eitaa logo
کشکول تبلیغ
2 دنبال‌کننده
397 عکس
146 ویدیو
127 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
سربازان پدر نيمروز بود کشاورز و خانواده‌اش براي نهار خود را آماده مي‌کردند. يکي از فرزندان گفت: در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده‌اند. چادري سفيدرنگ هم در آنجا بود که فکر مي‌کنم پادشاه ايران در ميان آنان باشد. سه پسر از ميان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند: زمان مناسبي است که ما را به خدمت ارتش ايران‌زمين درآوري، پدر از اين کار آنان ناراضي بود اما به خاطر خواست پيگير آن‌ها، پذيرفت و به همراهشان به‌سوي اردو رفت. دو جنگاور در کنار درختي ايستاده بودند که با ديدن پدر و سه پسرش پيش آمدند. جنگاوري رشيد که سيمايي مردانه داشت پرسيد: چرا به سپاه ايران نزديک مي‌شود. پدر گفت فرزندانم مي‌خواهند همچون شما سرباز ايران شوند. جنگاور گفت تاکنون چه مي‌کردند؟ پدر گفت همراه من کشاورزي مي‌کنند. جنگاور نگاهي به سيماي سه برادر افکند و گفت: اگر آنان همراه ما به جنگ بيايند زمين‌هاي کشاورزي‌ات را مي‌تواني اداره کني؟‌ پيرمرد گفت: آنگاه قسمتي از زمين‌ها همچون گذشته برهوت خواهد شد؟ جنگاور گفت: دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نيست. دشمن بزرگ‌تري که مردم ما را به رنج و نابودي مي‌افکند گرسنگي است. کارزار شما بسيار دشوارتر از جنگ در ميدان‌هاي نبرد است. آنگاه روي برگرداند و گفت: مردم ما تنها پيروزي نمي‌خواهند آن‌ها بايد شکم کودکانشان را سير کنند و از آن‌ها دور شد. جنگاور ديگري که ايستاده بود به آن‌ها گفت: سخن پادشاه ايران فرورتيش (فرزند دياکو) را به گوش بگيريد و کشاورزي کنيد. سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد. فرزند بزرگ رو به پدر پيرش کرد و گفت: پدر بي‌مهري‌هاي ما را ببخش تا پايان زندگي سربازان تو خواهيم بود 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh