eitaa logo
کانون قرآن و عترت دانشگاه اصفهان
476 دنبال‌کننده
986 عکس
543 ویدیو
61 فایل
🔸️🔹️🔸️🔹 پایگاه و درگاه اطلاع‌رسانی برنامه‌ها و فعالیت‌های کانون قرآن و عترت دانشگاه اصفهان کلاس تجوید کلاس تدبر کلاس حفظ اندیشکده شبهات ارتباط با روابط عمومی: @kanon_Quran_i
مشاهده در ایتا
دانلود
گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچه‏ اى👶🏻 دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است. آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى ‏رود.💥 در اين ميان شيون زنان😭😭 بلند شد، معلوم شد كه كودك👼🏻 از دنيا رفت، پس از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافه‏ اش باز بود.😊 گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر مى‏ كرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى میبينيم كه قضيه بعكس شد؟ امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مى ‏داريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد،😇 و چون قضاى خدا بيايد تسلیم آن كار مى ‏شويم كه خدا دوست داشته است♥️🌿: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب» ╔  ➖ ✿❀❁•°🦋°•❁✿❀➖ ╗   https://eitaa.com/joinchat/865599610Cd64c4b1213 ╚  ➖ ✿❀❁•°🌹°•❁✿❀➖ ╝
📍متوكل، خلیفه سفاك👿 و جبار عباسی، از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه السلام بیمناك بود و از اینكه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج می برد.😖 سعایت كنندگان هم به او گفتند ممكن است علی بن محمد (امام هادی) باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه و یا لااقل نامه هایی كه دالّ بر مطلب باشد در خانه اش پیدا شود. لهذا متوكل یك شب بی خبر و بدون سابقه، بعد از آنكه نیمی از شب🌄 گذشته و همه ی چشمها به خواب رفته🛌🏻 و هر كسی در بستر خویش استراحت كرده بود، عده ای از دژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه ی امام كه خانه اش را تفتیش كنند و خود امام را هم حاضر نمایند.💂🏻‍♂️💂🏻‍♂️ متوكل این تصمیم را در حالی گرفت كه بزمی تشكیل داده مشغول می گساری بود. مأمورین سرزده وارد خانه ی امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را دیدند كه اتاقی را خلوت كرده و فرش اتاق را جمع كرده، بر روی ریگ و سنگریزه نشسته به ذكر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است.📿 وارد سایر اتاقها شدند، از آنچه می خواستند چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند.💔 📍وقتی كه امام وارد شد، متوكل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول می گساری بود. دستور داد كه امام پهلوی خودش بنشیند. امام نشست. متوكل جام شرابی🍷 كه دردستش بود به امام تعارف كرد. امام امتناع كرد و فرمود: 📍«به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار».😒 📍متوكل قبول كرد، بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده». 📍فرمود: «من اهل شعر نیستم و كمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم».🙂 📍متوكل گفت: «چاره ای نیست، حتما باید شعر بخوانی». 📍امام شروع كرد به خواندن اشعاری كه مضمونش این است: 📍«قله های بلند🏔️ را برای خود منزلگاه كردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی می كردند ولی هیچ یك از آنها نتوانست جلو مرگ را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد». 📍«آخرالامر از دامن آن قله های منیع و از داخل آن حصنهای محكم و مستحكم به داخل گودالهای قبر⚰️ پایین كشیده شدند، و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند!». 📍«در این حال منادی فریاد كرد و به آنها بانگ زد كه: كجا رفت آن زینتها و آن تاجها و هیمنه ها و شكوه و جلالها؟» . 📍«كجا رفت آن چهره های پرورده ی نعمتها كه همیشه از روی ناز و نخوت، در پس پرده های الوان، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می داشت؟». 📍«قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره های نعمت پرورده عاقبة الامر جولانگاه كرمهای زمین شد كه بر روی آنها حركت می كنند!» . 📍«زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند، ولی امروز همانها كه خورنده ی همه ی چیزها بودند مأكول زمین و حشرات زمین واقع شده اند!». 📍صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی كه تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوكل نفوذ كرد این اشعار را به پایان رسانید. نشئه ی شراب از سرمی گساران🍸 پرید. متوكل جام شراب را محكم به زمین كوفت و اشكهایش مثل باران جاری شد.😭 📍به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را، ولو برای مدتی كوتاه، از یك قلب پرقساوت بزداید. 🍃🍁 📌بحارالانوار ، ج ٢، احوال امام هادی، ص ١٤٩ ╔  ➖ ✿❀❁•°🦋°•❁✿❀➖ ╗   https://eitaa.com/joinchat/865599610Cd64c4b1213 ╚  ➖ ✿❀❁•°🌹°•❁✿❀➖ ╝
کوهستان بود🏔️⛰️ ، امام پیاده شدند از اسب،🐎 سیصد نفر هم همراهشان . عابد👳🏻‍♂️ از غارش امد بیرون . امام را دید ، رفت به استقبال آقا جان !🌿 + چند سال است برای دیدنتان لحظه شماری می کنم😍 می شود کلبه کوچکم را به قدومتان روشن کنید؟ امام اشاره کردند . همه وارد غار شدند. 🏞️ عابد مبهوت شده بود. 😯 سیصد نفر در غار کوچکش جا شده بودند. چیزی برای پذیرایی نداشت، 😪امام ، مهربانانه نگاهش کرد: «هر چه داری بیاور.» سه قرص نان🍞🥖🍞 و کوزه ای عسل🏺🍯 گذاشت جلوی امام. امام عبایش را کشید رویش، دعا خواند. بعد، از زیر عبا به همه نان و عسل🤤 داد. همه که رفتند، نان و عسل عابد هنوز آنجا بود. ☺️ ♥️ ╔  ➖ ✿❀❁•°🦋°•❁✿❀➖ ╗   https://eitaa.com/joinchat/865599610Cd64c4b1213 ╚  ➖ ✿❀❁•°🌹°•❁✿❀➖ ╝