💠 سه سکانس از زندگی امام صادق در سه اپیزود
▪️فرا رسیدن سالروز شهادت امام صادق علیهالسلام تسلیت باد. 🌴💚
#پوستر
#حکایتی_از_زندگینامه_معصومین
#معصومانه
╔ ➖ ✿❀❁•°🦋°•❁✿❀➖ ╗
https://eitaa.com/joinchat/865599610Cd64c4b1213
╚ ➖ ✿❀❁•°🌹°•❁✿❀➖ ╝
📍متوكل، خلیفه سفاك👿 و جبار عباسی، از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه السلام بیمناك بود و از اینكه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج می برد.😖
سعایت كنندگان هم به او گفتند ممكن است علی بن محمد (امام هادی) باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه و یا لااقل نامه هایی كه دالّ بر مطلب باشد در خانه اش پیدا شود. لهذا متوكل یك شب بی خبر و بدون سابقه، بعد از آنكه نیمی از شب🌄 گذشته و همه ی چشمها به خواب رفته🛌🏻 و هر كسی در بستر خویش استراحت كرده بود، عده ای از دژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه ی امام كه خانه اش را تفتیش كنند و خود امام را هم حاضر نمایند.💂🏻♂️💂🏻♂️
متوكل این تصمیم را در حالی گرفت كه بزمی تشكیل داده مشغول می گساری بود. مأمورین سرزده وارد خانه ی امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را دیدند كه اتاقی را خلوت كرده و فرش اتاق را جمع كرده، بر روی ریگ و سنگریزه نشسته به ذكر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است.📿
وارد سایر اتاقها شدند، از آنچه می خواستند چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند.💔
📍وقتی كه امام وارد شد، متوكل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول می گساری بود. دستور داد كه امام پهلوی خودش بنشیند. امام نشست. متوكل جام شرابی🍷 كه دردستش بود به امام تعارف كرد. امام امتناع كرد و فرمود:
📍«به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار».😒
📍متوكل قبول كرد، بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده».
📍فرمود: «من اهل شعر نیستم و كمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم».🙂
📍متوكل گفت: «چاره ای نیست، حتما باید شعر بخوانی».
📍امام شروع كرد به خواندن اشعاری كه مضمونش این است:
📍«قله های بلند🏔️ را برای خود منزلگاه كردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی می كردند ولی هیچ یك از آنها نتوانست جلو مرگ را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد».
📍«آخرالامر از دامن آن قله های منیع و از داخل آن حصنهای محكم و مستحكم به داخل گودالهای قبر⚰️ پایین كشیده شدند، و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند!».
📍«در این حال منادی فریاد كرد و به آنها بانگ زد كه: كجا رفت آن زینتها و آن تاجها و هیمنه ها و شكوه و جلالها؟» .
📍«كجا رفت آن چهره های پرورده ی نعمتها كه همیشه از روی ناز و نخوت، در پس پرده های الوان، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می داشت؟».
📍«قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره های نعمت پرورده عاقبة الامر جولانگاه كرمهای زمین شد كه بر روی آنها حركت می كنند!» .
📍«زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند، ولی امروز همانها كه خورنده ی همه ی چیزها بودند مأكول زمین و حشرات زمین واقع شده اند!».
📍صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی كه تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوكل نفوذ كرد این اشعار را به پایان رسانید. نشئه ی شراب از سرمی گساران🍸 پرید. متوكل جام شراب را محكم به زمین كوفت و اشكهایش مثل باران جاری شد.😭
📍به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را، ولو برای مدتی كوتاه، از یك قلب پرقساوت بزداید. 🍃🍁
📌بحارالانوار ، ج ٢، احوال امام هادی، ص ١٤٩
#معصومانه
#حکایتی_از_زندگی_معصومین
╔ ➖ ✿❀❁•°🦋°•❁✿❀➖ ╗
https://eitaa.com/joinchat/865599610Cd64c4b1213
╚ ➖ ✿❀❁•°🌹°•❁✿❀➖ ╝
کوهستان بود🏔️⛰️ ، امام پیاده شدند از اسب،🐎 سیصد نفر هم همراهشان . عابد👳🏻♂️ از غارش امد بیرون . امام را دید ، رفت به استقبال آقا جان !🌿
+ چند سال است برای دیدنتان لحظه شماری می کنم😍 می شود کلبه کوچکم را به قدومتان روشن کنید؟ امام اشاره کردند . همه وارد غار شدند. 🏞️
عابد مبهوت شده بود. 😯 سیصد نفر در غار کوچکش جا شده بودند. چیزی برای پذیرایی نداشت، 😪امام ، مهربانانه نگاهش کرد: «هر چه داری بیاور.»
سه قرص نان🍞🥖🍞 و کوزه ای عسل🏺🍯 گذاشت جلوی امام.
امام عبایش را کشید رویش، دعا خواند. بعد، از زیر عبا به همه نان و عسل🤤 داد. همه که رفتند، نان و عسل عابد هنوز آنجا بود. ☺️
#حکایتی_از_زندگی_معصومین
#معصومانه♥️
╔ ➖ ✿❀❁•°🦋°•❁✿❀➖ ╗
https://eitaa.com/joinchat/865599610Cd64c4b1213
╚ ➖ ✿❀❁•°🌹°•❁✿❀➖ ╝
🌿کمک به اندازه معرفت فقیر🌿
روزى امام حسین علیه السلام در گوشه اى از مسجد پیامبر صلى اللّه علیه و آله نشسته بود. مردى عرب👳🏻♀️ نزد او آمد و گفت : یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان اداى آن را ندارم. 😓نزد خودم مى روم و از کریمترین مردم درخواست مى کنم و کسى را کریمت تر از اهلبیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله نمى شناسم. 🤷🏻♂️
امام حسین علیه السلام فرمود: اى برادر عرب، من سه سوال مى کنم اگر یکى از آنها راجواب دادى، یک سوم بدهى تو را مى پردازم و اگر دو مسأله را پاسخ دادى، دوثلث آن را ادا مى کنم👝 و اگر هر سه سوال را جواب دادى تمام بدهى تو را مى پردازم. ✌🏻
مردعرب گفت : یابن رسول اللّه آیامانند شما از مانند من (که عربى جاهل و بى سواد هستم ) سوال مى کند؟ شما که اهل علم و شرف و بزرگى هستید؟🙆🏻♂️
امام حسین علیه السلام فرمود: بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: (المعروف بقدر المعروفه ) (به اندازه معرفت احسان شود.)😇
مرد عرب گفت : هر چه مى خواهید سوال کنید اگر دانستم جواب مى دهم😊 و اگر ندانستم از شما مى آموزم . (و لاقوه الاباللّه )😄🌱♥️
امام علیه السلام پرسید: (اى الاعمال افضل ) (کدام اعمال بهترند؟)🤨
جواب دادن (الایمان باللّه ) (ایمان به خدا)‼️
حضرت پرسید: (فما النتجاه من المهلکه ) (راه نجات از مهلکه کدام است ؟)🤔
پاسخ داد: (الثقه باللّه ) (اعتماد و توکل بر خداوند.🤗
امام علیه السلام سوال کرد: (فمایزین الرجل ) (چه چیزى به مرد زینت مى بخشد؟)😃
مرد عرب جواب داد: (علم معه حلم ) (توکل توام با بردبارى )☺️
حضرت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چیزى او را زینت مى دهد؟
مرد عرب : (فقر معه مروه ) (مال همراه بامروت )🌹💵
امام علیه السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه؟ 😣
مرد عرب : ( صاعقه تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک )⚡
( صاعقه اى از آسمان پائین آید واو را آتش زند که مستحق چنین عذابى است. )😒😏🌩️
امام علیه السلام خندید و کیسه اى را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد و انگشترى💍 را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید و فرمود: طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگى نما.
🛍️💌
مرد عرب آنها را برداشت و گفت :
( اللّه اعلم حیث یجعل رسالته )
یعنى خداوند بهتر مى داند که رسالتش را در کجا قرار دهد.☝🏻
#معصومانه
#داستانی_از_زندگی_معصومین
╔ ➖ ✿❀❁•°🦋°•❁✿❀➖ ╗
https://eitaa.com/joinchat/865599610Cd64c4b1213
╚ ➖ ✿❀❁•°🌹°•❁✿❀➖ ╝
24.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای مسلمان شدن قیصر روم توسط اهل بیت علیهم السلام😌🕊️
🌐 @rahyafte_com
#معصومانه🌱
╔ ➖ ✿❀❁•°🦋°•❁✿❀➖ ╗
https://eitaa.com/joinchat/865599610Cd64c4b1213
╚ ➖ ✿❀❁•°🌹°•❁✿❀➖ ╝