🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
امام صادق عليهالسّلام میفرمایند:
اِذَا اَبغَضَ اللّهُ عَبداً حَبَّبَ اِلَيهِ المَالَ وَ بَسَطَ لَهُ الآمَالَ وَ اَلهَمَهُ دُنيَاهُ وَ وَكَلَهُ اِلَى هَوَاهُ فَرَكِبَ العِنَادَ وَ بَسَطَ الفَسَادَ وَ ظَلَمَ العِبَادَ
هرگاه خداوند بندهاى را دشمن داشته باشد، مال را محبوب او مىگرداند، آرزوهايش را مىگستراند، انديشهٔ دنياخواهى را در او مىافكند، و او را با هواى نفسش وامىگذارد، در نتيجه او بر توسن سركشى سوار مىشود، فساد را مىگسترد و به بندگان ستم مىكند.
بحارالانوار ج 103 ص 26
@DastaneRastan
#هوای_نفس
#ثروت
#حب_دنیا
#دنیا
#غم
#غصه
#ظلم
#فساد
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#ملا_خدا_بد_ندهد
به افرادی می گویند که بیماری خود را بیش از حد بزرگ جلوه می دهند.
ملا نصرالدین در مکتب خانه ای درس می داد و در آن شهر زندگی می کرد. وای به حال شاگردی که ملا از او درس می پرسید و شاگرد درست جواب نمی داد. چوب و فلک وسط کلاس مهیا می شد و دانش آموز تنبل به شدیدترین شکل ممکن مورد تنبیه قرار می گرفت.
بعضی دانش آموزان از شدت ترس هرچه خوانده بودند با دیدن چنین صحنه هایی فراموش می کردند. همیشه همه ی دانش آموزان سعی می کردند به نحوی به دانش آموزی که از او سؤال پرسیده شده کمک کنند تا از تنبیه احتمالی جان سالم به در برد.
یک روز که ملا قرار بود درس سختی از دانش آموزان بپرسد، بچه ها با هم نقشه ای ریختند تا ملا را از پرسش منصرف کنند چون احتمال می دادند امروز نیمی از بچه ها با چوب و فلک تنبیه شوند.
بچه ها تصمیم گرفتند وقتی دیدند ملا به مکتب خانه نزدیک می شود، یکی از دانش آموزان زرنگ کلاس به پیشواز او برود و همین کار را هم کردند. آن دانش آموز نزدیک رفت سلام کرد، ملا از این رفتار او خوشش آمد. با لبخند جواب سلام او را داد. دانش آموز پرسید: ملا خدا بد ندهد! حالتون خوب نیست؟ چرا اینقدر رنگتان پریده؟
ملا که حالش خوب بود و هیچ کسالتی نداشت گفت: خدا نکنه، دهنت رو ببند. ملا و دانش آموز کمی که جلوتر آمدند یکی دیگر از دانش آموزان طبق نقشه به دیدار ملا آمد. سلام کرد و گفت: ملا جان! خدا بد ندهد. حالتون بد شده؟ رنگتان امروز زرد شده؟ ملا اخم کرد و گفت: چه می گویی؟ خودت مریضی؟ من حالم خوب است.
ملا به مکتب خانه که رسید قبل از اینکه کفش هایش را درآورد یکی از بچه ها جلو رفت و گفت: سلام، ملا خدا بد ندهد! امروز حالتون خوش نیست؟ ملا این بار جواب سلام را داد، چیزی نگفت و به سمت جایگاهش در مکتب خانه رفت تا سرجایش بنشیند. بچه ها همه با هم سلام کردند. بعد از اینکه ملا با تکان دادن سر جواب همه را داد، یکی دیگر از بچه ها گفت: ملا خدا بد ندهد! ناخوش هستید، همزمان یکی دو تای دیگر از بچه ها حرف او را تصدیق کردند و گفتند: راست می گوید ملا خدا بد ندهد. ملا عصبانی شد و گفت: ساکت! دهنتون را ببندید، کی گفته من مریض هستم؟
همه ی بچه ها سکوت کردند و فکر کردند نقشه شان نگرفته کمی که گذشت ملا در اثر تلقینی که بچه ها به او کرده بودند کم کم احساس ضعف کرد بلند شد تا حالش از این بدتر نشده از مکتب خانه خارج شود.
بچه ها گفتند: ملا چی شده؟ ملا گفت: نمی دانم چه شد، احساس ضعف و سرگیجه دارم. می خواهم تا حالم بدتر از این نشده به خانه برگردم و هرچه زودتر جوشانده ای بخورم تا حالم بهتر بشه.
بعد رو کرد به شاگرد زرنگ کلاس که همان شاگردی بود که به پیشوازش رفته بود و گفت: تو امروز به جای من مسئول درس و مشق بچه ها هستی. امروز را استراحت می کنم تا زودتر حالم بهتر شود و بتوانم فردا خودم به مکتب خانه برگردم. آن وقت از مکتب خانه خارج شد و به خانه رفت. بچه ها از اینکه نقشه شان گرفته بود در پوست خود نمی گنجیدند آنها با این نقشه حداقل برای یک روز از تنبیه با چوب و فلک نجات پیدا کردند.
@DastaneRastan
#تلقین
#دوست
#رفیق
#تبلیغات
🌸🍃🌸🍃
#حکایت
مادر حاتم طایی بسیار دست و دلبازی و سخاوت میکرد. برادرانش بسیار نصیحت کردند که اگر چنین ببخشد، دچار فقر میشود و آن وقت میداند چه کار بدی میکرده است.
چون به حرف برادرانش گوش نداد، برادران مجبور شدند هرچه خواهر داشت گرفتند و در خانهای زندانی کرده و هر روز قرصی نان میدادند تا فقر را ببیند و از فقر بترسد و دیگر نبخشد.
بعد از مدتی ثروت او را برگرداندند و خواهرشان بسیار سخاوتمندتر از قبل شد. طوری که برادران از کرده خود پشیمان شدند. وقتی علت را سوال کردند، خواهر گفت:
1- من قبل از زندانی شدنم زیاد غذا میخوردم و حس نیاز بیشتری به دنیا داشتم ولی وقتی زندانی شدم، دیدم با قرصی نان هم به راحتی میسازم و بقیه اضافی است.
2- من وقتی به فقیری غذا میدادم حس میکردم خیلی خوشحال میشود، وقتی خودم گرسنه ماندم و شما غذایم دادید قبل از اینکه غذا بیاورید در پوست خود از شادی نمیگنجیدم. من لذت بخشش به فقیر در زمان شاد کردن او را میدانستم ولی وقتی دارایی مرا گرفتید این شادی را لمس کردم. و اکنون علاقه زیادتری به شاد کردن فقرا دارم.
3- من قبل از زندانی شدن درد گرسنگی را نمیدانستم، حال دانستم که درد گرسنگی درد جان سوزی است و قبلا اگر کسی میگفت، گرسنهام زیاد نمیتوانستم حس کنم ولی با کار شما الان راحت و دقیقتر رنج گرسنگی را میدانم و دلم هرگز طاقت دیدن گرسنهای دیگر را ندارد.
@DastaneRastan
قرائت قرآن توسط مرغان!
✍جناب سید عطاءالله شمس دولت آبادی - مؤلف کشکول شمس - چنین حکایت می کند: در یکی از سنوات قبل مسافرتی جهت این بنده پیش آمده بود در سمت غرب ایران محال ( منطقه) دینورقریه ای به نام کهکسار)). رئیس آن قریه مردی بود مسن، تقریبا در حدود نود سال و از متدینین بود.
صبح بعد از نماز قبل از طلوع آفتاب بود که ناگاه شنیدم کسی دارد آیه ای از قرآن مجید را تلاوت می کند و این آیه را می خواند: اذ یتلقی المتلقیان عن الیمین و عن الشمال قعیدٌ** ق / 17، ترجمه: (به خاطر بیاورید) هنگامی را که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسانند اعمال او را دریافت می دارند.*** سپس همین آیه را تکرار نمود پس از لحظه ای دو بار دیگر آیه مذکور را تکرار کرد در کمال تعجب به هر طرف متوجه شده و اثری از خواننده آن مشاهده ننمودم. روز بعد که صاحب منزل به نزد ما آمد و قضیه را جهت او بیان نموده و از قاری آن سؤال نمودیم ایشان تبسمی نموده و اشاره به سقف ایوان منزل خود کرد و گفت: اگر قدری دقت کنید سر و گردن مرغ خاکی رنگی را مشاهده خواهید نمود. اینها دو مرغ هستند که نر و ماده می باشند. شاید قریب یکصد سال است که در منزل ما جای دارند البته اینها همان مرغ اولیه نیستند به مرور ایام گاهی تخم گذاری کرده و جوجه به وجود آورده ولی بسیار جای تعجب است که پس از آن که جوجه ها بزرگ شدند می روند و دو عدد از آن ها باقی می مانند و ما برای این که مبادا این محل را تخلیه نموده، بروند هیچگاه سراغ آن ها نمی رویم ولی هر روز صبح سه بار این آیه مذکور را به قدری فصیح ( گویا و واضح) می خوانند که مشاهده نموده اید. به خصوص به آخر آیه که می رسد به کلمه قعید مد** اینگونه مد را، در اصطلاح تجوید، مد سکون عارضی می نامند.*** می دهند برای مدتی طولانی.
📚۱۰۰۰حکایت قرانی کشکول شمس / 600.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
نادر هم رفت و برنگشت
در حدود چند صد سال پیش سلسلهای به نام افشاریه در ایران حكومت میكردند. این سلسله نامش را از بنیانگذار خود نادرشاه افشار گرفته بود. نادر فرماندهی سپاهیان شرق ایران بود كه كم كم از خراسان شروع به كشورگشایی كرد و توانست بعد از سلسلهی صفویان یک دولت متحد اسلامی قوی در ایران پایه گذاری كند و تا مدتی امنیت را به ایرانیان بازگرداند. نادر بعد از همراه ساختن ایرانیان با خودش با همسایگان شرقیاش وارد جنگ شد و توانست كشور هند را تصرف كند.
در پی این جنگ ثروت بینظیری در قالب طلا و الماس وارد ایران شد. این جنگهای طولانی و پیروزیهای پی در پی در طول سالها باعث غرور و خودبزرگبینی نادر شد. او كم كم دچار سوءظن به اطرافیان و نزدیكانش شد. نادر فكر میكرد همه میخواهند او را از بین ببرند. از این جهت روز به روز ظلم و ستم بیشتری به مردم روا میداشت و آنها را بیشتر اذیت میكرد و بیشتر از قبل باعث نارضایتی مردم از خودش میشد.
یكی از این گروههای ناراضی قزلباشها (سربازان ترک زبان سپاه صفویان) بودند كه گاهی شورشهایی را در مناطق مختلف ایران ترتیب میدادند. هر بار نادرشاه سپاهی را مأمور سركوب این شورشها میكرد تا اینكه یكی از این دفعات كه خبر شورش قزلباشها به نادرشاه داده شد، نادر عصبانی شد و فریاد زد: «فردا به این قزلباشهای یاغی میفهمانم مخالفت با من یعنی چی؟ آن قدر از آنها را خواهم كشت تا از سرشان تپهای درست شود كه از بالای آن شهر مشهد (پایتخت ایران در دورهی افشاریه) قابل دیدن باشد.
همان روز نادر با سپاهیانش به قصد غرب ایران راهی شدند و به سرعت حركت كردند و تا شب به شهر قوچان رسیدند همه خسته بودند و نیاز به استراحت داشتند. نادرشاه دستور توقف و استراحت سپاه را داد. آن شب یكی از فرماندهان سپاه نادرشاه با فرزند او بحثی كرد و او را مغلوب ساخت كه به مزاق نادر خوش نیامد. نادر گفت: باشه فردا صبح به حساب هر دوی شما میرسم. فرمانده كه میدانست نادر چگونه به حسابش خواهد رسید و مطمئناً او را میكشد. وقتی نادر در چادرش به خواب رفت. آهسته آهسته وارد چادرش شد و با یک ضربه شمشیر او را به قتل رساند، در واقع در پایان نادر رفت و برنگشت.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚠️ غیبت خیلی تاریک میکند
🌷 مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
🔸 دو نوع غیبت داریم که هر دو گناه است؛ یکی اینکه حواس و دلت با امامان نیست و حاضر نیستی، دیگری اینکه پشت سر مؤمنی حرف بیهودهای میزنی که او راضی نیست.
🔸 غیبت آتشی است که همه جا را به آتش میکشد. غیبت باعث دوری از همه و به خصوص از خدا میشود.
🔸غیبت خیلی تاریک میکند و راه باطل را به روی غیبت کننده باز میکند. کسی که غیبت نکند، راه امیرالمؤمنین علیه السّلام به روی او باز میشود.
🌸 حضرت ادریس علیه السّلام فرمود:
اگر کسی در بدو ورود به مجلسی بگوید بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، در آن مجلس غیبت نمیشود؛ خدا از این ذکر، ملکی میآفریند که اگر کسی بخواهد غیبت کند، او را منصرف میکند.
📚 مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❌♨️ شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش به سه پسر دانشجوی جوان !
سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .
می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!
گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم
که خیلی عالی بود .
فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد
اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
واقعا عجب شرطی
هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.
پس از کمی مشورت قبول کردیم.
پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.
خلاصه وسایل خو مونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.
هممون خندیدیم.
شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.
برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته
من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.
به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.
شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.
واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی.
کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت
برامون جالب بود.
بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند.
واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.
تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد.
نماز خون شده بودم
اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت.هرسه تامون تغییر کرده بودیم.بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.
تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم.
چقدر عالی بود.
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.
خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی🌷
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مرگ عزرائیل
طبق روایت معتبری که از امام سجاد (ع) نقل شده است به هنگام فرارسیدن روز قیامت خداوند به اسرافیل دستور میدهد که در صور بدمد،
وقتی اسرافیل دستور الهی را اجرا نموده و در صور میدمد ناگهان صدای هولناکی از آن به سوی زمین برمی خیزد،
آن صدا به اندازهای ترسناک است که تمام موجوداتی که روی زمین هستند از جن و انس گرفته تا شیاطین خبیث، همه و همه در اثر آن غش کرده و میمیرند. سپس عالم را سکوتی هولناک فرا میگیرد..
در ادامه همین روایت امام چهارم میفرماید:
سپس خداوند به عزرائیل میفرماید: ای عزرائیل چه کسانی باقی ماندهاند؟
فرشتهی مرگ میگوید: «أنت الحی الذی لا یموت» شما که هیچ گاه نمیمیری و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و من.
خداوند به عزرائیل دستور میدهد که روح آن سه فرشتهی مقرّب درگاهش را قبض کند.
سپس خداوند به او میگوید: چه کسی زنده مانده است؟ عزرائیل جواب میدهد: بندهی ضعیف و مسکین تو عزرائیل
در این هنگام از طرف خدا خطاب میرسد: بمیر ای ملک الموت.
عزرائیل صیحه ای میزند که اگر این صیحه را مردم پیش از مرگ خود می شنیدنددراثر آن میمردند.
وقتی تلخی مرگ در کامش پدیدار میشود، میگوید: اگر میدانستم جان کندن این مقدار سخت و تلخ است، همانا در این باره با مؤمنین مدارا میکردم.
در این هنگام خداوند خطاب میکند:
ای دنیا کجایند پادشاهان و فرزندانشان؟ کجایند ستمگران و فرزندانشان؟ کجایند ثروت اندوزانی که حقوق واجب خود را ادا نکردند؟
امروز پادشاهی عالم از آن کیست؟ هیچ کس پاسخ نمیگوید. آنگاه خداوند خود میفرماید: (لله الواحد القهار) پادشاهی از آن خداوند یگانه و قهار است.
ارشاد القلوب إلی الصواب، نوشته دیلمی، ج1، ص54
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻دستگیری خرها
مردي با ترس و رنگ و رويِ پريده به خانه اي پناه برد. صاحبخانه گفت: برادر از چه ميترسي؟ چرا فرار ميكني؟ مردِ فراري جواب داد: مأموران بي رحم حكومت، خرهاي مردم را به زور ميگيرند و ميبرند. صاحبخانه گفت: خرها را ميگيرند ولي تو چرا فرار ميكني؟ تو كه خر نيستي؟ مردِ فراري گفت: مأموران احمق اند و چنان با جديت خر ميگيرند كه ممكن است مرا به جاي خر بگيرند و ببرند😄😄😄
#لبخند
حکایتهای #سعدی
#مثنوی_معنوی
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
#داستان_آموزنده
🔆6605 نفر
🔅ابن عباس گوید: هنگامیکه امیر مؤمنان از مدینه عازم بصره شد، چون به ذی قار-که فاصله میان بصره و کوفه بود– رسید، در انتظار رسیدن مردم کوفه به مدت 15 روز در ذی قار توقف کرد و در آنجا ماند.
عرض کردم: یا علی علیهالسلام از کوفه که شهر پرجمعیت و لشکر خیز است جمعیت اندکی آمدند.
🔅فرمود: «به خدا قسم هماکنون 6605 نفر، بدون یک نفر کم و زیاد خواهند رسید.» من مضطرب شدم؛ که اگر یک نفر کم و زیاد شود، گفتهی امام چه اثر سویی در لشکر باقی خواهد گذاشت.
🔅ناگهان جمعیت از دور نمایان شد، من گفتم آنها را شماره کنم، چون آنها را برشمردم، دیدم کاملاً 6605 نفر بودند و با کلام امام منطبق بود.
✨✨امام باقر علیهالسلام فرمود: «بندهی مؤمن کامل نشود، مگر خدا و پیامبر و همهی ائمه و امام زمان خود را بشناسد.»
📚الکافی، ج 1، ص 180
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شیعه واقعی از زبان حضرت فاطمه (س)
مردى به همسرش گفت: به حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) برو و از قول من به آن حضرت بگو: من از شيعيان شما هستم ، آيا شما قبول داريد كه من از شيعيان شما هستم ؟!
همسر او به حضور فاطمه (سلام الله عليها) آمد و پيام شوهرش را ابلاغ كرد. فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به او فرمود: به شوهرت بگو:
ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهى عما زجرناك فانت من شيعتنا و الا فلا؛ اگر تو آنچه را كه ما كرده ايم انجام مى دهى و از آنچه نهى نموده ايم به جاى نمى آورى ، پس از شيعيان ما هستى ، و گرنه از شيعيان ما نيستى.
همسر نزد شوهر آمد و گفتار حضرت زهرا (سلام الله عليها) را به او ابلاغ كرد، شوهر او از اين پاسخ ، محزون گرديد و آه و ناله اش بلند شد و مى گفت : واى بر من ! كيست كه به گناه آلوده نباشد، بنابراين اگر من از گناه پاك نگردم ، شيعه نيستم و وقتى كه شيعه نبودم ، جاودانه در دوزخ خواهم بود، واى بر من چه خاكى بر سرم كنم ؟...
همسرش وقتى او را آن گونه آشفته و نگران ديد، به حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) آمده و جريان را به عرض او رسانيد.
حضرت زهرا (سلام الله عليها) به آن بانو فرمود: به شوهرت بگو:
چنين نيست كه تو تصور مى كنى ، شيعيان ما از افراد نيك اهل بهشت هستند، ولى اگر گناهكار باشند، بر اثر بلاها و گرفتاريها كه به سوى آنها رو مى آورد، و صدماتى كه در صحراى محشر، در روز قيامت و يا در طبقه اعلاى دوزخ مى بينند، گناهانشان ريخته مى شود و آنها از گناهان پاك مى گردند، و سپس آنها را نجات مى دهيم و به سوى بهشت مى بريم(1)
(1)سفينة البحار، ج 1 ص 231.
منبع:۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)،عباس عزيزى
✾📚 @Dastan 📚✾
💠 حق طلاق
💬 سوال:
آيا دختر مى تواند ضمن عقد ازدواج شرط کند كه در صورت ازدواج مجدد شوهر، حقّ طلاق داشته باشد؟
✅ پاسخ:
شرط حق طلاق برای زن، باطل است، مگر شرط شود كه زن، وكيل شوهر در طلاق دادن باشد كه اگر او مجددا ازدواج كرد، زن بتواند از طرف شوهر خود را طلاق دهد؛ در این صورت شرط، صحيح است.
📚 بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
#احکام
کانال احکام استاد صالحی💎
•┈┈••✾••┈┈•
@amirsalehi110