eitaa logo
کانال کمیل
485 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
890 ویدیو
10 فایل
تولدمون سالروز ازدواج امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها 1403/3/19
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت:مــا اين دو روز اخير، زير جنازهها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت!دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم ميكرد، به مجروحها ميرسيد، اصلا اين پسر خستگي نداشت! گفتم: مگه فرماندها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟!گفت: جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش بود.ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم. اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود. با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟ گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه ِ هاي قديمي آقا ابراهيم صداش ميكردند. دوباره با صداي بلند پرسيدم: االن كجاست؟! يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش ميريخت زنده بــود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب. حتمًا ميخواد آتيش سنگين بريزه‌شــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروحها برسه. ما هم آمديم عقب ... 👇 @kanalkomeiliha 🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت:مــا اين دو روز اخير، زير جنازهها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت! دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه وآب رو تقسيم ميكرد، به مجروحها ميرسيد، اصلا اين پسر خستگي نداشت! گفتم: مگه فرماندها و معاونهاي گردان شــهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟!گفت: جواني بود كه نمي ُ شناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كردي پاش‌بود.ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و...داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم.اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود. ... 👇 @kanalkomeiliha 🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... داشــت روح از بدنم خارج ميشد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم.اين ِ ها مشخصات ابراهيم بود.با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟ گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه ِ هاي قديمي آقا ابراهيم صداش ميكردند. دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان كجاست؟! يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش ميريخت زنده بــود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب. حتمًا ميخواد آتيش سنگين بريزه.شــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروحها برسه. ما هم آمديم عقب. ... 👇 @kanalkomeiliha 🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 ديگري گفت: من ديدم كه زدنش. با همان انفجارهاي اول افتاد روي زمين.بي ُ اختيار بدنم سست شد و اشــك از چشمانم جاري شد. شانه‌هايم مرتب تكان ميخورد.ديگر نميتوانستم خودم راكنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه ميكردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشــد. از گود زورخانه تا گيلان‌غرب و...بوي شــديد باروت و صداي انفجار با هم آميخته شــد. رفتم لب خاكريز،ميخواستم به سمت كانال حركت كنم. يكــي از بچه‌ها جلوي من ايســتاد و گفت: چكار ميكنــي؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنميگرده. نگاه كن چه آتيشي ميريزن. آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردند. همه بچه‌ها حال و روز من را داشتند. خيليها رفقايشان را جا گذاشــته بودند. وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه‌ميگفت: اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان صداي گريه بچه‌ها بيشــتر شد. خبر شــهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه‌ها پخش شد. ... 👇 @kanalkomeiliha 🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 با اينکه سن من زياد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترين بندگانش در گردان کميل همراه باشــم. ما در شب شروع عمليات تا کانال سوم رفتيم. اين کانال کوچک بود و تقريبًا يک متر ارتفاع داشت. بر خالف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود.آن شــب همه بچه‌ها به ســمت کانال دوم برگشتند. کانالي که بعدها به نام »کانال کميل« معروف شد. من به همراه ديگر نيروها پنج روز را در اين کانال سپري کردم.از صبــح روز بعد، تــک تيراندازان عراقــي هر جنبنــده اي را هدف قرارميدادند. ما در آن روزهاي محاصره، دوران عجيبي را سپري کرديم.يادم هســت که ابراهيم هادي، با آن قدرت بدني و با آن صلابت، كانال را سرپا نگه داشته بود! فرمانده و معاون گردان ما شهيد و مجروح شدند. براي همين تنها كسي كه نيروها را مديريت ميكرد ابراهيم بود.او نيروها را تقسيم كرد. هر سه نفر را يك گروه و هر گروه را با فاصله، در نقطه‌اي از كانال مستقر نمود.يك نفر روي لبه‌ي كانال بود و اوضاع را مراقبت ميكرد. دو نفر ديگر هم در داخل كانال در كنار او بودند. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 انتهاي کانال يک انحناء داشــت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از ديد بچه‌ها دور باشند. مجروحين را هم به گوشه اي از کانال برد تا زير آتش نباشند.ابراهيــم در آن روزها با نداي اذان، بچه‌ها را براي نماز آماده ميکرد. ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار ميکرديم! ابراهيم با اين كارها به ما روحيه ميداد و همه نيروها را به آينده اميدوار ميكرد.دو روز بعــد از شــروع عمليات، و بعد از پايان ناموفــق مرحله دوم، تلاش بچه‌ها بيشــتر شد! ميخواستيم راهي را براي خروج از اين بنبست پيدا کنيم. درآخرين‌تماسي‌که‌بالشکرداشــتيم،سردار)شهيد( حاجي پور با ناراحتي گفــت: هيچ کاري نميتوانيم انجام دهيــم، اگر ميتوانيد به هر طريق ممکن عقب بيائيد.پنجشنبه 21 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صداي تانک و نفربر بيشتر شد! بچه‌ها روي ديواره کانال را کنده و حالت پله ايجاد کردند.برخــي فکر کردند نيروي کمکي براي ما آمده، امــا نه، محاصره ما تنگتر شده بود! ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 کماندوهاي عراقي تحت پوشــش تانکها جلو آمدند. آنها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده! يادم هست که يک نوجوان به نام )شهيد( سيد جعفر طاهري قبضه آرپيجي را برداشت و از پله‌ها بالا‌رفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آنها كمي عقب نشيني کنند.بچه‌ها هم با شــليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از نيروهائي که خيلي جلو آمده بودند را اسير گرفتند.در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد!نبود آب و غذا همه ما را کلاف کرده بود. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 بيشتر نيروها بيرمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند.تانک هائي که از کانال فاصله گرفتند، بلندگوهاي خود را روشــن کردند! فردي که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد و گفت: ايرانيها،بيائيد تســليم شويد، کاري با شــما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است، بيائيد... و همينطور ما را به اسير شدن تشويق ميكرد.تشــنگي و گرسنگي امان همه را بريده بود. چند نفر از بچه‌ها گفتند: بيائيدبرويم تســليم شــويم، ما وظيفه خودمان را انجام داديم، ديگر هيچ اميدي به نجات ما نيست.يکي از همان نوجوانان بسيجي گفت: اگر امروز ما اسير شديم و تلويزيون عراق ما را نشان داد و حضرت امام ما را ببيند و ناراحت بشود چه کار کنيم؟ مگر ما نيامديم که دل امام را شاد کنيم؟ همين صحبت باعث شــد که کســي خود را تسليم نکند. ابراهيم وقتي نظر بچه‌ها را فهميد خوشحال شد و گفت: پس بايد هر چه مهمات و آذوقه داريم جمع کنيم و بين نيروها تقسيم کنيم.هرچه آب و غذا مانده بود را به ابراهيم تحويل داديم. او به هر پنج نفر يک قمقمه آب و کمي غذا داد. به آن پنج اســير عراقي هم هر كدام يک قمقمه آب داد!! ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 سرباز هم با تير زد و مجروح ما به شهادت رسيد. مجروح بعدي يک نوجوان معصوم بود که افسر بعثي با لگد به صورت او زد! بعد به سرباز گفت: بزن‌سرباز امتناع کرد و شليک نکرد! افسر عراقي در حضور ما سر او داد زد. اما سرباز عقب رفت و حاضر به شليک نشد! ُ افسر هم اسلحه کلت خودش را بيرون آورد و گلوله اي به صورت او زد.سرباز عراقي در کنار شهداي ما به زمين افتاد! افسر عراقي هم سريع از کانال بيرون رفت! بعد به نيروهايش دستور شليک داد و...دقايقي بعد عراقيها، با اين تصور که همه افراد داخل کانال شهيد شدهاند،برگشــتند. ديگر صداي تيراندازي نميآمد. با غروب آفتاب سکوت عجيبي در فکه ايجاد شد!من و چندين نفر ديگر که در ميان شهدا، زنده مانده بوديم از جا بلند شديم.کمي به اطراف نگاه کرديم. کســي آنجا نبود. بيشــتر آنهــا که زنده بودند جراحت داشتند. هوا كاملا تاريک بود که حرکت خودمان را آغاز کرديم و قبل از روشن شدن هوا خودمان را به نيروهاي خودي رسانديم و... ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 از خبر مفقود شــدن ابراهيم يك هفته گذشــت. قبــل از ظهر آمدم جلوي مسجد، جعفر جنگروي هم آنجا بود. خيلي ناراحت و به هم ريخته. هيچكس اين خبر را باور نميكرد.مصطفي هم آمد و داشــتيم در مورد ابراهيم صحبــت ميكرديم. يكدفعه محمد آقا تراشكار جلو آمد. بيخبر از همه جا گفت: بچه‌ها شما كسي رو به اسم ابراهيم هادي ميشناسيد!؟يكدفعه همه ما ساكت شديم با تعجب به همديگر نگاه كرديم. آمديم جلو و گفتيم: چي شده؟! چه ميگي؟!بنده خدا خيلي هول شــد. گفت: هيچي بابا، بــرادر خانم من چند ماهه كه مفقود شــده، من هر شب ساعت دوازده راديو بغداد رو گوش ميكنم. عراق اسم اسيرها رو آخر شبها اعلام ميكنه! ديشــب داشــتم گــوش ميكــردم، يكدفعــه مجــري راديــو عــراق كه فارســي حــرف مــيزد برنامــه‌اش را قطــع كــرد و موزيك پخــش كرد.بعد هم با خوشحالي اعلام كرد: در اين عمليات ابراهيم هادي از فرماندهان ايراني در جبهه غرب، به اسارت نيروهاي ما درآمده.داشتيم بال درميآورديم! همه ما از اينكه ابراهيم زنده است خيلي خوشحال شديم. ... @kanalkomeiliha
📚 نميدانستيم چه‌كار كنيم. دست و پايمان را گم كرديم.سريع رفتيم سراغ ديگر بچه‌ها، حاج علي صادقي با صليب سرخ نامه نگاري كرد.رضا هوريار رفت خانه آقا ابراهيم و به برادرش خبر داد. همه بچه‌ها از زنده بودن ابراهيم خوشحال شدند.مدتي بعد از طريق صليب سرخ جواب نامه رسيد.در جــواب نامه آمده بــود كه: من ابراهيــم هادي پانزده ســاله اعزامي از نجف‌آباد اصفهان هستم. فکر کنم شما هم مثل عراقيها مرا با يكي از فرماندهان غرب كشور اشتباه گرفته‌ايد! هر چند جواب نامه آمد، ولي بســياري از رفقا تا هنگام آزادي اســرا منتظر بازگشت ابراهيم بودند.بچه‌ها در هيئت هر وقت اســم ابراهيم ميآمــد روضه حضرت زهراسلام‌الله‌علیها ميخواندند و صداي گريه‌ها بلند ميشد. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 يك ماه از مفقود شدن ابراهيم ميگذشت. هيچكدام از رفقاي ابراهيم حال و روز خوبي نداشتند.هــر جــا جمــع ميشــديم از ابراهيــم ميگفتيــم و اشــك ميريختيــم.براي ديدن يكي از بچه‌ها به بيمارســتان رفتيم. رضا گوديني هم آنجا بود.وقتي رضا را ديدم انگار كه داغ دلش تازه شده، بلندبلند گريه ميكرد.بعد گفت: بچه‌ها، دنيا بدون ابراهيم براي من جاي زندگي نيســت! مطمئن باشيد من در اولين عمليات شهيد ميشم! يكي ديگر از بچه‌ها گفت: ما نفهميديم ابراهيم كه بود. او بنده خلاصه خدا بــود. بين ما آمد و مدتي با او زندگــي كرديم تا بفهميم معني بنده خدا بودن چيست. ديگري گفت: ابراهيم به تمام معنا يك پهلوان بود، يك عارف پهلوان. پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما ميپرسيد: چرا ابراهيم مرخصي نميآيد، با بهانه‌هاي مختلف بحث را عوض ميكرديم!مــا ميگفتيــم: الان عملياته، فعلا نميتونه بيــاد و... خلاصه هر روز چيزي ميگفتيم.تا اينكه يكبار مادر آمده بود داخل اتاق. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 روبروي عكس ابراهيم نشســته و اشك ميريخت! جلو آمدم. گفتم: مادر چي شده!؟گفــت: مــن بوي ابراهيــم رو حس ميكنــم! ابراهيم الان تــوي اين اتاقه! همينجاست و... وقتي گريه‌اش كمتر شد گفت: من مطمئن هستم كه ابراهيم شهيد شده. مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلي فرق كرده بود، هر چه گفتم: بيا بريم خواستگاري، ميخوام دامادت كنم، اما او ميگفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنميگردم. نميخواهم چشم گرياني گوشه خانه منتظر من باشه!چند روز بعد دوباره جلوي عكس ابراهيم ايســتاده بود و گريه ميكرد. ما بلاخره مجبور شديم دائي را بياوريم تا به مادر حقيقت را بگويد. آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتي قلبي او شديدتر شد و در سيسييو بيمارستان بستري شد! سالهاي بعد وقتي‌مادررابه‌بهشت‌زهراسلام‌الله‌علیها ميبرديم بيشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود.به ياد ابراهيم كنار قبر شهداي گمنام مينشست. هــر چند گريه براي او بد بود. اما عقده دلــش را آنجا باز ميكرد و حرف دلش را با شهداي گمنام ميگفت. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 ســال 1369 آزادگان به ميهن بازگشــتند. بعضيها هنوز منتظر بازگشــت ابراهيم بودند)هر چند دو نفر به نامهاي ابراهيم هادي در بين آزادگان بودند( ولي اميد همه بچه‌ها نااميد شد. ســال بعد از آن، تعدادي از رفقاي ابراهيم بــراي بازديد از مناطق عملياتي راهي فكه شدند.در اين ســفر اعضاي گروه با پيكر چند شــهيد برخورد كردند و آنها را به تهران منتقل كردند.چند روز بعد رفته بوديم بازديد از خانواده شهدا. مادر شهيدي به من گفت:شما ميدانيد پسر من كجا شهيد شده!؟گفتم: بله، ما با هم بوديم.پرسيد: حالا كه جنگ تمام شده نميتوانيد پيكرش را پيدا كنيد و برگردانيد؟با حرف اين مادر خيلي به فكر فرو رفتم. روز بعد با چند تن از فرماندهان و دلسوختگان جنگ صحبت كردم. با هم قرار گذاشتيم به دنبال پيكر رفقاي خود باشيم، مدتي بعد با چند نفر از رفقا به فكه رفتيم.پس از جســتجوي مجدد، پيكرهاي سيصد شهيد از جمله فرزند همان مادر پيدا شد ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف مرزي مشغول جستجو شدند.عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچه‌هاي تفحص كه ابراهيم را ميشناختند، می گفتند: بنيانگذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از عملياتها به دنبال پيكر شهدا ميگشت. پنج ســال پس از پايان جنگ، بالاخره با ســختيهاي بسيار، كار در كانال معروف به كميل شروع شد. پيكرهاي شهدا يكي پس از ديگري پيدا ميشد. در انتهاي كانال تعداد زيادي از شــهدا كنار هم چيده شــده بودند. به راحتي پيكرهاي آنها از كانال خارج شد، اما از ابراهيم خبري نبود!علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود. او در والفجر مقدماتي پنج روز داخل كانال كميل در محاصره دشمن قرار داشت.علي خود را مديون ابراهيم ميدانســت و ميگفت: كســي غربت فكه را نميداند، چقدر از بچه‌هاي مظلوم ما در اين كانالها هســتند. خاك فكه بوي غربت كربال ميدهد.يك روز در حين جســتجو، پيكر شــهيدي پيدا شد. در وســايل همراه او دفترچه يادداشــتي قرار داشت كه بعد از گذشت ســالها هنوز قابل خواندن بود. در آخرين صفحه اين دفترچه نوشــته بود: »امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب و غذا را جيرهبندي كردهايم. شهدا در انتهاي كانال كنار هم قرار دارند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنهات اي پسر فاطمه!«بچه‌هــا با خواندن اين دفترچه خيلي منقلب شــدند و باز هم به جســتجوي خودشان ادامه دادند. اما با وجود پيدا شدن پيكر اكثر شهدا، خبري از ابراهيم نبود. مدتي بعد يكي از رفقاي ابراهيم براي بازديد به فكه آمد. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 ايشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟! او ميخواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا خورشيدي براي راهيان نور باشد. ٭٭٭ اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد. باز هم پيكرهاي شهدا از كانالها پيدا شد، اما تقريبًا اكثر آنها گمنام بودند. در جريان همين جســتجوها بود كــه علي محمودونــد و مدتي بعد مجيد پازوكي به خيل شهدا پيوستند. پيكرهاي شهداي گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ايام فاطميه و پس از يك تشييع طولانی در سراسر كشور، هر پنج شهيد را در يك نقطه از خاك ايران به خاك بسپارند. شــبي كه قرار بود پيكر شهداي گمنام در تهران تشــييع شود ابراهيم را در خواب ديدم. با موتور جلوي درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصي گفت: ما هم برگشتيم! وشروع كرد به دست تكان دادن. بار ديگر در خواب مراســم تشــييع شــهدا را ديدم. تابوت يكي از شهدا از روي كاميون تكاني خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد. با همان چهره جذاب و هميشگي به ما لبخند ميزد! فرداي آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصي به اســتقبال شهدا رفتند. تشــييع با شكوهي برگزار شد. بعد هم شهدا را براي تدفين به شهرهاي مختلف فرستادند.من فكر ميكنم ابراهيم با خيل شــهداي گمنام، در روز شــهادت حضرت صديقه طاهره‌سلام‌الله‌علیه‌ بازگشت تا غبار غفلت را از چهرهه‌اي ما پاك كند.براي همين بر مزار هر شــهيد گمنام كه ميروم به ياد ابراهيم و ابراهيم‌هاي اين ملت فاتحه‌ا‌ي ميخوانم. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 از مهمترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76 زير پل اتوبان شهيد محالتي بود. روزهاي آخر جمع‌آوري اين مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: آقا سيد من شنيدم تصوير شهيد هادي را شما ترسيم كرديد، درسته؟ ســيد گفت: بله، چطورمگه؟! گفتم: هيچي، فقط ميخواستم از شما تشكر كنم. چون با اين عكس هنوز آقاابراهيم توي محل حضور دارد. ســيد گفت: من ابراهيم را نميشناختم، براي کشــيدن چهره او هم چيزي نخواستم، اما بعد از انجام اين كار، به قدري خدا به زندگي من بركت داد كه نميتوانم برايت حساب كنم! خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم. با تعجب پرسيدم: مثلا چي!؟ گفت: زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوهگاه شهدا راه افتاد، يك شــب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:آقا، اين شــيريني‌ها براي اين شهيد تهيه شده، همين جا پخش كنيد. فكر كردم كه از بســتگان اين شهيد اســت. براي همين پرسيدم: شما شهيد هادي را ميشناســيد؟گفت: نه، تعجب من را كه ديد ادامه داد: منزل ما همين اطرافه، من در زندگي مشكل سختي داشتم، چند روز پيش وقتي شما مشغول ترسيم عكس بوديد از اينجا رد شدم، با خودم گفتم: خدايا اگر اين شهدا پيش ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 تو مقامي دارند به حق اين شهيد مشكل من را حل كن.بعد گفتم: من هم قول ميدهم نمازهايم را اول وقت بخوانم، سپس براي اين شــهيد كه اسمش را نميدانستم فاتحه خواندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد! حالا آمدم از ايشان تشكر كنم. ســيد ادامه داد: پارســال دوباره اوضاع كاري من به هم خورد! مشــكلات زيادي داشــتم. از جلوي تصوير آقا ابراهيم رد شدم و ديدم به خاطر گذشت زمان، تصوير زرد و خراب شــده. من هم داربســت تهيــه كردم و رنگها را ِ برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصوير شهيد.باوركردني نبود، درست زماني كه كار تصوير تمام شد، يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد. خيلي از گرفتاريهاي مالي من برطرف گرديد. بعد ادامه داد: آقا اينها خيلي پيش خدا مقام دارند. ما هنوز اينها را نشناخته ايم! كوچكترين كاري كه برايشان انجام دهي، خداوند چند برابرش را برميگرداند ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 آمده بود مســجد. از من، سراغ دوســتان آقا ابراهيم را گرفت! اين شخص ميخواست از آنها در مورد اين شهيد سؤال كند. پرسيدم: كار شما چيه!؟ شايد بتوانم كمك كنم. گفت: هيچي، ميخواهم بدانم اين شهيد هادي كي بوده؟ قبرش كجاست!؟ كمــي فكر كردم. مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه ســكوت گفتم: ابراهيم هادي شهيد گمنام است و قبر ندارد. مثل همه شهداي گمنام. اما چرا سراغ اين شهيد را ميگيريد؟ آن آقا كه خيلي حالش گرفته شــده بــود ادامه داد: منزل ما اطراف تصوير شــهيد هادي قرار داره، من دختر كوچكي دارم كــه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشان رد ميشه و ميره مدرسه. يكبار دخترم از من پرسيد: بابا اين آقا كيه!؟ ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود: »رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است.اگر شما با آنها باشــي آنها نيز با تو خواهند بود.« اين جمله خيلي حرفها داشت.نوروز 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان‌غرب شــديم. در راه به شــهر ايوان رســيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي و... هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم!در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب آمد.با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتمًا براي نماز به مســجد ميرفت. ما هم راهي مسجد شديم.نماز جماعت را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدودًا پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سالم كرد. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟ گفت: از پلاک ماشين شما فهميدم. بعد ادامه داد: منزل ما نزديك اســت. همه چيز هم آماده اســت. تشــريف ميآوريد!؟ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد.نميخواستم قبول كنم. خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين شهرداري اينجا هستند، حرفشان را قبول كن.آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. با هم حرکت کرديم.شــام مفصل، بهترين پذيرايي و... انجام شــد. صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم.آقاي محمدي گفت: ميتوانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟ گفتم: براي تكميل خاطرات يك شهيد، راهي گيلان‌غرب هستيم.با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم. كدام شهيد؟!گفتم: او را نميشناســيد، از تهران آمده بود. بعد عكسي را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. باتعجــب نگاه كرد وگفــت: اين كه آقا ابراهيم اســت!! من و پدرم نيروي شهيد هادي بوديم. توي عملياتها، توي شناساييها با هم بوديم. در سال اول جنگ! مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نميدانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. ديشــب تاحالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شــد. ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم... ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 وقتــي تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، تمام تلاش خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد.هرچند ميدانيم اين مجموعه قطرهاي از درياي كمالات و بزرگواري‌هاي آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده.اما در ابتدا از خدا تشــكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك وخالص خودش آشنا نمود.همچنين خدا را شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم! نزديك به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين بار تنظيم متن و... انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبي كه با روحيات ابراهيم هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم.حاج حسين را ديدم. پرســيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد ميكنيد؟ايشان گفتند: اذان. چون بســياري از بچه‌هاي جنگ، ابراهيم را به اذان‌هايش ميشناختند، به آن اذان هاي عجيبش! يكي ديگر از بچه‌ها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به ابراهيم ميگفت: عارف پهلوان. اما در ذهن خودم نام مجموعه را »معجزه اذان« انتخاب كردم. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم. قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم. در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم! بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همهاش لطف شــما بوده، من نه ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم ميخورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد.خدايا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت كنم.بعد بســم‌الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي ميز گذاشتم. صفحهاي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالای صفحه رنگ از چهرهام پريد! سرم داغ شــده بود، بياختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالای صفحه آيات 109 به بعد سوره صافات جلوهگري ميكرد كه ميفرمايد:سلام بر ابراهيم اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 شهدازنده‌اند اين حرف ما نيست. قرآن ميگويد شهدا زنده‌اند. شهدا شاهدان اين عالمند و بهتر از زمان حيات ظاهري خود، از پس پرده خبر دارند!در دوران جمــع آوري خاطرات براي اين کتاب، بارها دســت عنايت خدا و حمايتهاي آقا ابراهيم را مشاهده کرديم! بارها خودش آمد و گفت براي مصاحبه به سراغ چه کسي برويد!!اما بيشــترين حضور آقا ابراهيم و ديگر شهدا را در حوادث سخت روزگار شاهد بوديم.اين حضور، در حوادث و فتنه‌هائي که در سالهاي پس از جنگ پيش آمد به خوبي حس ميشد.در تيرماه سال 1378 فتنه اي رخ داد که دشمنان نظام بسيار به آن دل خوش کردند! اما خدا خواست که سرانجامي شوم، نصيب فتنه گران شود.در شــب اولي کــه اين فتنه به راه افتاد و زماني که هنوز کســي از شــروع درگيري‌ها خبر نداشت، در عالم رويا سردار شهيد محمد بروجردي را ديدم!ايشــان همــه بچه‌هاي مســجد را جمع کرده بــود و آنها را ســر يکي از چهارراه‌هاي تهران برد!درســت مثل زماني که حضرت امام وارد ايران شــد. در روز 12 بهمن هم مسئوليت انتظامات با ايشان بود.شهيدان زنده‌اندمصطفي صفار هرندي ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642
📚 شهدازنده‌اند من هم با بچه‌هاي مســجد در كنار برادر بروجردي حضور داشتم. يکدفعه ديدم که ابراهيم هادي و جواد افراسيابي و رضا و بقيه دوستان شهيد ما به کناربرادر بروجردي آمدند! خيلي خوشحال شدم. ميخواستم به ســمت آنها بروم، اما ديدم که برادر بروجردي، برگه اي در دست دارد و مثل زمان عمليات، مشغول تقسيم نيروها در مناطق مختلف تهران است!او همه نيروهايــش از جمله ابراهيم را در مناطق مختلف اطراف دانشــگاه تهران پخش کرد!صبح روز بعد خيلي به اين رويا فکر کردم. يعني چه تعبيري داشت؟!تا اينکه رفقاي ما تماس گرفتند و خبر درگيري در اطراف دانشگاه تهران و حادثه کوي دانشگاه را اعلام کردند! تا اين خبر را شنيدم، بلافاصله به ياد روياي شب قبل خودم افتادم. فتنه 78 خيلي سريع به پايان رسيد. مردم با يک تجمع مردمي در 23 تيرماه،خط بطالني بر همه فتنه‌گرها کشيدند. در آن روز بــود کــه علي نصراللهی را ديدم. با آن حــال خراب آمده بود در راهپيمائي شركت كند.گفتم: حاج علي، تمام اين فتنه را شهدا جمع کردند.حاج علي برگشــت و گفت: مگه غير از اينه؟! مطمئن باش کار خود شهدا بوده. ... موقعیت شهید ابراهیم هادی @kanalkomeiliha https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642