کانون شهدا
#همسفرانه❤ داستان آشنایی شهید محسن حججی و همسرش #قسمت_پنجم مادر زهرا عباسی: از زهرا شنیدم که محسن م
#همسفرانه❤
داستان آشنایی شهید محسن حججی و همسرش
#قسمت_ششم
♥️خواستگاری وعقد شهید محسن حججی از زبان همسرشهید♥️
توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد
و معنادار گفت:
ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه دل خوشیم تو این دنیاست. میخواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟?
گفتم:چه مسیری؟
گفت: اول سعادت بعد هم شهادت.
جا خوردم. چند لحظه سکوت کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد.
ادامه داد: نگفتید. می تونید کمکم کنید؟
سرم را انداختم پایین و آرام گفتم:بله.
گفت:پس مبارکه ان شاءالله.?
شهید،شهادت،کشته شدن در راه خدا،
اینهاحرفهای ما بود حرفهای شب خواستگاری مان!
سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی.
آخر سر بهش گفتم:چی میگی محسن؟
امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی؟! مگه میتونم؟!
اما او دست بردار نبود.
آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد.
همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا شهادت نصیبش بکند! ??
روز خرید عقد مان روزه بود. بهش گفتم: آقا محسن،حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟
گفت: می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم.
چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار دوستت دارم هم پیشم بهتر بود.
❤️ٵللِّھم؏ـجݪلِوَلیڪَالفࢪج"
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@kanoonshohada