eitaa logo
✧َِمَِنَِتَِـَِـَِـَِـَِـَِظَِرَِاَِنَِ مَِنَِـَِتَِـَِـَِقَِمَِ ـَِ٨َِـَِﮩَِ
150 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
-بسم رب الشھدا♥️! -سلامـ بہ ؏ـاشقاݩ شہادٺ🙃 -خیلے خوش اومدید بہ ڪانال ما!
مشاهده در ایتا
دانلود
ثانیاًکه‌دِلتنگم.. ثـٰالثاً‌که‌دِلگیرم.. رابعِاً‌که‌خَسته‌ام.. اولاً..؟ اولاً‌هَمیشه‌دوستَت‌دارم‌است:))♥️!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @karbalayyyman
«😎» - مـا؏ـاشقِ‌شہادتیم‌وَاین‌باورماست سَربندحسین‌ابن‌علی‌بَر‌سرماسـت یڪ‌جُمله‌مااُمیددُشمن‌رابُرد سیدعلی‌خامنه‌ای‌رَهبرماست!✊🏻 ‌ - @karbalayyyman
ـــــــ ــ ــ ـــــــ • چشمات گوگل نیست🚫👀! کہ‌‌ بعد از جستجو بتونے سریع سابقشو پاک کنے!🔍 اونها روز قیامت ، همہ‌‌ چیز رو بازگو میکنند.. پس مراقب سابقہ‌اشون باش ؛ ✉️🗝
🚨🚨 📢بچہ‌مذهبے‌حواسٺ‌هسٺ؟؟ اگہ‌فڪر‌میڪنے‌ٺو‌این‌شبڪہ‌هاے‌اجٺماعے بہ‌گݩاه‌ݩمیفتے!📱 بدوݩ‌سخٺ‌در‌اشٺباهے!!❌ ڪم‌ڪم‌صفحہ‌هاے‌عقیدٺے‌خصوصے‌شد😔 ڪم‌ڪم‌شوخے‌با‌ݩامحرم‌🤭 ڪم‌ڪم‌دایرڪٺ‌😳 ڪم‌ڪم‌بچہ‌مذهبے‌ها‌ڪم‌حیا‌شدݩ!😓 آقا‌پسر‌مذهبے‌!👳‍♂ دخٺر‌خانم‌مذهبے!🧕 عرض‌ٺسلیٺ‌با‌کمےفیس‌خجالٺ‌😶بابٺ‌مرگِ‌غیرٺ‌و‌ݩجابٺ!😕 @karbalayyyman
⚠️ 👤 مرد بیسوادی قرآن میخواند📿 ولی معنی قرآن را نمیفهمید.‼️ روزی پسرش از او پرسید:👱🏻‍♂️ چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی⁉️ پدر گفت: پسرم!🧔🏻 سبدی بگیر... و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.🌊 پسر گفت:👱🏻‍♂️ غیر ممکن است‼️ که آب در سبد باقی بماند.😕 پدر گفت: امتحان کن پسرم🧔🏻 پسر سبدی که در آن زغال🗿 میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.🚶🏻‍♂️🌊 سبد را زیر آب زد💧 و به سرعت به طرف پدرش دوید🏃🏻‍♂️ ولی همه آبها از سبد ریخت💦 و هیچ آبی در سبد باقی نماند.😐 پسر به پدرش گفت؛👱🏻‍♂️ که هیچ فایده ای ندارد.😶 پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.👌🏻 پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد.😑😒😓 برای بار سوم و چهار هم امتحان کرد🏃‍♂️ تا اینکه خسته شد😫😖 و به پدرش گفت؛👱🏻‍♂️ که غیر ممکن است...!😶 🔸پدر با لبخند به پسرش گفت:☺️☘️ سبد قبلا چطور بود؟😉 پسرک متوجه شد☺️ سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود،🌫 الان کاملاً پاک و تمیز شده است.☁️ پدر گفت:🧔🏻 این حداقل کاری است که قرآن📿 برای قلبت انجام میدهد.♥️ 🦋دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!🦋 @karbalayyyman
• • • دوستم‌میگفت: چرافڪرمیکنۍشہیددیگہ‌نگات‌نمیکنہ؟! چرافڪرمیڪنۍامام‌رضاتورونمۍطلبہ؟! چرافڪرمیڪنۍخدانگآشوازت‌گرفتہ؟! 🚶🏻‍♀ اولاشہیدبہ‌خواست‌تونیومده‌توۍقلبت‌ڪه‌به‌خواست‌توبخوادبره‌بیرون🌸🌿 دوما‌امام‌رضامآرومۍطلبہ(: خودمون‌نمیریم!🤞🏻💔 (: سومـا... خودت‌ببین‌اصلامنطقیه‌این‌حرف.. خدااگه‌یڪ‌هزارم‌ثانیہ نگاشوازت‌بگیره دیگہ‌شش‌هاۍقفسہ‌ۍ‌سینت براۍهمیشہ‌ازڪارمیوفتن🙃🌱 🌸⃟🕊 @karbalayyyman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ♥️ اَلّٰا بِذِکْرِ ٱݪلّٰهِ تَطْمَئِنُ ٱلْقُلُوبُ ؛───────── 📿 اذکـارِ روح بـخـش ؛───────── چهار روایت اوّلیه از 🟩 به سند معتبرى از امام صادق(علیه السّلام) نقل شده که فرمود: ⇓ ⇓⇓⇓ ⇓ C᭄‌1️⃣ ♦️هـر کس که هـر روز 《 🧮 ⑦‏ مـرتبه 》بگوید: ✅ اَلْـحَـمْـدُلِلّٰـهِ عَـلـىٰ کُـلِ‏ّ نِـعْـمَـةِِ کـٰانَـتْ اَوْ هِـىَ کـٰائِـنَـةٌ ⭕ ثَـواب : ✷ شُکـر نعمتهـاىِ گـذشته و آینـده را بجا آورده است. ••••••••••••••••••••••••• 2️⃣C᭄‌ ♦️اگـر کسـی《 هـر روز 🧮 ⑮‏ مـرتبه 》بگوید : ✅﹝لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ﹞حَـقـََٱ حَـقـََٱ﹝لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ﹞ایٖـمـٰانـََٱ وَ تَـصْـدیٖـقـََٱ﹝لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ﹞ عُـبُـودیٖـةََ وَ رِقّـٰا ⭕ ثَـواب : ✷ خـداوند به او روی نموده و از او روی نمی گرداند تا وارد بهشت شود. ••••••••••••••••••••••••• C᭄‌3️⃣ ♦️هـر کس هـر روز 🧮 ㉕‏ مـرتبه بگوید: 💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ٱغْـفِـرْ لِـلْـمُـؤْمِـنـیٖـنَ وَٱلْـمُـؤْمِـنـٰاتِ وَٱلْـمُـسْـلِـمـیٖـنَ وَٱلْـمُـسْـلِـمـٰاتِ ⭕ ثَـواب : ✷خـداوند به عـددِ هـر مؤمنـى از مؤمنین گـذشته و آینـده تا روزِ قیـامت ، در نامه اعمالش حَسَنه🌾 مى نویسد و بر درجاتش در بهشت مى افزاید. ••••••••••••••••••••••••• C᭄‌4️⃣ ♦️《 هـر کس هـر روز 🧮 💯 مـرتبه 》 بگوید: ✅ لٰاحَـوْلَ وَ لٰاقُـوَّةَ اِلّٰا بِـٱݪلّٰـهِ ⭕ ثَـواب : ✷ خـداوند « هفتـاد نـوع بلا » که کمترین آن همّ و غمّ است 》را از او دفـع نماید. و در روایتى دیگر آمده: ✷هـرگـز دچـار فَـقـر نمـى شود. ••••••••••••••••••••••••• دو روایت از 🕋 به سند معتبر از رسول خـدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که: ⇓ ⇓⇓⇓ ⇓ C᭄‌5️⃣ ♦️هـر کس در 《 هـر روز 🧮 💯 مـرتبه》بگوید: ✅ لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ ٱلْـمَـلِـکُ ٱلْـحَـقُّ ٱلْـمُـبـیٖـنُ ⭕ ثَـواب : ✷ از فقر و از وحشتِ قبر در امان باشد و بى نیازى را به سوىِ خـود جلب کند و درهاىِ بهشت به رویش باز شود. ••••••••••••••••••••••••• C᭄‌6️⃣ ⭕ ثَـوابِ گفتنِ 🧮 💯 مـرتبه ذکـر تسبیحاتِ اَربعه ☜ سُـبْـحٰـانَ ٱݪلّٰـهِ وَٱلْـحَـمْـدُلِلّٰـهِ وَ لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ وَٱݪلّٰـهُ اَكْـبَـرُ 🕋 پیامبـر اکـرم صلی الله علیه و آله فرمودند : ⭕ ثَـواب : ✷هـر کس ⦇ 🧮 💯 مـرتبه اَݪلّٰـهُ اَکْـبَـرُ ⦈ بگوید پاداش آن از آزاد کردن صـد بَرده بیشتر است. ⭕ ثَـواب : ✷هـر کس ⦇ 🧮 💯 مـرتبه سُـبْـحـٰانَ ٱݪلّٰـهِ ⦈ بگوید پاداش آن از بردن صـد قربانـی در حج بهتر است. ⭕ ثَـواب : ✷هـر کس ⦇ 🧮 💯 مـرتبه اَلْـحَـمْـدُلِلّٰـهِ ⦈ بگوید پاداش آن از فرستادن صـد اسب زین دار و دهنه دار و رکاب دار در راه خـدا بیشتر است. ⭕ ثَـواب : ✷هـر کس ⦇ 🧮 💯 مـرتبه لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ ⦈ بگوید پاداشِ عملِ او در آن روز از تمامِ مـردم بهتر است، مگـر کسـی که بر آن بیفزاید. 📚 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال شیخ صدوق 📚 مفاتیح الجنان و مفاتیح نوین آیت الله مکارم ───────── ••••••••••••••••••••• 💐تاظهورررررر راهی نمانده 💐 🌻اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک 🌻 🌼اللهم عجل لولیک الفرج 🌼
📌 نفس زکیه کیست؟ ⚪️ از جمله علائم حتمی ظهور، قتل نفس زکیه است. 🔻 معنای نفس زکیه: زکات در لغت به معنای طهارت، رشد و نموّ آمده است. به‌همین‌خاطر در معنای نفس زکیه دو احتمال وجود دارد: 1️⃣ طاهر (یعنی شخصی که گناهی مرتکب نشده) 2️⃣ شخصیتی متکامل، رشد یافته و برجسته. 📖 مرحوم شیخ مفید از امام باقر(علیه‌السلام) نقل می‌کنند که حضرت فرمودند: «فاصله بین قتل نفس زکیه و ظهور قائم(عجل‌الله فرجه) بیش از ۱۵ شبانه‌روز نیست.»*۱ 🔅 مرحوم محدث قمی درباره نفس زکیه می‌فرمایند: «نفس زکیه پسری است از آل محمد که در ما بین رکن و مقام کشته می‌شود.»*۲ 👤 و در بحارالانوار آمده که نام او محمدبن حسن است که معروف به نفس زکیه است و در مسجدالحرام بین رکن و مقام کشته خواهد شد.*۳ 📚 ۱. کمال‌الدین و تمام‌النعمه شیخ صدوق، ص۶۵۰ ۲. منتهی الآمال شیخ عباس قمی، ج۲، ص۳۳۷ ۳. بحارالانوار، ج۵۲‌، ص۱۹۲ ⁉️ ؛ 💐تاظهورررررر راهی نمانده 💐 🌻اللهم لیَّن قَلبی لِولیِ اَمرِک 🌻 🌼اللهم عجل لولیک الفرج 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️روز روز و علیهما السّلام است، در زیارت حضرت علیه السّلام می‌گوییم:❤️ 💚السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَیَانَ حُکْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ،السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْهَادِی الْمَهْدِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.💚 ❤️زیارت (علیه السلام) در روز دوشنبه:❤️ 💚السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ عَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصا وَ جَاهَدْتَ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَعَلَیْکَ السَّلامُ مِنِّی مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. أَنَا یَا مَوْلایَ مَوْلًى لَکَ وَ لِآلِ بَیْتِکَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ وَ ظَاهِرِکُمْ وَ بَاطِنِکُمْ لَعَنَ اللهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللهِ تَعَالَى مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ هَذَا یَوْمُ الْإِثْنَیْنِ وَ هُوَ یَوْمُکُمَا وَ بِاسْمِکُمَا وَ أَنَا فِیهِ ضَیْفُکُمَا فَأَضِیفَانِی وَ أَحْسِنَا ضِیَافَتِی فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضِیفَ بِهِ أَنْتُمَا وَ أَنَا فِیهِ مِنْ جِوَارِکُمَا فَأَجِیرَانِی فَإِنَّکُمَا مَأْمُورَانِ بِالضِّیَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَصَلَّى اللهُ عَلَیْکُمَا وَ آلِکُمَا الطَّیِّبِینَ.💚 ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ @karbalayyyman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐روزی یک صفحه از قران برای و هدیه به چهارده معصوم،رفع بیماری ،گرفتاری ، به نیت شهدا ،اموات کانال، و حاجات همگی💐 همه عزیزان لطفا تلاوت کنید اجرتون با امام زمان عج 🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼 @karbalayyyman
✧َِمَِنَِتَِـَِـَِـَِـَِـَِظَِرَِاَِنَِ مَِنَِـَِتَِـَِـَِقَِمَِ ـَِ٨َِـَِﮩَِ
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #چهل_و_سوم  زینب علی برگشتم بیمارستان … 🏥 وارد بخش که شدم، حالت نگ
🌾 🌾قسمت کودک بی پدر مادرم مدام بهم اصرار میکرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها … میگفت : _خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه…پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ‌تر میشه …اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه‌ها کمک می کنم … مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم … همه دوره‌ام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم … چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم …  بغضم ترکید … 😭 این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه…👰😭 هنوز دو ماه از شهادت علی نمیگذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده …  دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … 😭🖐 اول فکر میکردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل میکنم اما اشتباه میکردن…  حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه میشد حس کرد … کار میکردم و از بچه ها مراقبت می کردم …  همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حال‌مون رو میکرد …  آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه‌های من پدری میکرد …  حتی گاهی حس میکردم … توی خونه خودشون کمتر خرج میکردن تا برای بچه‌ها چیزی بخرن … تمام این لطف‌ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمیکرد … 😣 روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود .زینب …  حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود ... که بی اذن من، آب هم نمیخورد …  درس میخوند …  پا به پای من از بچه‌ها مراقبت میکرد…  وقتی از سر کار برمیگشتم …  خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود … هر روز بیشتر شبیه علی میشد …نگاهش که میکردیم انگار خود علی بود …  دلم که تنگ میشد، فقط به زینب نگاه میکردم … 😢💔 اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو میبوسید … عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمیکرد …  حتی از دلتنگی‌ها و غصه‌هاش …  به جز اون روز … از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهره‌اش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست …  گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ….😭
🌾 🌾قسمت   کارنامه‌ات را بیاور تا شب، 🌃فقط گریه کرد …  کارنامه‌هاشون رو داده بودن … با یه نامه برای پدرها …😢 بچه یه مارکسیست …  زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره … – مگه شما مدام شعر نمیخونید …شهیدان زنده اند الله اکبر … خوب ببر کارنامه‌ات رو بده پدر زنده‌ات امضا کنه …😏 اون شب … زینب نهار نخورد … شام هم نخورد و خوابید … تا صبح خوابم نبرد … همه‌اش به اون فکر میکردم … _خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟… 😭😰🙏هر چند توی این یه سال … مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما میدونم توی دلش غوغاست … کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه میکردم که صدای اذان بلند شد … با اولین الله‌اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت …  نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز …  خیلی خوشحال بود …  مات و مبهوت شده بودم …😳😧 نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش … دیگه دلم طاقت نیاورد …  سر سفره آخر به روش آوردم … اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست … - دیشب بابا اومد توی خوابم … کارنامه‌ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد … بعد هم بهم گفت … 😭✨زینب بابا … کارنامه‌ات رو امضا کنم؟ … یا برای کارنامه عملت از حضرت زهـــ🌸ــرا امضا بگیرم؟ …😭✨ منم با خودم فکر کردم دیدم… این یکی رو که خودم بیست شده بودم … منم اون رو انتخاب کردم … بابا هم سرم رو بوسید و رفت … مثل ماست وا رفته بودم …  لقمه غذا توی دهنم … اشک توی چشمم …  حتی نمیتونستم پلک بزنم …بلند شد، رفت کارنامه‌اش رو آورد براش امضا کنم …  قلم توی دستم میلرزید …😭🖊 توان نگهداشتنش رو هم نداشتم …
🌾 🌾قسمت   گمانی فوق هر گمان اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد … علی کار خودش رو کرد .. اونقدر باوقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی‌اومد …  با شخصیتش، همه رو مدیریت میکرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می‌اومد … قبل از من با زینب حرف میزدن…  بالاخره من بزرگش نکرده بودم … وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد … می ترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد… دیپلمش رو با معدل بیست گرفت …  و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد …☺️👌 توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود …  پایین‌ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود … هر جا پا میگذاشت…  از زمین و زمان براش خواستگار میومد …  خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود … مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد … دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید … اما باز هم پدرم چیزی نمیگفت … اصلا باورم نمیشد …😇 گاهی چنان پدرم رو نمیشناختم که حس میکردم مریخی‌ها عوضش کردن …  زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود … سال 75، 76 … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود …  همون سال‌ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد… و نتیجه‌اش …  زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد … مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران … پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می‌رسید …  هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری … پیشنهاد بزرگتر و وسوسه‌انگیزتری میداد … ولی زینب … محکم ایستاد … به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت …😊✋  اما خواست خدا … در مسیر دیگه‌ای رقم خورده بود … چیزی که هرگز گمان نمیکردیم …👌
🌾 🌾قسمت سومین پیشنهاد 💤علی اومد به خوابم …  بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین … – ازت درخواستی دارم … میدونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که میتونی راضیش کنی … با صدای زنگ⏰ ساعت از خواب پریدم …  خیلی جا خورده بودم…و فراموشش کردم … فکر کردم یه خواب همین طوریه …پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود … چند شب گذشت …  💤علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت…😒 – هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه … خیلی دلم سوخت … – اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمیتونم …زینب بوی تو رو میده … نمیتونم ازش دل بکنم و جدا بشم… برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد … – هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت‌تره …اگر اون دنیا شفاعت من رو میخوای … راضی به رضای خدا باش … گریه‌ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم …   دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود …همه این سالها دلتنگی و سختی رو… بودن با زینب برام آسون کرده بود … حدود ساعت یازده🕚 از بیمارستان برگشت …  رفتم دم در استقبالش … – سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم …😃 – دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه‌ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمیخورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم … رفتم براش شربت بیارم …  یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد… – مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ … ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم …  یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود … – از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ … خندید …😃 – تا نگی چی شده ولت نمیکنم … بغض گلوم رو گرفت …😢 – زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟… دست‌هاش شل شد و من رو ول کرد …😧
🌾 🌾قسمت   کیش و مات دستهاش شل شد و من رو ول کرد …  چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود … – چرا اینطوری شدی؟ … سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت …😃😋 – ای بابا … از کی تا حالا بزرگتر واسه کوچیکتر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی … رفت سمت گاز … – راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه نهار چیه؟… بقیه‌اش با من … دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمیتونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم … - خیلی جای بدیه؟ …😥 – کجا؟ …😊 – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده …😥 – نه … شایدم … نمیدونم …🙁 دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم … – توی چشمهای من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جوابهای بریده بریده جواب من نیست …😥😧 چشمهاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمی‌فهمیدم چه خبره … – زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که … پرید وسط حرفم … دونه‌های درشت اشک از چشمش سرازیر شد …😭 – به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق …  من، کیش و مات … وسط آشپزخونه …