقه ، تو رو خدا دعا کنید . تو رو خدا ... بعد شروع به گریه کرد .
ابراهیم بلند شد و گفت : لباساتون رو عوض کنید و بیائید توی گود .
خودش هم آمد وسط گود . آن شب ابراهیم در یک دور ورزش ، دعای توسل را با یچه ها زمزمه کرد . بعد هم از سوزدل برای آن کودک دعا کرد .
آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشست بود و گریه می کرد .
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت : بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید . با تعجب پرسیدم : کجا؟!
گفت : بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود ، همان آقا دعوت کرده . بعد ادامه داد : الحمدلله مشکل بچه اش برطرف شده . دکتر هم گفته بچه ات خوب شده . برای همین ناهار دعوت کرده .
برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم . مثل کسی که چیزی نشنیده ، آماده رفتن میشد . اما من شک نداشتم ، دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده .