eitaa logo
کانون نخبگان شهید دیالمه
65 دنبال‌کننده
141 عکس
3 ویدیو
6 فایل
در این محفل، گرد هم آمدیم تا در این پیوند #اندیشه ها را ریشه دار #اراده ها را استوار و #تلاش ها را پرثمر سازیم #شاخه_جوانان #شاخه_دانش_آموزی در شهرستانهای ورامین، پیشوا، قرچک ادمین: @M_Azad_75 instagram.com/kanoondiyalameh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹کتابِ 🔸 کتابی است که ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان را در قالب یک داستان جذاب و روان روایت می کند. روایتی از چند جوان دانشجو که برخلاف فضای رخوت انگیز و نامطلوب بعضی از دانشگاه ها اهداف خود را دنبال میکنند و با سماجت کار خود را به سرانجامی مطلوب میرسانند. این کتاب میتواند تلنگری باشد برای جوانانی که آرزوی پیشرفت دارند اما مسیر پیشرفت خود را مملو از مشکلات و موانع می بینند و خواندن این کتاب میتواند انگیزه ای برای تحقق رویاهایشان باشد... 🔹 از همان روز های اول دانشگاه می خواستم از لابه لای جزوه ها و کتاب ها و کلاس ها راهی برای پول درآوردن پیدا کنم،اما هفت ترم گذشت و از رفت و آمدهایم به دانشگاه چیزی عایدم نشد تا اینکه ترم آخر سه واحد کارآموزی در چشمانم زل زد... @kanoondiyalameh
🔹کتابِ 🔸 "او یک ملت بود" از خاطرات متنوع و متفاوتی تشکیل شده است که هر یک گوشه هایی از زندگی این شهید مظلوم را روشن میکند. کتاب به طور خلاصه زندگی شهید بهشتی را از زبان خودش بیان می کند. در ادامه به خاطراتی از دوستان و همرزمان شهید در انقلاب و بعد از پیروزی آن میپردازد. خواندن این کتاب هرچند همه زوایای شخصیتی شهید بهشتی را روشن نمیکند و نمی توانیم به کنه وجودی ایشان برسیم اما تا حدی ما را به چهرهای از یاران صدیق امام خمینی(ره) آشنا کرده و به بخشی از کنجکاویهای ما پاسخ میدهد. 🔹 " انتقاد اگر دارید، بکنید، ولی راست بگویید. چرا این قدر درباره خانه من، درباره ماشین من که سوار میشوم، درباره همسر من که میگفتند همسر آلمانی دارد؟ من اصلا سیگار نمیکشم، میگفتند زیر سیگارش طلایی است. گفته بودند این با ماشین که از در خانهاش وارد میشوی باید یک ربع ساعت راه بروی تا به ساختمان برسی؛ این دروغها را مردم تا کی باور میکنند؟ تنها افتخار من این است که طلبه هستم، که هر چه از دستم برمی آید به این انقلاب خدمت بکنم." @kanoondiyalameh
کانون نخبگان شهید دیالمه
🔹کتابِ #نشت_نشا #ما_اهل_کتاب_هستیم #کانون_نخبگان_شهید_دیالمه @kanoondiyalameh
🔻کتاب 🔸جستاری در پدیده فرار مغزها 🔹 به دانش جوی کشاورزی مان آموزش می دهیم که از جنگل ها چه گونه محافظت کند. به او توصیه می کنیم که در آب و هوای مرطوب چه درختانی را به عمل آورد. به او یاد می دهیم که حفظ محیط زیست چه اهمیتی دارد ... بنده خدا از زیر آن پنجاه تومانی بزرگ که بیرون آمد، کویر می بیند و بیابان و کوهستان! پرس و جو می کند و می فهمد که اصالتاً از تکست اروپایی درس خوانده است. رمق ِ دانش جوی مهندسی مان را می کشیم که یاد بگیرد چه گونه طراحی کند. به زور کتاب طراحی اجزای جوزف ادوارد شیگلی را طی شش واحد تنقیه اش می کنیم که خوب حالی اش شود. حالا او می تواند مسائل سه بعدی نامعین انتزاعی را حل کند. مثلاً طراحی شترگلوی توالت فرنگی پلاستیکی مقاوم در برابر حرارت بالای 2000 درجه! بعد می بینیم این با مستراح های سنتی ما جور در نمی آید، استادان به این نتیجه می رسند که سنت ها را قاتی اش کنند. نتیجه این می شود که دانش جو روی کاغذ آفتابه ای مسی طراحی می کند که لوله اش در برابر امواج مایکروویو! مقاومت خوبی دارد! این ها شوخی نیست. این عین سؤالی است که زمان ما در درس انتقال حرارت به عنوان پروژه به دانش جویان داده بودند : «طراحی کنید پره ی شوفاژی را به صورت مثلث متساوی الساقین با قاعده ی a و زاویه ی رأس o که از انتهای آن وزنه ای به وزن M آویزان است، به صورتی که کمترین خمش (خیز) را داشته باشد، و توأماً بیش ترین انتقال حرارت را. ضمناً به دلیل محدودیت جا، ماده ای را برای ساخت آن انتخاب کنید که کم ترین ضریب انبساط طولی را داشته باشد ...» یک مسأله ی مشکل پارامتریک! یک لغز! یک چیستان مزخرف! و البته از دید آقایان، انتهای سؤال علمی. علم به معنای ترجمه ای آن. برای حل آن تصویر سیاه و سفید جد و ابائت پیش چشمت می آید و از ریاضی دبستان تا معادلات دیفرانسیل دو را باید از بر باشی. اما ... خیال می کنی با حل آن گرهی از مشکلات فروبسته ی این مملکت حل می شود؟ فرداروز که فارغ التحصیل و جویای کار، رفتی در یک ساخت مان و زیر دست یک تأسیساتی شروع کردی به نصب شوفاژ، جرینگی می فهمی که این مسأله نه به درد دنیایت خورده است و نه به درد آخرت. دو زاری ات می افتد و می فهمی که دانش جویان زرنگ تر از تو، همان موقع این را دریافته بودند که چنین مسائلی را دودره می کردند و از رو دست تو کپی می کردند. می بینی چیزهایی را آموخته ای که در هیچ جای این مملکت کاربرد ندارد. چهارسال یا شش سال یا هشت سال زندگی دانش جویی، فقط تو را از زندگی واقعی دور کرده است. همین. تازه نه فقط به اندازه ی همین مدتی که صرف کرده ای که پاره ای اوقات به قاعده ی یک عمر از زندگی پرت می افتی! چرا؟ برای این که دانشگاه، دست گاه فکری تو را قرم قات کرده است. چیزهایی یادت داده است که در هیچ کجای این ملک به کارت نمی آید. و اتفاق را در ممالکی که از ایشان علم را ترجمه کرده ایم، بیش تر به کار می آید. چه باید کرد تا خود را عاطل و باطل نپنداریم؟ راهی نداری جز این که بروی سراغ اصل سرچشمه و مظهر آب ... دانش گاه ِ ما از زندگی مردم کشورش فاصله گرفته است. نه دانشگاه که کل سیستم آموزشی ما از چنین داء معضل و کار بی بیرون شدی رنج می برد. سؤالی از بیرون به دانش گاه ِ ما ارائه نمی شود. صنعت هرگز دانشگاه را در حد و اندازه ای نمی داند که از او سؤال بپرسد. او طاقت دیدن ریخت اتو کشیده ی یک استاد متفرعـن را ندارد که بدون این که حتا تا به حال یک قابلمه ی واقعی طراحی کرده باشد، از صدر و ذیل ِ صنعت انتقاد کند. دانش گاه هم توان گفت و گو با صنعت گر روغنی دست به آچار خسیس را ندارد. کسی که حتی حاضر نیست یک بخش یک اتاقه ی تحقیق و توسعه (R&D) در کارخانه اش راه بیاندازد. هر دو هم حق دارند. یا دست کم این گونه می پندارند. در همه جای دنیا دانش گاه ساخته می شود تا مشکلات علمی آن کشور را حل نماید، اما در جهان سوم مسأله جور دیگری است. این جا دانشگاه ساخته نشده است. دانشگاه ترجمه شده است. لذاست که می بینی دانش گاه به جای حل مشکلات مملکت ما، مشکلات ممالک دیگر را حل می کند! نشت نشا یک امرِ طبیعی است. یعنی اگر دانش جوی مهندسی بعد از پایانِ تحصیل به این نتیجه نرسد که بایستی برای زندگیِ علمی به خارج از کشور برود، یک تصمیم غیرِ‌عقلانی گرفته است. @kanoondiyalameh