eitaa logo
کشکول تبلیغ
4 دنبال‌کننده
465 عکس
236 ویدیو
136 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد مطهري (ره) مي گويد «‌مردي بود كه اتفاقاً در همان ايام محرم به او خبر رسيد كه پسرت در فلان جنگ به دست كفار اسير شده است ، جوانش بود معلوم نبود چه به سرش مي آيد گفت: من دوست نداشتم كه زنده باشم وپسرم چنين سرنوشتي پيدا كند . خبر رسيد به اباعبدالله كه براي فلان صحابي شما چنين جرياني رخ داده است . حضرت او را طلب كردند از او تشكر نمودند كه تو چنين وچنان هستي . پسرت گرفتار است يك نفر لازم است برود آنجا پولي وهديه اي ببرد و به آنها بدهد تا اسير را آزاد كنند . كالاهايي و لباسهايي در آنجا بود كه مي شد آنها را تبديل به پول كرد فرمود اينها را مي گيري و ميروي در آنجا تبديل به پول مي كني وبچه ات را آزاد مي كني تا حضرت اين جمله را فرمود او عرض كرد: اكلتني السباع حيّاً اِن فارقُتكَ . درنده هاي بيابان زنده زنده مرا بخورند اگر من چنين كاري بكنم پسرم گرفتار است باشد مگر پسر من از شما عزيزتر است؟!» حماسه حسيني . استاد مرتضي مطهري ، ج ۱ ، ص ۳۷۷ علیهم السلام
حالیا مهر وطن کار وفادارن است بادساران هوا را به وطن حاجت نیست 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
☯️چنگیزخان نتوانست بخارا  را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد ، در امان است ! اهل بخارا دو گروه شدند ، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند. چنگیزخان به آن ها نوشت: باهمشهریان مخالف بجنگید ،  و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز  به شما می‌دهیم ! ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد... و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند! چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمی‌کردند! *این عاقبت خود فروشان است*. ✾📚 @Dastan 📚✾ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
بسم الله الرحمن الرحیم ‍کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر می كرد. تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد. اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.اتفاقا آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد. هنگام درو از همسایه هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه اش برد و گفت:« خدایا، امسال تمام زراعت مال من. سال بعد همه اش مال تو.» از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. باز رو كرد به خدا و گفت:« ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم.» سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند. وقتی روانه ی شهر شد، در راہ با خدا رازونیاز میكرد كه:« خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه ی گندمها را در راہ تو بدهم.» همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانه ای رسید. خرهارا راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد. مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:های های خدا، گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟ این همان اتفاقی بود که خدا در قرآن قولش را داده بود اونجایی که فرمود إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلًا أُوْلَئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلاَ یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (آل عمران ـ 77) كسانى كه پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مى‏فروشند آنان را در آخرت بهره‏اى نیست و خدا روز قیامت با آنان سخن نمى‏گوید و به ایشان نمى‏نگرد و پاكشان نمى‏گرداند و عذابى دردناك خواهند داشت.
🔺قول مومن! 🔹در هامبورگ پسرک ده دوازده ساله ای بود که گهگاه به مسجد می آمد. یک روز پیش آمد و گفت: «معلم ما گفته راجع به اسلام سؤالاتی از شما بپرسم کی میتوانم پیش شما بیایم». دکتر دفتر برنامه هایش را نگاه کرد و گفت: «فردا ساعت چهار و نیم عصر». 🔸توی راه مسجد بودیم که ماشین خراب شد. مدتی گذشت ولی نتوانستم ماشین را تعمیر کنم. دکتر یکی دوبار پرسید: «چقدر طول می کشد تا ماشین درست شود؟». گفتم: «چطور؟». گفت: «من ساعت چهارونیم در مسجد قرار دارم». 💢من که از جریان قرارش با پسرک خبر داشتم، گفتم: «آقا نگران نباشید؛ بچه است می آید، می بیند شما نیستید، مشغول بازی می شود؛ ساعت پنج و نیم هم که برسید مسئله ای نیست». ⚡️ دکتر گفت: «نه! من با این بچه ساعت چهار و نیم قرار گذاشته ام و حتماً باید سر ساعت در مسجد باشم». بعد هم پیاده شد یک تاکسی گرفت تا به موقع خودش را به مسجد برساند. 📚کتاب سید محمد حسینی بهشتی، امیر صادقی، صفحه 40. ✾📚 @Dastan 📚✾ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh