eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزان تا الان 2905برای بدهی واریز شده 12میلیون و95هزار تومن کمه هر عزیزی توانای کمک داره قدمی برای این خانواده برداره
اجرتون با حضرت زهرا(س) چراغ های بعدی کدوم عزیز روشن میکنه
عزیزان تا الان 3میلیون برای بدهی واریز شده 12میلیون کمه هر عزیزی توانای کمک داره قدمی برای این خانواده برداره
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت988 گذر از طوفان✨ با تکون خوردن دستم چشم هام رو باز کردم با فرو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سرم رو پایین انداختم از زیر نگاه سرزنش وارش فرار کردم با قدم های تند از اتاق بیرون رفتم سمت سرویس رفتم وضوم رو گرفتم و بیرون اومدم نگاهی توی هال انداختم هنوز توی اتاقه خوبه چادر و سجاده روی میز عسلی وگرنه مجبور میشدم برم داخل اتاق سجاده بیارم صدای الان میام پایین گفتنش بلند شد و از اتاق بیرون اومد سویچ ماشینش رو برداشت و گفت _میرم پایین متوجه نگاه سوالیم شد _طیب اومده دنبال یه پوشه زیر لب باشه ای گفتم بعد رفتنش چند لحظه ای نگاهم روی در ثابت موند حیف نمیشه برم داخل پارکینگ ببینم چه خبر شده اگر طیب اومده چرا نیومد بالا نفس کلافه ای کشیدم ولی هر طوری شده میفهمم چی رو داره پنهون میکنه باید بفهمم فردا صبح از خونه بزنه بیرون میرم سر مزار مامان برگشت با پریسا هماهنگ میکنم ببینمش بپرسم شرکت چه خبر شده اگر اونجا اتفاقی افتاده پریسا حتما میتونه سر دربیاره بهم بگه اگر اونجا خبری نباشه باید خودم بفهمم چه خبر شده اگر متوجه بشم شاید بشه روی پریسا هم حساب کنم صدای زنگ در از فکر بیرونم آورد مگه فروغی کلید نبرده پس کیه زنگ میزنه چرخیدم سمت در برم که در باز شد و صداش اومد _داداش بیا داخل نورا داره نماز میخونه سریع برگشتم سر سجاده دست هام رو بلند کردم نمازم رو شروع کردم آینده https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام مهربونا قسمت شد راهی سر زمین عشق شدم ♥️اگر این مدت دل خور یا ناراحت شدید از دستم حلال کنید اگر لایق باشم به یادتون هستم🌹
حرم سید محمد عموی امام زمان جانمون نائب الزیارتون هستم
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت989 گذر از طوفان✨ سرم رو پایین انداختم از زیر نگاه سرزنش وارش ف
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سجاده و چادر رو جمع کردم بلند شدم صدای فروغی از توی آشپزخونه بلند شد _قبول باشه بیا شامتو بخور چادر و سجاده رو روی میز گذاشتم سمت آشپزخونه رفتم روی صندلی نشستم یکی از ظرفهای خورشت قیمه رو جلوی دستم گذاشت با لحن دستوری گفت _یه دونه برنج توی ظرفت باقی نمونه غذاتو کامل میخوری دلم میخواد باهاش لج کنم و حالش رو بگیرم ولی با این عصبانیتش جرات ندارم قاشقم رو برداشتم مشغول خوردن شدم چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای زنگ گوشیم بلند شد صندلی رو عقب کشیدم قبل از اینکه بلندشم گفت _کجا؟بشین غذاتو بخور بعد شام زنگ میزنی نگاه پر ازحرصی بهش انداختم و دلخور گفتم _الان گوشی خودت زنگ بخوره جواب نمیدی؟ کمی آب خورد گلوش رو صاف کرد _نه جواب نمیدم با چشم و ابرو به ظرف غذا اشاره کرد _از دهن افتاد اخمی کردم مشغول خوردن شدم،آخرین قاشق رو خوردم و قورتش دادم در ظرف رو بستم صداش بلند شد و محکم گفت _سرتو بلند کن میخوام باهات حرف بزنم با اخمی که داشتم نگاهم توی صورتش چرخید _یه لیست بگیر ببین چی برای خونه لازمه فردا برم خرید اگر دوست داری خودتم بیا مامان امروز کلی تاکید کرد فعلا هیچی از رستوران یا فست فوت نخوریم غیر مستقیم گفت باید بشینم آشپزی کنم _شنیدی چی گفتم؟ _بله _پس همین الان یه خودکار و کاغذ بردار بنویس با کنایه گفتم _خواستی بگی باید از فردا سر پست کارهای خونه و آشپزی باشم که فهمیدم هیچی هم نمینویسم باهرچیزی که توی خونه داری غذا درست میکنم نگاه چپ چپی بهم انداخت _فکر کردی با این تلخ حرف زدنت و بهانه گیری های الکی میتونی منو خسته کنی؟نمیگم اذیت نمیشم ولی خودت رو بیشتر عذاب میدی پس دست از این مسخره بازی ها بردار نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت990 گذر از طوفان✨ سجاده و چادر رو جمع کردم بلند شدم صدای فروغی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ خودمم عذاب بدم وقتی به نتیجه برسم و حالش رو بگیرم هر چقد هم اذیت بشم برام مهم نیست از روی مبل صندلی بلند شد و سمت گاز رفت چایی رو درست کرد و قوری رو روی کتری گذاشت و برگشت قبل از اینکه دستش به ظرف غذا برسه سریع ظرفم رو برداشتم که از دستم گرفتش _برو داخل هال بشین با حرص گفتم _آها شیفت کارم از فردا صبح شروع میشه ابرو هاش رو توی هم گره زد _فکر نکن همیشه انقد صبور هستم پس احترام خودت رو حفظ کن برای چندمین باره دارم بهت گوش زد میکنم توی دلم برو بابای گفتم و بیرون رفتم گوشیم رو از روی میز برداشتم صفحه ش رو باز کردم روی تماس های بی پاسخ زدم چه عجب پریسا زنگ زده ،پیام های بالا صفحه رو پایین کشیدم روی پیام پریسا زدم _سلام عروس خانم ببخشید با پونه رفته بوم دکتر الان برگشتیم گوشیت رو دیدی حتما بهم زنگ بزن خوشم نمیاد پیش برج زهرمار بهش زنگ بزنم فردا صبح رفت بیرون به پریسا زنگ میزنم بقیه پیام هارو نخوندم و گوشی رو روی میز گذاشتم روی مبل نشستم فروغی پلاستیک به دست از آشپزخونه بیرون اومد _ میرم زباله هارو بزارم جلوی در تا بر میگردم یه کاغذ و خودکار بیار منتظر جوابم نشد سمت در رفت نگاهم به طرف اپن رفت با دیدن گوشیش ناخواسته لبخندی زد زدم چه خوب شد گوشیش روی اپنه اگر بتونم رمزش رو درست بزنم میتونم سر از کارش در بیارم وسط فکر کردنم برگشت سمت اپن گوشیش رو برداشت و داخل جیب پالتوش انداخت و بیرون رفت اه چرا یادش افتاد گوشیش رو جا گذاشته اگر مشکوک نباشه بردن یا نبردن گوشیش باید براش مهم نباشه ولی وقتی یه لحظه هم چشم از گوشیش بر نمیداره پس بدون شک یه اتفاقی افتاده که خیلی هم مهمه آینده https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام بر جد و پدر و مادر و عمه گرامی مولایم امام زمان جانم به یاد همه عزیزان هستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ashoora-samavati.mp3
4.42M
زیارت عاشورا با نوای حاج مهدی سماواتی🎤 🌷 هدیه به شهید محراب آیت الله دسـتغیب شیرازی و به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان عج و برآورده شدن حاجات اعضای محترم کانال 🤲
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امسال برای اربعین دلشوره دارم ❤️ a6
اينجاست كاظمين كه بگرفته در بغل دو جسم پاك را كه دو روح مطهراست اينجا حريم حضرت ابن الرضا جواد اينجا مزار و تربت موسی بن جعفر است به یاد همه همراهای همیشگی و با معرفت هستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امسال اگه روزیت شد و رفتی کربلا چند قدم هم به نیابت از این آقای مظلوم بردارید....😭😭 ❤️ جانم به فدای آقای خوب ومظلومم
خانه پدرے به یادتون هستم
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت991 گذر از طوفان✨ خودمم عذاب بدم وقتی به نتیجه برسم و حالش رو ب
گذر از طوفان✨ پالتوش رو پوشید و کیفش رو برداشت جلوی آینه قدی وایساد سر تا پاش رو نگاه کرد روی پاشنه پاش چرخید _بهت زنگ زدم آماده شو میام دنبالت بریم خرید سرم رو تکون دادم _باشه خداحافظی کرد و از خونه بیرون رفت چند دقیقه به در خیره شدم الان از کجا بفهمم از آپارتمان بیرون رفته نگاهی به کل خونه انداختم تند سمت پنجره رفتم پرده رو کنار زدم ماشینش از پارکینگ بیاد بیرون از اینجا معلوم میشه،چند دقیقه ای طول نکشید که ماشین وارد خیابون شد سریع پرده رو انداختم با نوک انگشتم کمی کنارش زدم بعد از رد شدنش لبخندی زدم به طرف آشپزخونه رفتم وسایل صبحانه رو از روی میز جمع کردم استکان و بشقاب هارو روی سینک گذاشتم و با سریع ترین سرعتی که داشتم ظرفهارو شستم و آب کشیدم سر جاشون گذاشتم شیر آب رو بستم دستم رو روی لباسم کشیدم سمت اتاق رفتم لباس هام رو عوض کردم پتوی مسافرتی رو داخل پلاستیک انداختم گوشیم رو برداشتم و شماره پریسا رو گرفتم چند دقیقه ای منتظر جوابش موندم ولی فایده ای نداشت و جواب نداد کیفم و پلاستیک رو برداشتم از خونه بیرون رفتم و در رو قفل کردم نگاهی به داخل راهروی آپارتمان انداختم آسانسور طبقه شش تا بیاد پایین خودم از پله ها پایین رفتم تند تند پله هارو پایین رفتم با دیدن جای خالی نگهبان نفس راحتی کشیدم در رو باز کردم و بیرون رفتم آروم در رو بستم دوباره شماره پریسا رو گرفتم بعد از بوق اشغال کلافه گوشی رو قطع کردم ساعت هشت ونیم پریسا یعنی مدرسه نمیره که جواب نمیده صدای زنگ گوشی رو فعال کردم و داخل جیب پالتوم گذاشتم آینده https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
شـــهــیــدانـــه🌱
#پارت992 گذر از طوفان✨ پالتوش رو پوشید و کیفش رو برداشت جلوی آینه قدی وایساد سر تا پاش رو نگاه کرد
گذر از طوفان✨ نفس نفس زنان خودم رو به آژانس بانوانی که یه خیابون دور تر از خونه بود رسوندم جلوی در وایسادم و چند نفس عمیق کشیدم ضربه ای به در شیشه ای زدم و بازش کردم سلام کردم خانم های که داخل آژانس بودن با لبخند جوابم رو دادم آدرس رو گفتم و در خواست برای ماشین کردم و بیرون رفتم یه خانم جون بیرون اومد به پراید مشکی اشاره کرد سمت ماشین رفتم و سوار شدم راننده ماشین رو روشن کرد و راه افتاد بعد از چند دقیقه سکوت گفت _این وقت صبح میخوای بری سر مزار کی؟ نفس عمیقی کشیدم معلومه از اون دسته آدم هاس که هی سوال میپرسن _مادرم ناراحت گفت _الهی تازه فوت شدن ؟خدا رحمتشون کنه چرا تنها میری خدایا من حوصله خودمم ندارم گیر چه آدمی هم افتادم برای اینکه دیگه سوال نپرسه خیلی سرد گفتم _ممنون خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه ،نه تازه نبوده جواب سوال بعدش رو ندادم گوشی رو بیرون آوردم و صفحه ش رو باز کردم پریسا چرا نه زنگ زد نه پیام داد نکنه بخاطر اینکه دیشب بهش زنگ نزدم ناراحت شده اگر بره سرکار حتما گوشی رو همراه خودش میبره مدرسه ولی سر کار نره نمیبره قفل صفحه رو بستم گوشی رو روی صندلی انداختم اگر دست به ابروهام نمیزدن الان میتونستم برم مدرسه سر کلاس بشینم پریسا رو هم ببینم اه لعنت به این روزها که همه چی برام ریخته بهم هیچی سر جای خودش نیست دوباره قفل صفحه رو باز کردم روی تماس اخیر زدم با دیدن کلمه بابا اشک توی چشم هام جمع شد از دیروز تا حالا چرا یه زنگ بهم نزده یعنی انقد از رفتنم خوشحاله الان بهش زنگ میزنم باید بهم توضیح بده چرا یه زنگ بهم نزده شماره ش رو گرفتم صدای دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد پخش شد نگران گوشی رو پایین آوردم بابا که عادت خاموش کردن گوشی رو نداشت شاید شارژش تموم شده باشه چند دقیقه دیگه دوباره زنگ میزنم با صدای عزیزم رسیدیم راننده سرم رو بلند کردم کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم سمت دکه گل فروشی رفتم چند شاخه خریدم و داخل رفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهید محمدحسین یوسف الهی💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀 ✨مثلا تو قبول‌ کردی کوله‌بارمو هَم‌ بستم مثلا من الان توی راه کربُبلا هستم😭 (علیه‌السلام)
گذر از طوفان✨ گل هارو روی سنگ مزار گذاشتم چند بار سنگ سرد رو بوسیدم اشک های که روی صورتم غلت میخوردن رو با پشت دستم پاک کردم پتو رو دور خودم پیچیدم و نشستم نگاهی به اطراف انداختم با اینکه پنجشنبه نیست ولی بازم چقد شلوغه کاش خلوت بود میتونستم با صدای بلند زار بزنم و درد دل کنم،بینیم رو بالا کشیدم قرآن کوچیک رو از داخل کیفم بیرون آوردم فعلا قرآن بخونم تا خلوت تر بشه راحت تر بتونم گریه کنم کسی با صدای گریه م نیاد کنارم بشینه دل بسوزونه و سوال پیچم کنه قرآن رو باز کردم و صفحه سوره ملک رو پیدا کردم ومشغول خوندن شدم وسط قرآن خوندم خانمی جلو اومد و گفت _دخترم توی این هوای سرد چرا روی زمین نشستی بلند شو مریض میشی سرم رو بلند کردم و زیر لب نوچی کردم این چه شانسیه من دارم هرجا برم باید یکی پیدا بشه یا بهم گیر بده یا سوال بپرسه یا نصیحت کنه کاش آدم این رفتارهای که توی کارهای هم دیگه دخالت کردن رو ترک میکردیم انگشتم رو روی آیه گذاشتم لبخند کم رنگی زدم و جواب دادم _سردم نیست لبخندی زد به پتو اشاره کرد _توی خودت جمع شدی میگی سردت نیست یه فاتحه بخون ادامه قرآن خوندنت رو ببر خونه از اونجا هم ثوابش به اموات میرسه واجب نیست توی این هوا بشینی گلوم رو صاف کردم _خب پتو رو روی شونه م انداختم سردم نشه هر وقت احساس سرما کنم میرم مهربون تر از قبل گفت _من بجای شما بودم حتما میرفتم خونه لبخندی زدم و دوباره مشغول خوندن قرآن شدم خداحافظی گفت جوابش رو دادم با رفتنش نفس عمیقی کشیدم بعد خوندن سوره ملک صفحه سوره یس رو باز کردم هنوز شروع به خوندن نکرده بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد پتو رو کنار زدم گوشی رو بیرون آوردم با دیدن شماره فروغی صدای زنگ رو قطع کردم گوشی رو توی جیبم انداختم به آیات سوره خیره شدم پارت بعدی اینجاست😋😍👇برید پست های ۲۱ مرداد https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
باگذشت چند ساعت درد و دل کردن و خوندن قرآن و دعا کمی آروم شدم نگاهی به آسمون انداختم هوا داره تاریک میشه چقد زود گذشت خدا کنه تا میرسم خونه فروغی برنگرده متوجه بیرون رفتنم نشه روزهای که دلتنگیم بیشتر میشه بدون اینکه بهش بگم بتونم بیام بیرون و برگردم قرآن رو داخل کیفم گذاشتم پتو رو از روی پاهام کنار زدم خواستم بلند بشم که دستی روی شونه م قرار گرفت صدای نگران و دلهره دار پریسا از پشت سر تچی گوشم پیچید _دیونه بی خبر چرا از خونه بیرون زدی تند بلند شدم و سمتش چرخیدم با تعجب گفتم _سلام تو اینجا چکار میکنی! چطور فهمیدی وسط حرفم پرید دستش رو بالا آورد به استرس گفت _نورا بعد حرف میزنیم بزور شوهرتو راضی کردم جلوی در وایسا خودم بیام ببینم اینجاهستی یانه از حرفش دستپاچه شدم به مِن مِن افتادم _فروغی اومدچطوری فهمیده من اومدم اینجا؟تو آوردیش؟ _فعلا واسه حرف زدن وقت نیست بیا بریم تا خودش نیومده فقط سوار ماشین شدی بجز سلام یه کلمه دیگه حرف نزن نورا خیلی عصبانی کارد بهش بزنی خونش در نمیاد هرچی هم گفت جوابش رو نده با این بی فکریت امروز همه رو انداختی توی هول و ولا آب دهن خشک شدم رو بزور پایین فرستادم _همه یعنی کیا؟خانواده ش ؟مگه چی شده پتو رو محکم از دورم کشید روی دستش رو انداخت کیفم رو برداشت با دست دیگه ش دستم رو گرفت _زود باش بریم دیگه تکرار نکنم اصلا حرف نزن تا وقتی آورم بشه دستش رو کشیدم _پریسا من نمیام برو بگو من رو ندیدی زنگ میزنم به بابام بیاد دنبالم زبونش رو روی لب خشک شده ش کشید _تا رسیدیم اینجا ده بار بهش زنگ زدم گوشیش خاموشه بیا بریم دیر شد _نمیام خودم یه دربست میگیرم میرم خونه بابا با نگاه خیره پریسا به روبرو سرم رو چرخوندم با چشم های قرمز و عصبانی و اخم فروغی روبرو شدم یهوی سرمای بدی توی سرم نشست و دست پریسا رو محکم گرفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر آفتاب ۵۰ درجه در بیابان نشسته که شاید زائر امام حسین علیه السلام رد بشه❤️
85.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛ ⁉️ سوال: آیا صرف هزینه‌های زیاد برای زیارت، مورد تایید دین می‌باشد؟ ✅ پاسخ در کلیپ 👆👆 @seraj1397 .