#خاتون_و_قوماندان 0️⃣5️⃣
#فصل_اول_ایران
اردیبهشت🗓 رو به پایان بود
که علیرضا با آقای قنبری،
برنامهریخت تا📑👨🏻💻
یک مؤسسهآموزشکامپیوتر تأسیس کنند.💻
مکانش را
درمنطقهساختمان، شهرکشهیدرجایی،🏙️
دیدند.
چندتا سیستم قسطی خریدند💻 و
چندنفریرا بهعنوانمربی بهکار گرفتند.👨🏻💻
روزیکه روبان «مؤسسه آموزشی نوآوران»
را قیچی کردند،✂️🎀🎉
من نتوانستم بروم.
حالم مساعد نبود.🤒
وقتی به خانه راضیه و علی میرفتیم،
شب را میماندیم.
خانه برادرزاده علیرضا بود
و آنجا آسودهتر پایشرا دراز میکرد.
یکشب حالی بر من مستولی شده بود
که بیخواب شدم.
سرم روی بالش بود
و پیوسته اشکهایم میآمد.😭
بدنم رنجور و خسته بود.🩺😔
بلاتکلیفی روی زندگیام آوار شده بود.
از ناسپاسیکردن خوف داشتم.
دعا میکردم که:
«خدایا کمکم کن
تا در این وضعیت، ناشکری نکنم
و روسفید بیرون بیایم.🤲🏻🌱
کاری کن که آینده بچههایم
در سختی و مشقت سپری نشود».👶🏻🌱
رفتم داخل حیاط.🏡
حال قدمزدن نداشتم.
حالا همان پنگوئنخانم بودم،
اما شور و شوق تولد فاطمه نبود.😞
برای طفلم دل میسوزاندم
که در چه شرایطی دارد پا بهدنیا میگذارد.
زمزمه میکردم که:
«خدایا! کمکش کن.
کمکمان کن.
راهی جلویمان بگذار.»🤲🏻🌱
به اتاق که برگشتم،🚶🏼♀️
فهمیدم علیرضا هم بیدار شده.
گریههایم بیصدا بود،🫢
اما حس میکردم بیدارش کردهام.
حالم خوش نبود.🤒
وقتم از
نُهماه و نُهروز و نُهساعت گذشته بود،🗓
اما درد و نشانه وضع حمل نداشتم.
یکروز بعد از ظهر تصمیم گرفتم
خودم به بیمارستان بروم.🏨
رفتم پشت در اتاق بابو.👴🏻
داشتند چای مینوشیدند.
بغضکرده و مغموم گفتم:
«حلال کنید.
دارم میروم بیمارستان».🥺
قرآن را زیارت کردم
و بههمراه علیرضا و مادرم
به بیمارستان امامهادی(ع) رفتیم.🩺
شب به نیمه نرسیده بود
که بچه بهدنیا آمد.👩🏻🍼
یکپسر سفید و چشمگرد و شکمو
که از لحظهاول تولد مدام گریه میکرد
و دستش به دهانش بود.👶🏻
گرسنهتر از او من بودم.
ضعفشدیدی بر من غالب شده بود.
حتی نای لب تکاندادن نداشتم.🤒
از ساعت چهار عصر که آمده بودم،🕟
حتی یکجرعه آب نخورده بودم.
انتظارم برای
رسیدن خرما یا نبات از بیرون، بیفایده بود.
خبر آوردندکه مادر و همسرتبهخانهرفتهاند.
کسی نیست که برایت چیزی بیاورد.🥡🧃
پرسنل یکلیوان چای برایم آوردند.☕️
چند تخت آنطرفتر،🛏
چشمم به کیسهای نان افتاد.🍞
با همان حال نزار،
خودم را به کیسه نانخشک رساندم و
همان یکتکه نانرا با چای خوردم.🍞☕️
انگار لقمه شفا و آبحیات بود.
جان گرفتم.🙂
بعداً علیرضا برایم گفت که
بعد از دو سه ساعتی که خبری نمیشود⏰
و داخلبیمارستانهم راهشاننمیدهند،🏨
مادرم را راضی کرده که برگردند.
کمردردش🩹
نمیگذاشت زیاد ایستاده یا نشسته باشد.
به مادرم گفته بود:
«ماندن ما فایدهای ندارد!
از دردش چیزی کم نمیکند».
شمارهاش را داده بود که خبرشان کنند.📞
من بودم و حمیدرضا
و رنجوری و گرسنگی!👩🏻🍼
حرفها داشتم با پسرم:
«چرا عجلهکردی برای ایندنیا!
ما را ببخش که پایترا
به ایندنیای پر از رنج و سختی باز کردیم.
چرا آمدی؟ چیزی برایت آماده نکردیم.
امیددارم قدمت خیر باشد
و به زندگیما برکت بدهی».🌾
صبح علیرضا آمد.☀️
دلم پر بود.
دلم تنگ بود.💔
بغض داشتم،🥺
اما جلوی مادرم بروز ندادم.
خندیدم.😊
بچه را دادم بغل مادرم.👩🏻🍼
احساس شعفی که علیرضا داشت
غم و غصه شب را از یادم برد.😘
گفت:
«احساس میکنم
بعد از خدا پشتم به کوه است!
دستت درد نکند.
چه پسرخوبی دنیا آوردی.»👶🏻🌱
فامیل و بستگان میآمدند بچه مبارکی.💐
بچه مبارکیها اگر پول بود،💶
کارگشایمان میشد.
دوهزارتومان و هزارتومان
کنار قنداق بچه میگذاشتند👶🏻💴
و من اختیار تام داشتم
که آنها را هرطور دلم میخواهد خرج کنم.
همین زمان
عمه و دخترهایش به مشهد آمدند
و در خانه پدرم ساکن شدند.👩👧👧
جمعیت خانه بیشتر شد.
عمهام خوشصحبت و دنیا دیده بود
و مینشست و برایم گپ میزد؛🗣
از گذشته تا حال.
برایجشنعقیقه حمیدرضاواحسان(پسرراضیه)
مراسم مشترک گرفتیم.✅🌱
علی دو گوسفند خرید.🐑
سهم ما ۱۶۰ هزار تومان میشد
که قرار شد بعداً حساب کنیم.💵
حاج توسلی بزرگ،
برادر کلان علیرضا،
برای عیادت و دیدن بچه از قم آمدند.🚃
از دیدن وضعیت ما ناراحت شدند.😔
جلویمان چیزی بروز ندادند،
اما بعداً فهمیدم
با علیرضا جرّوبحث داشتهاند که
«این چه وضع زندگی است؟!»😠
دلم وقتی خرّم شد که
علیرضا بهعزم خواستگاریرفتن
برای یکی از دوستانش نونَوار کرد🤵🏻♂
و شادمان از خانه بیرون رفت.
مدتی را که در رفتوآمد مراسمخواستگاری
و امر ازدواج دوستش بود،💐
شبها هم در آموزشگاه میماند.
عمهام سربهسرم میگذاشت که
«بنین! بیدارچشم باش!
یکوقتی توسلی
برای خودش خواستگاری نرود!»👰🏻♀
میخندیدیم و میگفتم:
«نه عمهجان.
بهخرج و نان من مانده،
خواستگاریاش کجا بوده؟»
به علیرضا که مزاح عمهام را گفتم،
از تهدل خندید و گفت:
«ها! بلکههم بروم!»😄
🛑 پیکرهای سیدحسن نصرالله و هاشم صفیالدین ۵ اسفند تشییع میشود
دبیرکل حزبالله لبنان:
🔹حزبالله پیکرهای شهید سیدحسن نصرالله و شهید هاشم صفیالدین را روز یکشنبه ۲۳ فوریه ـ پنجم اسفند ـ تشییع خواهد کرد.
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیون،سرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙اذان در بارگاه حضرت رقیه با صدای : شهید مدافع حرم حامد بافنده 🌹🍃
✨﷽✨
📹 #گزارش_تصویری
جشننماز مهد قرآنی غنچههای فاطمی🤲🏻🌱🎉
⭕ بعد از اتمام دوره آموزشی احکام(وضو و نماز) برای بچهها،
🔰 بهمناسبت میلاد باسعادت
سفینةنجات، رحمت واسعه خداوند،
حضرتاباعبداللهالحسین علیهالسلام جشننماز برایغنچههای فاطمی
در «مهد قرآنی غنچههای فاطمی»
برگزار گردید.
┄┅┄┅ •✾• ┅┄┅┄
🌐کانون فرهنگی شهدای فاطمیون
🆔@kanon_fatemiyoun
🔺فاطمیونسرآمدشهادتوسرافرازی
🔻#فاطمیون_لشکر_خطشکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱پادکست/ شهید افغانستانی که فرزندش جانباز مدافع حرم شد و به دیدار رهبری مشرف شد.
#میلاد_ابالفضل_العباس(ع)🌸
#روز_جانباز
#لشکر_فاطمیون