eitaa logo
کشکول تبلیغ
4 دنبال‌کننده
465 عکس
236 ویدیو
136 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانی که کاندیداها و مسئولان و طرفداران آنها باید بخوانند 🔷مرحوم‌آیةالله‌سیدحسین‌کوه‌کمره‌ای (شاگرد صاحب‌جواهر)ازمجتهدین‌واساتید مشهورنجف بود هر روز به یکی از مساجد نجف می‌رفت و درس خارج فقه و اصول(که‌زمینه مرجعیت است) را تدریس می‌کرد روزی‌مرحوم‌کوه‌کمری زودتر به‌محل تدریس رسید و منتظر شاگردانش بود که دید در گوشه‌ای از مسجد شیخی‌ژولیده با چند شاگردنشسته وتدریس میکند مرحوم کوه‌کمری به‌سخنان او گوش کرده با کمال تعجب احساس کرد آن شیخ بسیار محققانه بحث می‌کند برای اطمینان بیشتر از جایگاه علمی او چند روز دیگر زودتر آمد و به سخنان او گوش کرد تا برایش یقین حاصل شد که این شیخ ازخودش عالم‌تر است و میتواند از درس این شیخ استفاده کند و اگر شاگردانش به‌جای درس او به درس این شیخ حاضر شوندبهره بیشتری خواهند برد او خودرا میان تسلیم و عناد، ایمان و کفر، آخرت و دنیا و منیًت‌وتواضع‌دید وتوانست بر هوای‌نفس‌و وساوس‌شیطان پیروز شود روزدیگر وقتی شاگردانش آمدند به آن‌ها گفت: امروز می‌خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم: این شیخ که در آن گوشه با چند شاگرد نشسته برای تدریس از من شایسته‌تر است وخود من هم ازاو استفاده می‌کنم همه‌باهم می‌رویم و از درس او بهره می‌بریم... این شیخ ژولیده بعدها به‌نام شیخ الفقها و المجتهدین آیةالله‌العظمی شیخ مرتضی انصاری معروف شد 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣نمونه ای از گریز از ریاست طلبی و تقوا و حب دنیا و حب مقام 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
صلی الله علیه و آله نگرانی های پیامبر اخافُ اَنْ یُفْتَحَ عَلَیْکُمُ الدّنیا بعدی فَیُنْکِرُ بَعْضُکُم بَعْضاً و یُنکِرُکُم اَهلُ السّماء عند ذلک؛» « بر شما از آن بیم دارم که پس از من دنیا به روی شما گشوده شود (و به دنیا و ثروت برسید.) آنگاه یکدیگر را نشناسید! آن وقت است که آسمانیان هم شما را نشناسند.» 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
نکاتی از شهید بهشتی ( ۵) 🔹 من مکرّر در صحبت با دوستان اهل علم و به خصوص طلاب جوان این اصل عالی قرآن را یادآوری کرده‌ام که بدبخت آن آدم احمقی است که در دستگاه علم و دین و ملّایی قدم بگذارد تا به دنیا برسد! 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
نکاتی از شهید بهشتی (۱۳) حکایتی بسیار پند آموز و نکته ای در ذیل آن از شهید آیت الله بهشتی: مى گويند يك مرد صالحى از يك دكان قصابى در محل گوشت مى خريد. اين مرد در خانه اش يك گربه داشت. وقتى به دكان قصابى مى رفت تا گوشت بخرد، مرد قصاب كه آن آقا را دوست داشت، علاوه بر پنج سير گوشتى كه به او مى داد، كمى هم آشغال گوشت جمع مى كرد و مى گفت براى گربه آقا. يك روزى آن مرد آمد گوشت بخرد، ديد قصاب مرتكب يك خلاف شد. به حكم وظيفه لازم مى دانست كه با خلاف او مبارزه كند و به او تذكر بدهد. ناگهان ياد گربه اش افتاد. پيش خود گفت اگر من به قصاب بگويم اين كار را نكن حتماً اولاً گوشت خوب به من نمى دهد؛ در ثانى، اگر هم گوشت بدهد ديگر آن آشغال گوشت را براى گربه‌ام نمى دهد. او چون مرد خودساخته اى بود آن روز گوشت نخريد و به خانه رفت. گربه را از خانه بيرون كرد و خود را از اين تعهد آزاد كرد. برگشت و به دكان قصابى آمد و گفت پنج سير گوشت بده؛ در ضمن گفت، آقاى قصاب باشى، فلان كارى كه تو كردى درست نيست. قصاب ابرو در هم كشيد و گوشت را به آقا داد و گفت امروز از آن آشغال گوشتها كه هر روز مى دادم خبرى نيست؛ گربه ات از اين به بعد بى غذا مى ماند. مرد گفت اشتباه مى كنى بنده خدا! من اول به خانه رفتم و گربه را از خانه بيرون كردم، بعد آمدم به تو انتقاد و خرده گيرى كردم. آقاى من! من و تو بايد اقلاً گربه را از همان اول بيرون كنيم. 👈اگر قرار شد كه بتوانند من را با آداب و القاب و احترامات... اسیر کنند. وقتى من وارد شدم گفت صلوات ختم كنيد! يكى از دوستان هم چيزى به او گفت. من او را صدا كردم و گفتم بيا اينجا كوچولو جان ببينم! به او گفتم صلوات ختم كردن چيز خوبى است... آنچه به او گفتم اين بود كه صلوات براى احترام به پيغمبر و خاندان و پاكان از خاندان پيغمبر است، نه براى احترام به من. خواستيم اين احترام براى خود پيغمبر و خاندان و پاكان خاندانش محفوظ بماند. اگر قرار باشد كه بنده را بتوانند با يك صلوات ختم كردن، و نكردن، اسير كنند... اگر مطابق ميل رفتار كنم، هر جايى بروم برايم صلوات ختم مى كنند؛ ولى اگر يك خرده خلاف ميل، حقپايى كردم و مردم پايى نكردم، جيره صلواتم را قطع كنند، آن وقت ديگر من به درد كار نمى خورم. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🌸🍃🌸🍃 در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است که: «در عصر رسول خدا(ص) مرد فقيرى در ميان اهل صفّه بود به نام «سعد»، که بسيار نيازمند بود و از ملازمين رسول خدا در تمام نمازها بود هنگامى که پيامبر(ص) نياز شديد او را مشاهده مى کرد، بسيار اندوهگين مى شد; خداوند براى زدودن اين غم و اندوه از قلب پيامبر(ص) جبرئيل را فرستاد و عرض کرد: «آيا دوست دارى که او را بى نياز کنى؟» پيامبر فرمود: «آرى!» جبرئيل دو درهم به پيامبر داد تا براى امر تجارت به «سعد» بدهد; پيامبر «سعد» را ديد فرمود: «آيا به روش تجارت آشنا هستى؟» عرض کرد: «چيزى نداشتم که با آن تجارت کنم» فرمود: «اين دو درهم را بگير و با آن طلب روزى کن!» سعد مشغول شد و چيزى نگذشت که کار و کسب او بالا گرفت و ثروتمند شد; محل کسب و کار او نزديک مسجد بود، هنگامى که بلال اذان مى گفت، او سرگرم تجارت خويش بود; پيامبر(ص) به او مى فرمود: «مثل اينکه دنيا تو را به خود مشغول ساخته و از نماز بازمانده اى؟» عرض کرد: «مى فرماييد چه کنم؟ اموالم را ضايع کنم اين مرد را که مى بينيد چيزى از من خريده، مى خواهم پول آن را بگيرم، مى فرماييد نگيرم آن ديگرى چيزى به من فروخته، بايد ثمن معامله را به او بپردازم مى فرماييد نپردازم» پيامبر(ص) بسيار اندوهناک شد، اندوهى بيش از زمان فقرِ «سعد»; در اين هنگام جبرئيل نازل شد عرض کرد: «خداوند از اندوه تو درباره «سعد» آگاه است کدام را بيشتر دوست دارى حالت سابقش را يا امروزش را؟» فرمود: «حالت سابقش را چرا که دنيا آخرتش را بر باد داد» جبرئيل عرض کرد: «آرى دنيا و اموال دنيا مايه فتنه و سرگمى و بازماندن از آخرت است، به سعد دستور ده، دو درهمى را که روز اوّل به او دادى به تو بازگرداند، در اين صورت به حالت اوّل باز مى گردد!» پيامبر(ص) «سعد» را ملاقات کرد، فرمود: «نمى خواهى دو درهم ما را بدهى؟» عرض کرد: «دو درهم چيزى نيست دويست درهم مى دهم!» فرمود: «نه! همان دو درهم را بازگردان» «سعد» دست کرد و دو درهم را داد و از همان روز دنيا به او پشت کرد و تمام آنچه را گرد آورده بود از دست داد و به حالت اوّل بازگشت!» ١٢ص٢٩٧ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 (دو سکه پیامبر صلی الله علیه و آله) 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ زیبای "شیشه عطر" شنیدنی👌 حجت‌الاسلام محسن قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز، امروز در اجلاس نمازیاوران محلات شهر تهران خاطره‌ شیرینی از این پیشکسوت فقید انقلاب اسلامی بیان کرد:   «از ایشان شنیدم که تعریف می‌کرد یک شیشه عطری در جیبم بود که برنامه‌ای رفتم، ‌ در آنجا یک شخص ویلچرنشین شیشه عطرم را طلب کرد اما آن را ندادم! بعد از آن قرار بود برنامه‌ دیگری بروم، قبلش به مستراح رفتم، شیشه عطر در مستراح افتاد! در آنجا به خودم گفتم اگر چیزی را در راه خدا ندهی، جای آن در مستراح است! خلاصه آنجا به گریه افتادم و خودم را زدم و گفتم آن شخص پایش را در جبهه داده بود و آن وقت تو یک شیشه عطر را ندادی! خیلی منقلب شدم. برنامه بعدی که رفتم،‌‌ همان ابتدا یک شخصی جلو آمد، ‌ من را بغل کرد و گفت می‌خواهم این عطر را به شما هدیه بدهم، دیدم دقیقاً شبیه آن عطر خودم بود…» 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
موسی بن عمران (علیه السلام) از جایی عبور می کرد، دید کسی دعا مي کند و خیلی ناله می زند و گریه می کند. موقع برگشت هم دید آن شخص همچنان گریه می کند عرضه داشت:«إلَهی عَبْدُکَ یَبْکِی مِنْ مَخَافَتِکَ»؛ خدایا بنده ات داشت گریه می کرد چرا دعایش را مستجاب نمی کنی؟ خطاب شد ای موسی (علیه السلام) ! او محب دنیاست، دعایش مستجاب نمی شود.[24] او مرا به زبان مي خواند و صدا می زند اما محب دنیاست و حرف های زشت می زند، این جا دعا مي کند اما از این جا که رفت حرف های زشت می زند، قلبش هم پاک نیست، حیله دارد، در نیتش هم صداقت ندارد من چگونه دعایش را مستجاب کنم؟ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
⚫️تشرف مرد صابونی خدمت امام زمان (عج) 🔰شخص عطّاری از اهل بصره می‌گوید:روزی در مغازه عطّاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکّان من وارد شدند. 💥وقتی به طرز صحبت کردن و چهره‌هایشان دقّت کردم، متوجّه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم، ولی جوابی ندادند. 💠من اصرار می‌کردم، ولی جوابی نمی‌دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آنکه آنها را به رسول(صلی الله علیه و آله) و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. 🔆مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند:ما از ملازمان درگاه حضرت حجّت(عج) هستیم.یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است، لذا حضرت ما را مأمور فرموده‌اند که سدر و کافورش را از تو بخریم. 💠همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرّع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید 🌿گفتند:مااین کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده‌اند، جرئت این جسارت را نداریم. ⚡️گفتم:مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید. اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می‌شوم وگرنه از همان جا برمی‌گردم. و در این صورت، همین که درخواست مرا اجابت کرده‌اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد. 🔰بالاخره وقتی تضرّع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحّم نموده و منّت گذاشتند و قبول کردند. 🌀من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکّان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آنکه به ساحل دریا رسیدیم. 🏝آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند، ولی من ایستادم. ♻️متوجّه من شدند و گفتند: نترس، خدا را به حقّ حضرت حجّت(عجل الله) قسم بده که تو را حفظ کند. 🔅بسم اللّه بگو و روانه شو. ✅این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حقّ حضرت حجّت ـ ارواحنا فداه ـ قسم دادم 🏝و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. 🌧ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد. 🔷اتّفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. ⚡️وقتی باران را دیدم، به یاد صابون‌ها افتادم و خاطرم پریشان شد. ❗️به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت، لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم، ولی با همه این احوال از همراهان دور می‌ماندم. 🔰آنها وقتی متوجّه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: 🔴از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدّداً خدای تعالی را به حضرت حجّت(عج) قسم بده. 💠من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم دادم و بر روی آب راهی شدم. بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آنجا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. ⛺️مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می‌خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: 🌹تمام مقصود، در این خیمه است. و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقّف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد. 🌺به طوری که سخن مولایم را شنیدم، ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی‌دیدم. 🌼حضرت فرمودند: «او را به جای خود برگردانید؛ زیرا او مردی است صابونی». 🔰این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود،یعنی هنوز دل را از وابستگی‌های دنیوی خالی نکرده است تا محبّت محبوب واقعی را در آن جای دهد ❌و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد... 📚 العبقری الحسان جلد ۲ ص ۱۳۴ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
معاویه علی  می خواست برای یزید بیعت گیری کند که او بشود ولیعهد شخصی به نام هانی که رئیس عراقی های شام بود  گفت خیلی عجیب است معاویه به زور می خواهد بیعت برای یزید بگیرد یزید معلوم الحال مگر ما می گذاریم خبر رو به معاویه دادن خیلی هم راحت نیست که بخوای بیعت یزید بگیری عراقی های اینجا به فرماندهی هانی از الان مخالفتشون رو شروع کردند ما یه زرنگ بازی درآورد یک غلامی رو فرستاد گفت این حرفایی که می گم برو بزن و پاسخش رو بیار این غلام آمد در خانه هانی در زد گفت ببخشید آمدم نصیحتت کنم شما اینجا این حرف ها رو می زنی معاویه که مثل ابوبکر عمر ابوبکر عمر نیست که تحمل نداره اون بیچاره ات می کنه هانی گفت که پاشو این حرفا را معاویه به تو گفته که بیا به من بگه گفت نه من معاویه رو کجا دیدم گفت هنوز که کتک نخوردی پاشو این حرف ها از دهان خود بزرگ تر او هدیع داده است این غلام آمد نزد معاویه گفت پاسخ این شد او فهمید که شما مرا فرستادی با اینکه منکر شدم بیرونم کرد معاویه دست به دعا برداشت که خدایا کمکم بکن یه این خیلی آدمه سختیه ما چطور ب غلبه کنیم فکر کرد و از راه طمع وارد شد یه وقت یه عراقی هایی که در شام هستن دعوتشون کنیم بیان اینا راه افتادن آمدن خب برای چی می آی ببینید آقای هانی هم آمد اینجا بود که معاویه خوشحال شد گفت مثل این روش ما اثر کرد اگر واقعا شما دنبال حر هستید و معاویه رو قبول ندارید خب نروید اون مهمانشون بعد آمد و کاغذهایی داد به همشون دبهانی هم داد و هم گرفت گفت خوبی برای برگ برنده دوم گفت خواسته هاتون رو بنویسید هانی که خواسته هاش رو نوشت بعد معاویه بهش گفت که چرا کم نوشتی اضافه اش کن گفت کاغذ ندارم گفت یه کاغذی دیگر بازنوشت گفت بنویس گفت خواسته هام تموم شد گفت برا اقوامت بنویس برا دوستات بنویس بازنوشت گفت بازم بهت کاغذ می دم بنویس هرچه دلش خواست نوشت گفت بازم بنویس کم نوشتی گفت  یا امیرالمومنین یه خواسته دیگه ای باقی مانده است ای امیرالمومنین امیر آقا به معاویه گفت ای امیرمومنان گفت چیو خواسته گفت من را مسئول بیعت گیری بیعت گیری کنید برای یزید پسر شما گفت حتما این کار رو می کنم اهلش هستید صاحب اهلش هستید 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
حنظله، پدرش و پدر خانمش!!! (حنظله)، جوانی است که بیست و چند سال بیش از بهار عمرش نگذشته بود. وی به مصداق آیه یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ؛ از پدران ناپاک فرزندان پاک پدید می‌آورد. ) فرزند (ابو عامر) دشمن پیامبر است و پدر او در نبرد (احد) در ارتش قریش شرکت داشت و یکی از عناصر بدخواه اسلام بود که قریش را برای نبرد با پیامبر تحریک کرده بود و در راه دشمنی با اسلام تا آخر عمر کوتاهی نکرد. او پایه گذار حادثه مسجد (ضرار) است. عواطف فرزندی، (حنظله) را از شرکت در جنگ بر ضد پدر منصرف نساخت. روزی که جنگ احد اتفاق افتاد، شب آن روز عروسی حنظله بود. او با دختر (عبد اللّه بن ابی)، سرشناس اوسیان ازدواج کرده و ناچار بود که مراسم شب زفاف را همان شب انجام دهد. هنگامی که ندای جهاد در گوش او طنین انداخت، متحیر شد. چاره ای ندید جز اینکه از پیشگاه فرمانده کل قوا اجازه بگیرد، تا یک شب در مدینه توقف کند و فردای آن خود را به میدان جنگ برساند. بنا به نقل مرحوم مجلسی،آیه زیر درباره وی نازل شده است: 👇👇 افراد با ایمان کسانی اند که به خداوند و پیامبرش ایمان آورده اند. هنگامی که برای کار عمومی با او [پیامبر] اجتماع کنند، تا از او اجازه نگیرند، از او جدا نمی شوند. کسانی که از تو [پیامبر] اجازه می‌گیرند، افرادی اند که به خداوند و رسول او ایمان آورده اند. هرگاه [مؤمنی] برای کارهای خصوصی اجازه گرفت، به هر کس که خواستی اجازه بده. پیامبر یک شب برای انجام مراسم عروسی به وی اجازه داد. بامدادان، حنظله پیش از آن که غسل جنابت کند، به سوی میدان شتافت. وقتی خواست از در منزل بیرون آید؛ اشک در دیدگان نوعروس که از ازدواج وی جز یک شب نگذشته بود، حلقه زد. دست در گردن شوهر خود افکند، و درخواست کرد که چند دقیقه صبر کند. او چهار نفر مرد را که روی داشتن عذر در مدینه مانده بودند، گواه گرفت که دیشب میان او و شوهر گرامی وی عمل آمیزش انجام گرفته است. حنظله از منزل بیرون رفت، عروس رو به آن چهار نفر کرد و گفت: دیشب در خواب دیدم که آسمان شکافت و شوهرم داخل آن شد، سپس شکاف به هم آمد. من از این رؤیا احساس می‌کنم که روح شوهر من به سوی جهان بالا خواهد رفت و شربت شهادت را خواهد نوشید. حنظله وارد سپاه شد دیدگانش به ابی سفیان افتاد که میان دو سپاه مشغول جولان بود. او با یک حمله جوان مردانه شمشیری به سمت او متوجه ساخت، ولی شمشیر بر پشت اسب وی فرود آمد و ابو سفیان نقش زمین شد. داد و فریاد ابو سفیان موجب اجتماع گروهی از سربازان قریش شد. (شدّاد لیثی) بر (حنظله) حمله کرد و بر اثر آن ابو سفیان از چنگال وی نجات یافت. در میان سربازان قریش، نیزه داری، به او حمله ور شد و نیزه خود را در بدنش فرو برد. حنظله با همان زخم وی را تعقیب کرد و او را با شمشیر از پای درآورد و خود نیز بر اثر زخم نقش زمین شد. پیامبر گرامی فرمود: من دیدم که فرشتگان، حنظله را غسل می‌دادند، و از این نظر او را (غسیل الملائکة) می‌گفتند. هنگامی که قبیله اوس، مفاخر خود را می‌شمردند، چنین می‌گفتند: (و منّا حنظلة غسیل الملائکة؛ از ما است حنظله که فرشتگان او را غسل می‌دادند. ) ابو سفیان می‌گفت: اگر چه آنان در جنگ بدر، پسرم (حنظله) را کشتند، من نیز در جنگ احد، حنظله مسلمانان را کشتم. وضع این شوهر و عروس شگفت آور است، زیرا آنان جانبازان راه حق بودند، ولی پدران عروس و داماد، از دشمنان سرسخت اسلام به شمار می‌رفتند. پدر عروس (عبد اللّه بن ابی سلول) رئیس منافقان مدینه بود و حنظله فرزند (ابی عامر) راهب دوران جاهلیت بود که پس از اسلام، به مشرکان مکه پیوست و (هرقل) را برای کوبیدن حکومت جوان اسلام دعوت کرد. ---------- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ. (نور آیه ۶۲). بحار الانوار، ج ۲۰، ص ۵۷. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ✓نمونه ای از و در راه خدا و نداشتن و وابستگی و تعلق ✓با وجود حنظله کسینمیتونه بکند که من پدر و مادر خوبی نداشتم پس نمیتونم بت دست بیارم 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
عیسی‌ بن مریم(ع) با جمعی از یاران خود از قریه‌ای گذر می‌کردند که در آنجا عده‌ای دسته‌ جمعی در راه‌ها و خانه‌های خود مرده بودند. حضرت به یاران خود فرمود: این‌ها با عذاب الهی اینگونه مرده‌اند وگرنه باید دفن می‌شدند. یکی از اصحاب عرض کرد: دوست داریم ماجرای آنها را بدانیم. مسیح(ع) خطاب به مردگان فرمود: ای اهل قریه! یکی از آنان جواب داد: لیبک یا روح الله فرمود: قصه‌ شما چه بوده است که اینگونه مرده‌اید؟ جواب داد: ما صبح در سلامت بودیم و شب خود را در هاویه دیدیم. حضرت سوال کرد: هاویه چیست؟ عرض کرد: دریاهایی از جهنم که در آن کوه‌هایی از آتش وجود دارد. حضرت پرسید: چه شد که اینگونه عذاب شدید؟ عرض کرد: محبت به دنیا داشتیم و طاغوت را می‌پرستیدیم. فرمود: در چه حدی به دنیا محبت داشتید؟ عرض کرد: به همان اندازه که کودک مادرش را دوست دارد. وقتی مادر را می‌بیند شادمان می‌شود و وقتی مادر از نزد او می‌رود اندوهگین می‌گردد. سوال فرمود: عبادت شما برای طاغوت در چه حدی بود؟ عرض کرد:‌ هر دستوری می‌دادند اطاعت می‌کردیم. فرمود: چرا فقط تو از بین همه آنها به من جواب دادی؟ پاسخ داد: زیر آنها به لجام‌هایی از آتش بسته شده‌اند و ملائکه غلاظ و شداد بر آنها گمارده شده‌اند. اما من در بین آنها بودم ولی همه رفتارهای آنان را انجام نمی‌دادم. زمانی که عذاب فرا رسید مرا هم در بر گرفت و در حال حاضر کنار جهنم معلق هستم و همواره می‌ترسم که در آن بیفتم. سپس مسیح(ع) فرمود: پس خواب در جای نامناسب و خوردن نان جو که با سلامت دین همراه باشید بیشترین خوبی است1". 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ✓دو چیز باعث دسته جمعی میشود و از ✓نمونه ای از دسته جمعی علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
من ضامنم اگر کسی زبانش را کنترل کند، خدا به او حکمت بدهد و کسی که حکیم شود به محبت الهی دست می‌یابد و این محبت قابل تصور نیست. اگر ذره‌ای از آن را بچشیم، دنیا و آخرت را به خاطرش رها خواهیم کرد، حتی اگر درهای بهشت را بگشایند... توجهی نخواهیم کرد! علامه طباطبایی رحمت‌الله‌علیه 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ✓یکی از معارف بزرگ اینست که باعث ایجاد و از طرفی حکمت باعث میشود ✓باید بدانیم با محبت الهی از بین می رود 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh