(حضرت رقیه س)
بابای من
خوش آمدی به محفلم بابا
داغ تو گشته مشکلم بابا
با تو کنم راز دلم بابا
بر خرابه نشین تو سر زدی
در محفل من با سر آمدی
ای مهربان بابای خوب من
گوشه ی خرابه خوش آمدی
مولاتی یا رقیه الحسین۴
بابای من
دیدم که بشکسته جبین تو
ناله و سوز پر طنین تو
گریه ی خواهر حزین تو
دیدم که دشمن سوی تو دوید
شمر بی دین را خنجرش کشید
از ظلم و کینه بین قتلگه
رأس پاک تو از قفا برید
مولاتی یا رقیه الحسین۴
بابای من
نبودی از رو ناقه افتادم
کس نرسید آن جا به فریادم
دیدم که من در دام صیادم
بابا زجر دون سویم آمده
نگفت این از تبار احمده
از کینه و ظلم و ستمگری
بر دخترت تازیانه زده
مولاتی یا رقیه الحسین۴
بابای من
نبودی بابا دل من خون شد
ظلم و ستم ز دشمن افزون شد
صورت من ز کینه گلگون شد
خسته ام دیگر من از این سفر
داغ تو بر جانم زده شرر
خسته ام از خود جان زینبت
بابا به همراهت مرا ببر
مولاتی یا رقیه الحسین۴
#رضا_یعقوبیان
#سبک_تسبیحات_حضرت_زهرا
#حضرت_رقیه_س
(حضرت رقیه س)
ای نور دل حیدر(کردی تو به من احسان)۲
در گوشه ی ویرانه(بر من شده ای مهمان)۲
ای که در مهربانی چون احمدی
در گوشه ی خرابه خوش آمدی
یا ابتا حسین ای گل زهرا۲
بابا به کجا بودی(ای بود و نبود من)۲
جانم به فدای تو(ای یاس کبود من)۲
بوسه ها مزد قاری قرآن است
لب هایت جای چوب خیزران است
یا ابتا حسین ای گل زهرا۲
افتاده ام از ناقه(از قافله جا ماندم)۲
در غربت و تنهایی(آیات خدا خواندم)۲
تا دیدم بی یاور و بی مجیبم
شد بلند نوای ام یجیبم
یا ابتا حسین ای گل زهرا۲
زجر آمد و زجرم داد(روزم شده شب بابا)۲
از آن همه آزارش(در تابم و تب بابا)۲
بی دین بی مروت بی بهانه
بر سر و رویم زد با تازیانه
یا ابتا حسین ای گل زهرا۲
آتش زده داغ تو(بر حاصل من بابا)۲
تا که سر تو دیدم(خون شد دل من بابا)۲
از لب خونی ات بوسه بگیرم
آن قدر می سوزم تا که بمیرم
یا ابتا حسین ای گل زهرا۲
در گوشه ی ویرانه(بوسه ز لبت گیرم)۲
با این دل بشکسته(در راه تو می میرم)۲
سیرم ای بابا از این زندگانی
گوشه ی خرابه گشتم زندانی
یا ابتا حسین ای گل زهرا۲
از زندگی بی تو(گردیده دگر خسته)۲
آیم به سویت بابا(با این دل بشکسته)۲
می سوزم می گریم بابا برایت
تا جان من گردد بابا فدایت
یا ابتا حسین ای گل زهرا۲
#رضا_یعقوبیان
#زنجیرزنی
#سبک_زینب_زینب_زینب
#حضرت_رقیه_س
#رباعی_حضرت_رقیه_س
#حضرت_رقیه_س
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
بابا، برلب رسید ازغصه جونم
کجـا بـودی بـابـای مهـربونم
تمـام دختـران شـامی امروز
همه بابا شونو دادن نشونم
بیـا بـابـا یتیـم خـویش دریـاب
شدم از طعنه های شام بیتاب
یکی ازدختران باطعنه می گفت
رقیـه، مـن پـدر دارم،دلـت آب
پدر داران مرا تحقیر کردند
دگر از زنده ماندن سیر کردند
همه بر گریه ام خندیده بودند
سه ساله دخترت را پیرکردند
اگر دردمندی بگو با رقیه
اسیری به بندی بگو یا رقیه
بکارت گره گر فتاده بگو
ز کارت گره وا کند تا رقیه
میان خاک ها دادند جایش
پر از تیغ مغیلان بود پایش
برای دخترک جای عروسک
سر ببریده آوردند برایش
دهان من ز مشت زجر کج شد
تمام دنده هایم رج به رج شد
دگـر پاها و دستم حس ندارند
رقیـه جـان تـو دیگـر فلج شـد
سه ساله بـار غم بـردم بدوشم
دگر افتادم از آن جنب وجوشم
شکسته پهلـویم بـابـا ، بمـانـد
اَمــانـم را بــریـده درد گــوشم
به شام و کوفه دلم رامحک زدند
ز طعنه زخـم درونـم نمـک زدنـد
عـدو بـه خنده مـن و عمه ی مرا
چوشکل فاطمه بودیم کتک زدند
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
#علی_اکبر_اسفندیار_مداح
دوبیتی
رباعی
من رقیه همنشین زینبم
گوشه ی ویرانه در تاب و تبم
قامت خم، با رخ نیلی شده
از غم داغ پدر جان بر لبم
▪️
سه ساله دختر خون خدایم
به سیرت فاطمه خیرالنسایم
مسیر کوفه و شام و خرابه
عزادار حسین سرجدایم
▪️
نگر بر آه شبگیرم پدرجان
در این گوشه زمین گیرم پدرجان
دعا کن در کنار تو بمیرم
که از این زندگی سیرم پدرجان
▪️
گلی از گلشن زهرا رقیه
چو زینب کعبه ی دل ها رقیه
سه ساله دخت سالار شهیدان
شفیع روز وا نفسا رقیه
▪️
ای گل زهرا چراغ خانه ام
آمدی با سر در این کاشانه ام
ای غریب فاطمه خوش آمدی
روشن از نور تو شد ویرانه ام
▪️
ای پدرجان من به تو دل بسته ام
کن نگه بر این دل بشکسته ام
یوسف زهرا مرا با خود ببر
دیگر از این زندگانی خسته ام
▪️
از روز ازل دل به تو بستیم رقیه
ما سائل درگاه تو هستیم رقیه
بنما نظری از کرم و لطف ز رحمت
در بزم عزای تو نشستیم رقیه
#رضا_یعقوبیان
#حضرت_رقیه_س
دوبیتی
رباعی
رقیه جان تویی نور دو دیده
کسی چون زینب و تو غم ندیده
همان لحظه که دیدی رأس بابا
شدی از داغ او قامت خمیده
◾️
رقیه جان تو با رخسار گلگون
شدی از هجر بابایت تو محزون
شهیده گشتهای کنج خرابه
بدیدی تا رقیه رأس پر خون
◾️
تویی بر من پدر نور دو دیده
چه کس بابا سر پاکت بریده
عزیز فاطمه بابای مظلوم
کنار رأس تو قدم خمیده
◾️
صفای عالمینی یا رقیه
به زهرا نور عینی یا رقیه
سه ساله هستی و باب الحوائج
گل باغ حسینی یا رقیه
#رضا_یعقوبیان
#حضرت_رقیه_س
باز یاد تو رقیه کرده ام
دست خالی سوی تو آورده ام
باز امشب یاد تو کرده دلم
روشن از نور تو گشته محفلم
از کرامات تو و احسان تو
یا رقیه گشته ام مهمان تو
نام تو زینت فضای عالم است
ریزه خوار سفره ی تو حاتم است
جود و احسان و کرم زیبنده ات
مهربانی تا ابد شرمنده ات
یا رقیه عالمی حیران توست
ریزه خوار سفره ی احسان توست
دخت مولانا حسینی، بی قرین
شیعیانت را تویی حبل المتین
شیعه تا روز جزا مدیون توست
یاری دین خدا قانون توست
در نایابی تو در بحر شرف
جد تو باشد علی شاه نجف
در کرامت تو شدی زهرا خصال
همچو زینب در جلال و در کمال
رنج ها را تو تحمل کردهای
بر خدایت تو توکل کرده ای
بر تو ای نور خداوندی سلام
لطف تو باشد بر این عالم مدام
ای سه ساله دختر زهرا نشان
صحن و ایوانت بود دارالامان
صحن و ایوانت حریم کبریاست
هرکه آید سوی تو حاجت رواست
از همه مشکل گشایی می کنی
هر دلی را کربلایی می کنی
شیعیان را تو شدی یار و حبیب
ما سراپا درد و تو هستی طبیب
گرد شمع تو چنان پروانه ایم
عمریه ما سائل این خانه ایم
شامل لطف فراوان تو ایم
یا رقیه ما مسلمان تو ایم
ای که هستی یا رقیه هست من
آمدم تا که بگیری دست من
گرچه بد هستم خریدار تو ام
از طفولیت گرفتار توام
گرچه بر درگاه تو بیمایه ام
حب و مهر تو بود سرمایه ام
یا رقیه آمدم بر تو پناه
بر گدای خود نما امشب نگاه
گرچه با دستان خالی آمدم
سوی تو مولی الموالی آمدم
ای سه ساله دختر خون خدا
درد من را از کرم بنما دوا
نور ایمان را بر این مسکن بده
از کرامت درد من تسکین بده
ای که چون زهرا تویی خیر کثیر
یا رقیه از کرم دستم بگیر
من (رضا) هستم غلام کوی تو
کن دعا تا که بگیرم بوی تو
#رضا_یعقوبیان
#حضرت_رقیه_س
#رباعی_حضرت_رقیه_س
#حضرت_رقیه_س
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
بابا، برلب رسید ازغصه جونم
کجـا بـودی بـابـای مهـربونم
تمـام دختـران شـامی امروز
همه بابا شونو دادن نشونم
بیـا بـابـا یتیـم خـویش دریـاب
شدم از طعنه های شام بیتاب
یکی ازدختران باطعنه می گفت
رقیـه، مـن پـدر دارم،دلـت آب
پدر داران مرا تحقیر کردند
دگر از زنده ماندن سیر کردند
همه بر گریه ام خندیده بودند
سه ساله دخترت را پیرکردند
اگر دردمندی بگو با رقیه
اسیری به بندی بگو یا رقیه
بکارت گره گر فتاده بگو
ز کارت گره وا کند تا رقیه
میان خاک ها دادند جایش
پر از تیغ مغیلان بود پایش
برای دخترک جای عروسک
سر ببریده آوردند برایش
دهان من ز مشت زجر کج شد
تمام دنده هایم رج به رج شد
دگـر پاها و دستم حس ندارند
رقیـه جـان تـو دیگـر فلج شـد
سه ساله بـار غم بـردم بدوشم
دگر افتادم از آن جنب وجوشم
شکسته پهلـویم بـابـا ، بمـانـد
اَمــانـم را بــریـده درد گــوشم
به شام و کوفه دلم رامحک زدند
ز طعنه زخـم درونـم نمـک زدنـد
عـدو بـه خنده مـن و عمه ی مرا
چوشکل فاطمه بودیم کتک زدند
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
#علی_اکبر_اسفندیار_مداح