شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1151 گذر از طوفان✨ وسایل رو داخل اتاقمون گذاشتیم لباس هامون رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1152
گذر از طوفان✨
لحظه وداع رسیده بود ولی نمیتونستم از قطعه بهشتی که این چند روز توی هواش نفس کشیده بودم دل بکنم و خدا حافظی کنم به سختی پله هارو با کمک مامان بالا رفتم دوباره وسط دوراهی که از قشنگترین دوراهی هاکه تا حالا ندیده بودم قرار گرفتم
مامان به طرف
گوشه ای از بین الحرمین که طاها گفته بود اشاره کرد به طرف خروجی رفتیم هر لحظه که چند قدمی از حرم ها و دوراهی که این چند روز کلی با حال دلم بازی کردن بود دور تر میشدم حال دلتنگی عجیبی روی دلم سنگینی میکرد و نفس کشیدن رو برام سخت تر میکرد ،بابا بعد از چند دقیقه سکوت گفت
_خرید دارید یا مستقیم بریم هتل؟
طاها نگاهی بهم انداخت
_برای همه سوغاتی خریدی؟
_آره فکر کنم
مامان سرش رو چرخوند و گفت
_نگاهی به مغازه ها بنداز اگر چیزی میخوای بگو وایسیم بخری
سرم رو تکون دادم
_چشم
طاها کلید هر دوتا اتاق تحویل گرفت با آسانسور به بالا رفتیم
طاها در اتاق رو باز کرد قبل از اینکه بریم داخل بابا صداش زد
_جانم بابا؟
_وسایلتون آماده کنید که وقت رفتن توی هول و ولا نیفتید برای جمع کردن
_همه وسایل دیشب جمع کردیم
_خوبه پس فعلا
روی لبه تخت نشستم و چشم هام روبستم
_نورا خوابت میاد بخواب چند دقیقه قبل از اینکه بریم بیدارت میکنم
چشم های خسته م رو باز کردم
_تو نمیخوابی؟
_نه عزیزم
_طاها ؟
_جانم؟
_چقد دل کند از حرم سخته اصلا دوست نداشتم خدا حافظی کنم خیلی زود گذشت
لبخند عمیقی روی لبش نشست
_بهشت روی زمین همینطوره دیگه تنها جایی که هرچقد بیایی بازم دلتنگ تر از قبل میشی
بقول همون مداحی معروف،بیچاره اون که حرم رو ندیده،بیچاره تر اون که دید کربلاتو
آینده😱😱
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
من سارا هستم دختری که تو بچگی عروس قشقایی ها شد!
عاشق نامزدم بودم اما تو یه حادثه از دستش دادم و من تو ۱۲ سالگی مهر بیوه بودن خورد روی پیشونیم!
قشقایی ها رسم داشتن بعد از مرگ شوهر، زن باید با یکی از مردهای همون خونواده ازدواج کنه و چون من فقط نشون کرده شوهرم بودم باید زن برادرشوهرم میشدم !
به رسم طایفه مجبور شدم به عقد آرش، برادر شوهر سنگدلم در بیام.... مردی که از من متنفر بود و من و مقصر مرگ برادر جوونش می دونست!
مردی که بلافاصله بعد از عقد رهام کرد و به تهران رفت و اونجا زن دیگه ای و محرم خودش کرد...!
حالا ۸ سال گذشته....
پدر شوهرم آرش رو محبور کرد تا برگرده و تکلیف من و روشن کنه....
حالا بعد ۸ سال من کسی رو می بینم که اسمش توی شناسنامه ام بود و ازش وحشت داشتم...
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم 💚
دیـدن روی تـو آسـوده میـسر نشـود
این عـطا بر من آلـوده مقدر نشـود
هرکسی سمت ظهور تو قدم بردارد
دلش از ظلمت ایام مکدر نشود
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨ ✨🌘 #قسمتاول سراب🕳 پنجره رو بستم نگاه از حیاط برداشتم آهی کشیدم و پرده رو
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتدوم
سراب🕳
چمدون رو کنار تخت گذاشتم و نفسم رو محکم بیرون فرستادم نگاه گذری به کل اتاق انداختم
بخاطر خانواده آقا فتاح چه گیری افتادم که مجبورم چند روزی از خونه و خانواده م فاصله بگیرم خداکنه حاج بابا بتونه یه کاری کنه قضیه این خواستگاری منتفی بشه.
نگاه از چمدونم برداشتم
هرچی لازم داشتم رو جمع کردم اگرم چیزی یادم رفته باشه میگم به صدرا برام بیاره
تا حاج بابا برنگشته خونه برم با خانم جون حرف بزنم که حاج بابا برگشت نگران نشه چرا قهر کردم،تحمل دوری از مامان و بابا برام سخته ولی راهی برام نمونده
خدا کنه مامان مانع بیرون رفتنم نشه بدون اینکه دلخوری پیش بیاد بزاره برم، نفس عمیقی کشیدم و چادرم رو روی سرم مرتب کردم و از پله ها پایین رفتم
_مامان ؟
ملاقه به دست از آشپزخونه بیرون اومد نگاهی به سر تا پام انداخت و نوچی کرد
_کجا بسلامتی؟
روبروش وایساد و صورتش رو بوسیدم و خودم رو مظلوم کردم
_مامان جون دورت بگردم من که دیشب بهتون گفتم فردا میرم خونه حاج بابا خواهش میکنم نه نیار
کلافه به چشم هام خیره شد
_صنم این راهش نیست بابات بیاد خونه ببینه نیستی ناراحت و عصبانی میشه
نمیفهمم این همه مقاومتت برای سرنگرفتن این خواستگاری چیه ،چند ماه میگم اگر چیزی میدونی بهم بگو که با بابات حرف بزنم خودش به خانواده حاج فتاح جواب رد بده ولی حرف نمیزنی بچه مردم هم الکی میخوای رد کنی ،خوشت ازش نمیاد باشه قبوله امشب که خواستید حرف بزنید یه طوری حرف بزن که پسرشون بیخیال بشه دیگه این بحث هم برای همیشه تموم بشه
وسط حرف زدن مامان دستش رو گرفتم و لبخندی زدم
_قربونتون برم خودتون خوب میدونید خانواده آقا فتاح دست بردار نیستن وقتی اومدن من پنج دقیقه هم کنارجمع ننشستم وقتی به اصرار شما و داداش بخاطر ناراحت نشدن بابا اومدم خونه شون بجز سلام و خدانگهدار یه کلمه باهاشون حرف نزدم باید متوجه میشدن که من به این وصلت راضی نیستم بیخیال بشن ولی بازم پیگیر خواستگاری اومدن شدن
وقتی بابا رسید بهش بگید رفتم جزوه فائزه تحویلش بدم، برسم خونه حاج بابا به خانم جون میگم زنگ بزنه بابا بگه اونجا هستم اون وقت مهمونی امشب تعطیل میشه شاید حاج بابا هم قبول کرد با بابا حرف بزنه برای همیشه از این خواستگاری منصرفش کنه
_این فکرای بچگانه ت به هیچ جا نمیرسه فقط باعث دلخوری بابات میشی
نگاه ملتمسم رو به چشم هاش دوختم
_مامان جونم چند ماه دارید میگید صبر کن همه چی درست میشه کم مونده من رو بزارید سر سفره عقد ،خواهش میکنم بزارید کاری که میخوام انجام بدم اگر نتیجه نداد اون وقت هرچی شما بگید میگم چشم ،باشه؟همین یه بار
_من تا حالا دروغ نگفتم از این به بعد هم نمیگم بابات زنگ بزنه یا بیاد خونه میگم رفتی خونه خانم جون اون وقت دیگه خودت میدونی و بابات.
لبم رو پایین کشیدم
_عه مامان مگه گفتم دروغ بگو ،بجان شما اول میخوام برم پیش فائزه بعد میرم پیش خانم جون اینا ،بزارید حاج بابا برسه خونه بعد به بابا بگید. باشه؟
سرش رو کلافه تکون داد
_باشه رسیدی زنگ بزن
_چشم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمتاول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54928
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
_😭😭😭😭
+چرا گریه میکنی؟
_دیروز مادر شوهرم اومد #خونمون، یخچالو باز کرد، دید که #میوه هارو با پلاستیک گذاشتم تو #یخچال، کلی #مسخرم کرد😭
+اخه کی دیگه از این کارا میکنه #دختر؟🤦♀
_خب من که بلد نیستم😢
+مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒
_نه، چی هست؟
+یه کاناله که ترفند #خونه داری یاد میده، این که چجور وسایل رو #تزئین کنی و خونت #شیک و #باکلاس باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره...
_وااقعا؟ وای نمیدونستممم😳
+بیا لینکشو بهت میدم ولی به کسی نگیا🤫خزش میکنن..👇
https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
هدایت شده از حضرت مادر
17ـ نکاتی پیرامون تنبیه کودک.mp3
16.53M
🔸 درس هفدهم: نکاتی پیرامون تنبیه کودک
#تربیت_نسل_مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان برای #دخترخانمی که خانواده ش توانایی خرید#جهیزیه رو ندارن فعلا ۷میلیون۳۰۰هزارتومن جمع شده
هر عزیزی هرچقد در حد توانش هست کمک یا صدقه بده که بتونیم چند قلم از وسایل اولیه براشون بخریم بتونن زودتر برن سر خونه زندگیشون
به نیابت از #اهلبیت و #شهدا یا #امواتتون یاعلی بگید و کمک کنید
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه 5894631547765255 محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c دوستان اگر واریزی ها بیشتر باشه برای کارهای خیر بعدی هزینه میشه رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1152 گذر از طوفان✨ لحظه وداع رسیده بود ولی نمیتونستم از قطعه به
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1153
گذر از طوفان✨
دوباره بغض مهمون گلوم شد و آهی کشیدم
_سالی که با مامان و بابا اومدم ،بین الحرمین اصلا اینطور نبود الان خیلی تغییر کرده واقعا مثل بهشته نفس کشیدن اونجا خیلی فرق داره این چند روز یه آرامش خاصی به قلبم سرازیر ولی از الان دلتنگیم شروع شده وقتی از بین الحرمین می اومدیم بیرون انگار توی این شهر گم شدم و سر در گم هستم
وقتی که از توی ماشین گنبد حرم امام حسین (ع)با پرچم سرخش از لابلای نخل های بلند که اونطرف آبی که حرکت میکرد گفتی آب فراته گنبد رو که دیدم لحظه شماریم برای دیدن ضریح و حرف زدن با آقا شروع شد سر از پا نمیشناختم انگار این زیارت اولین زیارتی که اومدم ،وقتی رسیدیم بین الحرمین گفتی اول سمت حرم حضرت عباس (ع)سلام بدیم از علمدار اجازه ورود به حرم آقا امام حسین (ع)رو بگیریم بی تابیم بیشتر شد این چند روز یه لحظه های رو کنارت این خاندان بزرگ و گذروندم که توی این سال ها هیچ وقت تجربه ش نکرده بودم
لبخند روی لبش دندون نما شد
_احتمالا زمانی اومدید که اینجارو داشتن تعمیر میکردن،این حس و حالت رو خریدارم خانم ،عاشق ارباب شدن همینه
سعی کردم بغض رو قورت بدم ولی موفق نبودم
_کاش میشد خیلی زود دوباره بیایم زیارت ولی با این اوضاع من فکر نکنم بشه
_بچه هامون چند ماهه بشن میشه بیایم ولی باید صبر کنیم بعد از کنکورت بعدش قول میدم با اولین کاروانی که حرکت کنن میایم دختر و پسرمونم کربلایی میکنیم
لبخندی زدم وسرم رو کج کردم
_نمیشه قبل کنکور بیایم؟
آروم خندید
_نخیر خانومی نمیشه تازه برگردیم یه روز استراحت میکنی بعدش پا به پای برنامه ای که بهت میگم شروع میکنی درس خوندن
_چشم ولی کاش بشه بیایم
بین خنده ش گفت
_بگیر بخواب خستگی از سر و روت میباره
_چند دقیقه قبل از اینکه خواستیم بریم بیدارم کن
_باشه عزیزم
آینده😎😎😎
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم 💖
شیعیان منتظرند وقت قیام است بیا
وقت شوریدن تیغـت ز نیام است بیا
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمتدوم سراب🕳 چمدون رو کنار تخت گذاشتم و نفسم رو محکم بیرون فرستادم نگاه گذری
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتسوم
سراب🕳
گوشیم رو روی سکوت گذاشتم دسته کیفم رو روی چادرم مرتب کردم با قدم های بلند از کوچه بیرون رفتم تا رسیدن به سر خیابون از استرس اینکه بابا یهویی برگرده و ببینه بدون ماشین از خونه بیرون اومدم چند باری پشت سرم رو نگاه کردم سرعت برداشتن قدم هام رو بیشتر کردم
به طرف ایستگاه تاکسی رفتم در ماشینی که نوبتش بود رو باز کردم رو به راننده که کنار ماشینش ایستاده بود گفتم
_سلام خسته نباشید حرکت کنید هزینه دربست رو حساب میکنم
آقای مسنی که صاحب تاکسی بود با لحن محترمانه ای گفت
_سلام ممنون،دخترم اول بگید ببینم کجا میرید شاید اون مسیر نرم کرایه هم قابلتون نداره
برای این همه عجله کردن از خودم خجالت کشیدم دستم رو از روی دستگیر برداشتم و
آدرس رو گفتم
آقای راننده سرش رو تکون داد
_بشیند داخل ماشین میرم
هر لحظه که از خونه دورتر میشدم دلشوره و اضطرابم بیشتر از قبل میشد
اگر بابا برگرده خونه ببینه خبری از مهمونی امشب نیست از دستم ناراحت و دلخور میشه بدون شک سریع حرکت میکنه بیاد خونه خانم جون ،خداکنه قبل از اینکه بابا بخواد بیاد حاج بابا خونه باشه اون وقت با طرفداری خانم وجون و حاج بابا امکان داره دیگه بهم گیر نده چرا خوشم از خانواده آقا فتاح نمیاد و جواب رد بده همه چی بخیر بگذره
نگاهم رو به بیرون دادم و چند لحظه چشم هام رو بستم
شایدم مامان و داداش اینا با بابا صحبت کنن راضی بشه و خونه آقاجون نیاد که اگر نیاد حتما بهم زنگ میزنه و دوباره میگه دلیل مخالف بودنم رو بگم که اینطوری باز برمیگردیم سر خونه اول که فرقی به حال من نمیکنه ،اصلا از کجا معلوم تا الان بهم زنگ نزده
چشم هام رو باز کردم نفس عمیقی کشیدم و
زیپ کیفم رو باز کردم گوشیم رو برداشتم با دیدن تماس های بی پاسخ دستپاچه شدم و آروم انگشتم رو روی صفحه کشیدم
دیدن اسم زهرا کمی از استرسم رو کم کرد آب دهنم رو قورت دادم و شماره ش رو گرفتم
بعد از خوردن چند بوق صدای دلخورش پخش شد
_سلام چرا جواب نمیدی
_سلام ببخشید گوشیم روی سکوت بود نشنیدم
_هنوز نیومدی؟
_کجا بیام ؟
متعجب گفت
_صنم حواست کجاست؟مگه قرار نبود بیایی دانشگاه جزوه ها رو بیاری
دستم رو بلند کردم آروم به پیشونیم زدم وای چرا یادم رفت ،جزوه ها رو هم داخل چمدون گذاشتم
صدای صنم گفتنش بلند شد
گوشی رو توی دستم جابجا کردم
_ببخشید زهرا اصلا حواسم نبود امروز باید می اومدم دانشگاه ، الانم دارم میرم خونه خانم جون امشب بهت خبر میدم که فردا صبح میتونم بیام دانشگاه یا نه اگر بیام جزوه ها رو میارم
با لحن نگرانی توی حرفم پرید
_میخوای کلاس های فردا رو نیایی؟چرا چی شده ؟
_بزار برسم بهت زنگ میزنم ، بابت امروزم ببخشید تو رو خدا شرمنده همه تون شدم
_اشکالی نداره ،منتظر زنگت هستم یادت نره
_باشه عزیزم کاری نداری؟
_اگر تا یه ساعت دیگه زنگ نزدی خودم بهت زنگ میزنم خدا حافظ
_باشه اینطورم خوبه خدانگهدار
گوشی رو توی کیفم انداختم سرم رو به صندلی ماشین تکیه دادم و چشم هام رو بستم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمتاول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54928
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨