eitaa logo
کانون مداحان تیران وکرون
353 دنبال‌کننده
317 عکس
54 ویدیو
6 فایل
🇮🇷کانون مداحان شهرستان تیران وکرون🇮🇷 وابسته به اداره تبلیغات اسلامی پل ارتباطی با مدیرکانون شهرستان @amozeshmadahi7631 📞۰۹۱۳۲۳۲۸۳۵۵
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب فضایِ دل ملال‌انگيز باشد پيمانه‌ی جانم ز غم لبريز باشد گرآسمان از دودِ آهم تيره گرديد غم آمد و بر جسم و جانم چيره گرديد اكنون كه مرغِ غم سرودِ غم سُرايد چشم انتظارم تا اجل كي از در آيد أسما بيا همراز و همدرد دلم باش هنگام مُردن باخبر از مشكلم باش زهرای من از كودكی درموج غم‌هاست من می‌روم امّا دلم در پيش زهراست هر مادری را شيره‌ی جان‌ست دختر هر دختری را مَحرم رازست مادر أسما پس از من دخترم ياور ندارد شام عروسی فاطمه مادر ندارد ترسم ازاين غم بردلش اندوه آيد برجان او بارِ غمی چون كوه آيد او را به جای من تو أسما ياوری كن در حق زهرايم پس از من مادری كن اين قول را بگرفت از أسما و آن‌گاه آهي برآورد و بگفت الحمدلله اين بانويی كه در ره اسلام كوشيد چشم ازجهان با یک جهان اندوه پوشيد كی باورش می‌شد گلش پژمرده گردد بعد از پدر او ياس سيلی خورده گردد كی باورش می‌شد ز گلچين زمانه بر دست و بازويش نشيند تازيانه كی باورش می‌شد كه دربين هياهو فرياد «يا فضه خُذينی» سردهد او كی باورش می‌شد كه غم‌پرور شود او در سن هجده سالگی پَرپَر شود او كی باورش می‌شد شبانه دفن گردد در ظلمت شب مخفيانه دفن گردد بس كن «وفایی» از غمِ سوزان مادر ديگر مگو از تربت پنهانِ مادر ✍
علیه السلام پدر را در گلیمی از کنار منبر آوردند پسر را در حصیری غرقِ خون و بی سر آوردند علی را کوفیان کشتند در محراب و بعد از آن برای کشتن فرزند او، صد لشگر آوردند اگر خورشید را شق القمر کردند در کوفه همان شق القمر را کربلا بر اکبر آوردند تمام دشت از خونِ ابوالفضل علی پُر شد ز بس بارانِ تیرِ کینه برآن پیکر آوردند ز فولادی که شد شمشیر و بر فرق علی آمد به دست حرمله تیری برای اصغر آوردند چقدر این کوفیان پستند کز بعد حسینِ او ز گوش کودکانش گوشواره‌ها در آوردند سه ساله بود و پا پُر آبله، رخسار و تن نیلی چه روزی با اسیری بر سر این دختر آوردند «وفایی» چون که خطبه خوانی زینب به گوش آمد همه در کوفه می‌گفتند گویا حیدر آوردند
ابرغم پوشيده شد ز ابرغم و درد ،خانه ات آتش  زبانه می كشد از آشيانه ات پور خليل بودی و ديدی به چشم خويش نمروديان زدند ، شراره به خانه ات افلاكيان به گريه و ضجّه در آمدند ديدند تا شكست ، نماز شبانه ات بودی به ياد غُربت توفانی علی شد بسته با طناب ،اگر دست و شانه ات از كوچه ای كه راه به زهرا گرفته اند كردند سوی دشمن ظالم  روانه ات برخاك كوچه ی بنی هاشم ،روا بود ريزد اگر که اشك غم و ،دانه دانه ات بُردند پا بُرهنه تو را، گفتی ای حسين من گريه می كنم به غم  نازدانه ات دادی چراغ علم و شرف بر همه ،ولی جزخون دل نداد ، به دنيا  زمانه ات پاشيده اند بر جگر تو، اگرچه زهر پيچيده است درهمه ، عالم ترانه ات قدر تو نيست درخور فهم زمينيان آگه ز قدر توست ،خدای يگانه ات باگريه می سرود«وفایی» ،كه ای امام امشب ز اشك خويش ،گرفتم نشانه ات
نیکو مرام ای دل بیا به حضرت صادق سلام کن دستی به سینه ات بگذار احترام کن روی نیاز خویش ببر بر در کریم با او بگو به سائل خود لطف عام کن هارون مکی تو کجا من کجا، ولی یک التفات و مرحمتی برغلام کن هرگز خدا نگیرد ازاین دل، ولای تو این سایه را به روی سرم مستدام کن یک جذبه ی نگاه تو ما را عوض کند ما را به یک اشاره، تو نیکو مرام کن ما راببر به صحن بهشت بقیع خویش دل رامقیم روضه ی دارالسّلام کن روزی که رستخیز قیامت شروع شد امضا بزن تو نامه ی ما را تمام کن یارب دعای قلب «وفایی» همین بود ما را تو رو سفید به پیش امام کن
وارث خلیل ای آن که صحن دل شد ،دارالزیاره ی تو پیوسته جاودان است، یاد هماره ی تو شیخ الائمه ای و، دریای فضل و دانش پیدا نبوده و نیست، هرگز کناره ی تو ای آسمان علم و، ایمان و فضل و تقوا نور علوم تابد، از هر ستاره ی تو دانشوران عالم ،مبهوت و مات گشتند گاهی ز«مؤمن طاق»،گه از«زراره ی» تو تو وارث خلیلی، ای آن که برغلامت آتش شود گلستان ،بایک اشاره ی تو عین لهی و نور،حق تابد از جبینت غرق خدا شود دل، با یک نظاره ی تو یک باره جود کردی، برسائل در خود آمد که باز بیند، لطف دوباره ی تو وقتی تو را زخانه، با دست بسته بردند چیزی نبود آن جا ،جز صبر چاره ی تو آتش به خانه ی تو، تا دشمنان فکندند هستی از این مصیبت، شد پُر شراره ی تو زهر ستم دلت را ،تا کرد پاره پاره دل های عاشقانت، شد پاره پاره ی تو از درگه خداوند ،دارد طلب«وفایی» آید بقیع و بیند، دارالزیاره ی تو
می وزد عطر بهشت از لابلای پرچمت می کند پرواز دل ها در هوای پرچمت دیده ام وقتی نگاهم محو گنبد می شود نور می ریزد به دل از لابلای پرچمت گوئیا دستی برای زائرت کرده بلند گلشن فردوس دارد رونمای پرچمت از همین جا قفل دل را بر ضریحت می زنم برده دل از ما شمیم دلربای پرچمت می کند روشن دلم را مثل فانوس حرم نور می گیرد نگاهم از ضیای پرچمت می دهد مژده بیا ،این جاست گلزار بهشت می رسد برگوش جان بانگ رهای پرچمت تا شمیم روضه ی قدس تو را با خود برند خادمانت را فرستادی به پای پرچمت گرتبرک می برند از استلامش نی عجب با تو سنجیده شود قدر و بهای پرچمت ای طبیبا، پنجره فولادتان جای خودش می کند درمان دل ما را دوای پرچمت بوسه ی صدها فرشته می نویسد روی او کاش من بودم تمام عمر جای پرچمت برنمی آید ز شرح شوکتش در این جهان خامه ی صدها «وفایی» در ثنای پرچمت
گر بردل ما نور امیدی برسد بر قفلِ دل بسته کلیدی برسد ای کاش که در دعای روز عرفه از صاحب ما به ما نویدی برسد ✍
خبر دهید دوباره به تشنگان غدیر رسیده برسراین چشمه، کاروان غدیر هنوز از سرگلدسته های عشق وشرف بگوش می رسد از آسمان اذان غدیر به شوق تشنه لبان ولایتش جاری است زچشمه سار ولا چشمه ی روان غدیر هماره در دل تاریخ روشن اسلام روان چو کوثر جاری است داستان غدیر گواه روز ظهور ولایت مولاست اگر که باز شود در جزا زبان غدیر علی نه گل که گلستانی از ولایت بود قسم به زحمت بی حد باغبان غدیر به غیر بوذر و سلمان و چند یار دگر که سرفراز برون شد ز امتحان غدیر سه روز تابش خورشید دیدنی شده بود چقدر رنگ طرب داشت آسمان غدیر امین وحی ستاده به صورت انسان به احترام ولایت در آستان غدیر خوشا کسی که به دستش رسید هدیه ی دوست ولایت علوی بود ارمغان غدیر ز آفتاب قیامت به دل هراسش نیست فتاد بر سر هرکس، که سایبان غدیر سعادت ابدی می دهد «وفایی» را اگر قبول کنندش ز شاعران غدیر
زپیشگاه الهی سفیر آمده است به میهمانی عید غدیرآمده است چه حاجت است که دل را به این وآن بندد کسی که برسرخوان امیرآمده است شکفت نام علی برلبان اهل ولا که بوی مشک وگلاب وعبیر آمده است هنوز عطر بهار از غدیر می آید ازآن زمان که علی زان مسیر آمده است غدیر آمد وازاین خجسته عید سعید شمیم ورایحه ای دلپذیر آمده است غدیر آمد وپیچید این خبر، دریا به آبیاری خاک کویر آمده است غدیر آمد وجبریل با پیمبرگفت دوباره وحی خدای قدیرآمده است پس از رسول خدا با پیام ما انزل برای خلق بشیر ونذیر آمده است علی ست آیت اتممت نعمتی برخلق همان پیام که روز غدیر آمده است علی است سرو بلندی که آسمان و زمین به پیش جاه وجلالش حقیر آمده است علی است آینه ی روشن صداقت وعدل کسی که داوریش بی نظیر آمده است حریم اوست کرمخانه ی خداوندی کرم همیشه براین درفقیر آمده است همیشه بردراین خانه سائل است اگر سه شب فقیر ویتیم واسیر آمده است اگرچه دل زتولای او سرافراز است همیشه پیش علی سربزیر آمده است به یمن عید غدیرش «وفایی»مسکین به شوق تهنیت برامیر آمده است
دوچشمم غرق خون بودو نظربرطشت زرکردم توقرآن خواندی و من برلبان تو نظر کردم گهی با دیدن لب های تو یاد حسن بودم گهی دیدم سرت راغرق خون یاد پدر کردم به امیدی که چشم بسته ات راوا کنی یکدم دمادم دیده را لبریز از خون جگرکردم درآن لحظه که دشمن چوب برلعل لبت می زد گریبان چاک دادم ازغم تودیده ترکردم اگربی طاقتی ازخود نشان دادم مکن منعم که من ازبهر طفلان تواحساس خطر کردم درآن جا شاهدم بودی چگونه خطبه ای خواندم دل بیدادگر رابا کلامم شعله ور کردم اگرجویای حال زینبت هستی خداداند پس از تو لحظه هایم رابه آه و گریه سر کردم قسم برآن «وفایی» کز تو دیدم در ره توحید جهان را از وفا و ازقیامت با خبرکردم
ندای الهی... به غیر مهر و محبت چه دیده‌ای؟ برگرد کبوترانه چرا پَر کشیده‌ای؟ برگرد تمام عمر قدم در ره خطا زده‌ای به جز تباهی و ذلت چه دیده‌ای؟ برگرد اگر چه عبد من آلوده و سیه رویی کجا ز رحمت من دل بریده‌ای؟ برگرد چرا اسیر شب تیره‌ی گنه شده‌ای؟ اگر که چشم به راه سپیده‌ای برگرد هوای نفْس، تو را می‌بَرَد به سوی جهیم «ز برزخی که خودت آفریده‌ای برگرد» چقدر فاصله داری میان خود با من! نَفَس بُریده شدی بس دویده‌ای، برگرد دوباره تشنه‌ی لاتقنطوی من شده‌ای همیشه از میِ رحمت چشیده‌ای، برگرد ره انابه و توبه به روی تو باز است اگر که میوه‌ی ممنوعه چیده‌ای، برگرد خدای توبه پذیر توأم! کجا رفتی!؟ اگر به آخر خط هم رسیده‌ای برگرد «وفایی!» از چه ز درگاه من گریزانی صدای دعوت من را شنیده‌ای، برگرد ✍
حیدر به بستر خود، حالی غریب دارد دختر کنار بابا، «امن یُجیب» دارد خون، کرده ارغوانی، گل‌چهرۀ علی را زینب نگاه بر این، «شیب الخضیب» دارد اشک حسن چکیده، از چشم خون‌فشانش حسین در دل خود، غمی عجیب دارد آوای واعلیا، پُر کرده آسمان را هر کودک یتیمی، در دل لهیب دارد پیداست که دوایی، غیر از شهادتش نیست وقتی نگاهِ حسرت، بر او طبیب دارد گرفته محسنش را، بر روی دستْ زهرا حبیبه شوق وصلِ، روی حبیب دارد دنیا نداشت پاسِ، این رحمت خدا را بعد از علی جهانی، "حسرت" نصیب دارد از غربت علی و، از دعوت حسینش پیداست کوفه نسلی، مردم‌فریب دارد ای کاش بر «وفایی»، گویند عندلیب‌اش گرچه به باغ وصفش، بس عندلیب دارد ✍
آن شب مدينه غرق تجلاّی نوربود آيات نوردرهمه جادرظهور بود گـردون دوباره جلوه ی وادی طوربود هرسوفرشته ای به فلك درعبوربود آئينه ای زنورخدا داشت شهرنور گنجينه ای زصدق وصفاداشت شهرنور كروبيان به شوق قدومش صلازدند دم ازفروغ چهره ی شمس الضحی زدند باهرنفس كه درره صدق وصفازدند گم كرده گان راه وفاراصدا زدند گفتند گرنشاط سماوات بی حداست فصل ظهور هادی آل محمّداست خيز وببين سُلالة خيرالأنام را آئينه ای زلال، زحُسن تمام را دربرگرفته است امامی امام را دادند بارعام تمام عوام را دستي برآروعيدی ازآن مقتدا بگير! ازدرگه جواد جواز جزا  بگير! اوجلوه ی هميشه بهار ولايت است خورشيد تابناك سپهر هدايت است چارم علی زآل رسول عنايت است الطاف اين امام مبين بی نهايت است ای تشنه كام لب به لب كوثری بزن! ازچشمه ی كرامت اوساغری بزن! آئينه ی نجابت گل های نوراوست فلك نجات وگوهردريای نور اوست مشعل فروز سينه ی سينای نوراوست شمس هدايت همه، معنای نور اوست اين انعكاس نوردر آئينه ی خـداست معنای نور آيه ی والشمس والضحاست اوراخدای عزّوُجل برگزيده است بهربشر امام هُدا آفريده است وقتی دعای جامعه ازاورسيده است يعنی زلال وحی ازآن گل چكيده است اين كوثر هميشه زلالی كه  جاری است هرگز خزان نداردو دائم بهاری است ايمان شكوفه ای ست به گلزارجان او تقوا نشانه ايست زحُسن بيان او اخلاص چشمه ايست ز چشم روان او ايثار آيتی است  درعالم شان او قدرش اگركه نامتناهی است اين امام مجموعه ی صفات الهی است اين امام اين است آن امام كه ازنورباورش ظلمت شده اسير هميشه به محضرش عطرحيات می دهد انفاس اطهرش شيران نشسته اند همه دربرابرش درپای آن امام مبين سر نهاده اند سررا به خاكبوسی دلبر نهاده اند اشكی زشوق درقدم او فشانده ام خود را به آستانه ی آن گُل کشانده ام دل را به راه سامره ی اونشانده ام من هرچه خواستم از او  ستانده ام اين بارهم كرامت اوراطلب كنم باردگربه درگهش عرض ادب كنم ای واجب السّلام نثارت سلام من شيرين شده زجام ولای توكام من نامت هميشه موج زند دركلام من تو باخبر زحال منی ای امام من چشم«وفایی»است به بخشيدن شما روز حساب دست من و دامن شما
. شب رؤیایی 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 من چسان باز کنم دفتر دانایی را که ندادند به من سرمه ی بینایی را شب میلاد تو جبریل امین گفت زشوق کی فراموش کنم این شب رؤیایی را آسمان مشتری نور تجلای تو شد دید چون در رخ تو جلوه ی زهرایی را حوریان موسم میلاد تو پیدا کردند ازغبار قدمت سرمه ی بینایی را عرشیان نام تورا زینت و زینب خواندند چون گشودند زهم مصحف یکتایی را توهمان عطر دل انگیزی بهاری که خدا با تو بخشید صفا گنبد مینایی را روز میلاد تو از عرش به رضوان گفتند که تماشا کند آن روز تماشایی را محفل عشق بود خانه ی زهرا وخدا داده زینت زتو این بزم پذیرایی را غنچه ی روی تو خندید چو بر روی حسین دید با شوق علی جلوه ی زیبایی را دامن فاطمه دانشگه ایمان تو شد دوست داده به تو این رتبه ی والایی را جلوه ات قامت صبری است که خیاط ازل دوخته برقد تو رخت شکیبایی را این عجب نیست اگرباد صبا یافته است ازنسیم نفست معجز عیسایی را فصل گل ای گل زهرا ز «وفایی» بپذیر همه ی هستی او این دل شیدایی را ...
امید جان خسته ام، ازبرمن سفرمکن بمان به پیش من مرو، مرا توخونجگرمکن بی تو غریب وبی کسم ، مرومرو هم نفسم آتش سینه ی مرا ، بیا وشعله ور مکن میان سوزو ساز خود، به چشم نیمه باز خود به یاد محسنت دگر ، نظر به سوی درمکن زدل که آه می کشی، مرا زغصه می کُشی نثار قلب وجان من، زآه خود شررمکن روح من وروان من، سوخت چوشمع جان من برای غُربت علی گریه تواز جگر مکن صبرمن وقرار من، دلبرو غم گسار من به سوگ وهجرروی خود، مرا تونوحه گر مکن بین حصار دردوغم، زسنگ هجران والم توای شکسته بال من، مرا شکسته پرمکن تو گفته ای که یاعلی ، مراکفن نما ولی نگفته ای که بررُخ کبود من نظر مکن غم دلت نهفته ای، شب وداع گفته ای هیچ کسی راتو علی، زتربتم خبرمکن «وفایی» شکسته دل ، که گشته ای زمن خجل جز به عزای فاطمه، زاشک دیده ترمکن 💔🖤💔🖤💔🖤💔🖤💔