eitaa logo
کشکول تبلیغ
4 دنبال‌کننده
465 عکس
236 ویدیو
136 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
منبر نامرتب!! مرحوم حاج شیخ محمد حسن معزی تهرانی نقل می کنند: « جلسه روضه و توسلی در خانه یکی از مومنین برپا بود. آن مجلس، چند واعظ و روضه خوان داشت. آقا شیخ مرتضی زاهد نیز یکی از واعظهای آن مجلس بود. یار و همراه ایشان آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی نیز در آن جلسه حاضر بود. از قدیم رسم بود ریش سفیدهای وعظ و منبر، در انتهای مجالس سخنرانی کنند؛ اما آن روز آقا شیخ مرتضی زاهد این رسم را بر هم زد.  او آن روز اولین نفری بود که بر بالای منبر رفت و شروع به صحبت کرد. در آن جلسه صحبتهای او ضعیف و نامرتب بود و نمی توانست برای مردم جذاب و دلنشین باشد! بعد از مجلس، با اصرار از آقا شیخ مرتضی زاهد خواهش کرد تا علت این سخنرانی ضعیف را بدانم. آقا شیخ مرتضی زاهد بعد از اصرار حاج میرزا عبدالعلی تهرانی می فرماید: « راستش امروز در این مجلس یک آقایی قرار بود به منبر برود که خیلی توانمند نبود. به همین خاطر من سعی کردم صحبتهایم زیاد جذاب نباشد ، سخنران بعدی تضعیف نشود. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣یکی از آبروداری و ایثار •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/kashkole_tabligh
داماد مرحوم انصاری همدانی می‌فرمود: بعضی از رفقا پیش ایشان می‌آمدند و می‌گفتند: فلانی زیر پای ما را خالی کرده، آبروی ما را برده است. ایشان قشنگ گوش می‌داد، بعد می‌فرمود: وضع مالی ات خوب است؟ می‌گفت: بله. می‌گفت: یک گوسفند برایش قربانی کن و برای سلامتی اش دعا کن. مگر خدا نمی گوید: « ﴿ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَة﴾؛ بدی را به شیوه ای نیکو دفع کن. » اصلاً هنر در این جا ظاهر می‌شود که انسان با بد‌ها خوبی کند. از بد‌ها بگذرد. کاری که خدا دائم با ما می‌کند. ما دائم گناه و معصیت می‌کنیم، خدا هم مدام لطف و بخشش بر سر ما می‌ریزد. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣یکی از و های عفو و گذشت در سبره علما •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/kashkole_tabligh
آثار برخی مستحبات 😳😳😳😳 آیت الله فاطمی نیا(ره): 🔻 یک بار حضرت آیت الله محمدتقی آملی جایی نماز مستحبی می خواندند و چون فقط آخرین سلام از سلام های سه گانه آخر نماز، واجب است و سلام بر نبی و عباد الله الصالحین مستحب بود، ایشان نیز به همان سلام آخر اکتفا کرده و دو سلام دیگر را نمی گویند. 🔻 پس از نماز در عالم مکاشفه باغی در اوج شکوه و کمال زیبایی، سرشار از تمام نعمت‌ها را می بینند و ایشان محو زیبایی آن می شوند؛ تا جایی که طمع آن به دلشان خطور می کند. ❗️ ناگهان مکاشفه قطع می شود و به ایشان درهمان عالم می گویند: «این نعمت که دیدی برای دو سلامی بود که ندادی، پس آنرا از دست دادی». 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣یکی از مهم باب عبادات و نوافل اینست که هیچ عمل صالحی را کوچک نشماریم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🔺روزی ده جزء ▫️حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری: 🔹خدا آيت اللّه را رحمت كند؛ اواخر عمرشان يكي از چشم هايشان را عمل كردند و ايامي بود كه تازه روی آن‏ چشم را بسته بودند، آن يک چشمشان هم ضعيف بود؛ خدمتشان رفتيم. 🔸 می‌گفتند:«دكتر به من گفته ديگر كار علمي و مطالعه نداشته باش. من هم كارهايم را ترک كردم و فقط روزی ده جزء قرآن می‌خوانم و آن را نمی‏توانم ترک كنم». 🌀 تازه این رویه ایشان در غير ماه رمضان بود... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣داستان یکی از و های انس با قرآن •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/kashkole_tabligh
✳️ شب‌ها برای نماز بیدارم می‌کنند! 🔹 مرحوم شیخ مرتضی زاهد خودش نقل فرموده بود: «شب‌ها برای عبادت سحری مرا صدا می‌زنند. یک شب می‌گویند: مرتضی برخیز! یک شب دیگر می‌گویند: شیخ مرتضی! و یک شب دیگر می‌گویند: آقا شیخ مرتضی! من وقتی دقت می‌کنم، می‌بینم این‌ها به «روز» من بستگی دارد. هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می‌کنم و زیادتر مواظب هستم، در بیدارشدن، با احترام بیشتری روبه‌رو هستم.» 📖 ص ۶۹ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣یکی از گناه اینست که کرامت و عزت انسان در محضر الهی خدشه دار میشه 2️⃣یکی از تقوا افزایش کرامت و عزت انسان در محضر الهی است •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/kashkole_tabligh
✳️ شب‌ها برای نماز بیدارم می‌کنند! 🔹 مرحوم شیخ مرتضی زاهد خودش نقل فرموده بود: «شب‌ها برای عبادت سحری مرا صدا می‌زنند. یک شب می‌گویند: مرتضی برخیز! یک شب دیگر می‌گویند: شیخ مرتضی! و یک شب دیگر می‌گویند: آقا شیخ مرتضی! من وقتی دقت می‌کنم، می‌بینم این‌ها به «روز» من بستگی دارد. هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می‌کنم و زیادتر مواظب هستم، در بیدارشدن، با احترام بیشتری روبه‌رو هستم.» 📖 ص ۶۹ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣یکی از گناه اینست که کرامت و عزت انسان در محضر الهی خدشه دار میشه 2️⃣یکی از تقوا افزایش کرامت و عزت انسان در محضر الهی است 3️⃣یکی از و های کرامت علما •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/kashkole_tabligh
نصيحت حضرت امير المؤمنين(عليه السلام) به ابوذر وقتي اباذر (رضوان‌الله‌عليه) را كه خواستند به ربذه تبعيد كنند، مرحوم كليني رضوان الله عليه نقل مي‌كرد كه با اينكه حكومت وقت بدرقهٴ اباذر را قدغن كرده بود، مع ذلك اميرالمؤمنين و حسنين (عليهم السلام) و بعضي از صحابهٴ خاص حضور داشتند. آنجا حضرت نصيحت كرد كه مبادا از اين جهت نگران باشي كه ربذه يك جايي بيآب و علفي است،‌ زندگي در آنجا دشوار است،[14] چه كنيم اينها. در آنجا ظاهراً اباذر به عرض حضرت رساند من از نظر عقيده به اينجا رسيده‌ام يا حضرت به او فرمود كه اگر سراسر زمين مثل يك فلز بشود، مس و قطره‌اي هم از بالا باران نبارد، اگر روي زمين مثل يك فلز نظير مس شد، چيزي از زمين ديگر نمي‌رويد. اگر از بالا هم هيچ قطره‌اي نبارد، اباذر عرض كرد: من اگر در يك همچنين جايي تبعيد بشوم ايمانم همان است كه هست. و مي‌دانم خدا رازق من است. و اين را حضرت تصديق كرد. معلوم مي‌شود انسان به وسائل عادي نبايد اعتماد كند. و وسائل عادي را جزء مجاري فيض او بداند ولا غير. اگر كسي به اينجا رسيده است كاري كه مولاي او با «كن» مي‌كند، او با «بسم الله» مي‌كند. اين همان است كه گفتند بسم الله الرحمن الرحيم،‌ به اسم اعظم آنقدر نزديك است كه سواد چشم به بياض چشم نزديك است. اين نام را اگر كسي گرامي داشت و او را تنزيه كرد و به حق معتقد بود در كنار اين نام، نام ديگري نيست و اين نام منشأ بركت است، از او هم ساخته است آنچه از ديگران ساخته نيست. اين طور نيست كه اباذر گزاف گفته باشد، چون «ما اظلّت الخضراء ولا اقلت الغبراء ذا لهجة أصدق من ابي‎ذر»[15] و نه ممكن است در حضور ولي الله كسي گزاف بگويد و حضرت صحّه بگذارد. اين كه اباذر عرض كرد من عقيده‌ام آن است كه اگر تمام روي زمين در حد يك مس باشد كه چيزي از زمين نرويد، و نمي هم از بالا نبارد، خدا مي‌تواند ما را روزي بدهد. اين نشانة توكل كامل است. اين تكيهٴ به خداست ولا غير. اگر كسي به اينجا رسيد، او مزهٴ اسم اعظم را هم كم و بيش مي‌چشد. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 (نمونه توکل) (نمونه آرامش) علیه السلام (دفاع از حق) علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
یکی از شاگردان شیخ، از وی نقل کرده است که فرمود: در برزخ دیدم که روح یکی از مقدسین را محاکمه می کنند و همه کارهای ناشایست سطلان جائر زمان او را در نامه اعمالش ثبت کرده بودند و به او نسبت می دادند. آن شخص گفت: من این همه جنایت نکرده ام. به او گفته شد: مگر در مقام تعریف از او نگفتی:«عجب امنیتی به کشور داده است!»؟...بنابراین تو راضی به فعل او بودی. او برای حفظ سلطنت خود، به این جنایت دست زد. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 (پیامد) 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
یکی از ارادتمندان شیخ درباره او نقل می کند که شبی در یکی از جلسات که در خانه فردی از دوستان شیخ بود؛ شیخ پیش از آنکه صحبت های خود را شروع کند، احساس ضعف کرد و قدری نان خواست. صاحب خانه نصف نان تافتون آورد و ایشان آن را میل کرد و جلسه را آغاز نمود. شب بعد فرمود: دیشب به ائمه(ع) سلام کردم ولی آنان را ندیدم. متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن قطعه نان را که خوردی، ضعفت برطرف شد، نصف دیگر را چرا خوردی؟ مقداری از غذا که برای بدن نیاز است خوردنش خوب است، اما اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 (اثر) 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
صیانه ماشطه»، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزقیل (مردی که در قرآن کریم، از او به عنوان «مؤمن آل فرعون » یاد شده) بود. 1 این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کاری کرد که نظیر آن در تاریخ، کمتر دیده شده است. در کتاب «خصائص الفاطمیه » روایت شده که در دولت حقّه امام زمان بسم الله الرحمن الرحیم سیزده زن برای معالجه مجروحان، به دنیا رجعت می کنند؛ که یکی از آن ها صیانه ماشطه است. در اینجا به گوشه ای از زندگی این بانوی بزرگوار اشاره می کنیم: روزی صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود. ناگاه شانه از دست او افتاد خم شد و هنگام برداشتن آن، گفت: «بسم الله ». دختر فرعون به او گفت: «آیا پدر مرا می گویی؟» صیانه گفت: «خیر، بلکه کسی را می گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست». دختر فرعون گفت: «حتماً این حرف تو را به پدرم خواهم گفت». صیانه هم گفت: «بگو، من هیچ ترسی ندارم». دختر فرعون این جریان را اطلاع پدرش رساند. آتش خشم فرعون مشتعل گشت و دستور داد تا صیانه و فرزندانش را حاضر کنند. به او گفت: «پروردگار تو کیست؟» صیانه گفت: «پروردگار من و تو، «الله» است». هر چه فرعون خواست او را از این عقیده منصرف کند، نتوانست. به او گفت: «اگر از این عقیده ات دست برنداری، تو و فرزندانت را در آتش می سوزانم». صیانه گفت: «بسوزان، مرا باکی نیست. فقط از تو می خواهم که پس از سوزاندن، استخوان هایمان را جمع کنی و آن ها را دفن نمایی». فرعون گفت: «این خواسته ات را به خاطر حقی که بر ما داری اجابت می کنم». دستور داد تنوری از مس ساختند و در آن آتش افروختند. یک پسر او را در آتش انداختند تا آن که کاملاً سوخت و آن زن نگاه می کرد. بقیه فرزندانش را نیز در آتش انداختند؛ تا این که نوبت به طفل شیرخواره رسید. حال صیانه منقلب شد. در آن حال، کودک شیرخواره به زبان آمد و گفت: «ای مادر! صبر کن که تو بر حق هستی و بین تو و بهشت، یک گام، بیشتر نیست.» پس طفل را با مادرش در تنور انداختند و سوزاندند. گر ببینی یک نَفَس حُسن وَدود                   اندر آتش افکنی جان و وجود2 در آن حال، «آسیه » همسر فرعون دید که ملائکه، روح صیانه را به آسمان می برند و چون این صحنه را دید، یقین و اخلاص و تصدیق او زیادتر شد. در همین هنگام، فرعون بر آسیه وارد شد و از آن چه با صیانه کرده بود، خبر داد. آسیه گفت: «وای بر تو ای فرعون! چه چیز تو را بر خداوند جلّ و علا جرأت داده و جسور نموده؟!» فرعون گفت: «شاید تو هم به جنونی که دوستت مبتلا شده بود، گرفتار شده ای!» آسیه پاسخ داد: «من به جنون مبتلا نشده ام؛ ولیکن به خداوند جلّ و علا ـ که پروردگار من و تو و عالمیان است ـ ایمان آوردم». فرعون، مادر آسیه را حاضر کرد و به او گفت: «دخترت دیوانه شده؛ به او بگو به خدای موسیA کافر شود و گرنه قسم می خورم که مرگ را به او بچشانم». مادر با دخترش خلوت کرد و از او خواست تا با خواسته فرعون همراه شود و امرش را در کفر به خدای موسیA بپذیرد؛ اما آسیه نپذیرفت و گفت: «آیا به پروردگار متعال کافر شوم؟ به خدا قسم هرگز چنین کاری را نخواهم کرد». فرعون دستور داد تا دست ها و پاهای آسیه را به چهار میخ کشیدند و آسیه هم چنان در عذاب و رنج بود تا روحش به اعلی علیین و نزد خداوند پرواز کرد. 3 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
مشورت با عاقل و بی عقل روزی از روزها که بهلول همچون همیشه ی خودش در کوچه پس کوچه های بغداد پرسه می زد، بازرگانی او را دید پرسید: «ای بهلول دانا! می خواستم در کار تجارت با تو مشورتی کرده باشم.» بهلول چوب نازکی را که در درست داشت، آرام بر کف دست دیگر کوبید و گفت: «چه شده است که از میان مردم عاقل، مرا برگزیده ای؟» و بلافاصله بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد: «خوب. حالا چه می خواهی بپرسی؟» بازرگان بی آنکه نگاه از دستهای بهلول برگیرد، گفت: «در کار تجارت هستم. می خواهم جنسی بخرم آن را مدتی نگه دارم. وقتی که قیمت خوبی برای آن پرداخت کردند، جنس خویش را به فروش خواهم رساند.» بهلول به خنده ای، دندانهای سفیدش را نمایان ساخت و گفت: «برای اینکه در تجارت خویش سود فراوانی به دست آوری، آهن و زغال خریداری کن.» بازرگان بعد از لحظه ای درنگ و فکر کردن، از بهلول تشکر کرد و به سوی بازار رفت. بله دوستان! بازرگان پیش خودش فکر کرد که خوب است حرف بهلول را گوش کند و آهن و زغال بخرد. او همین کار را هم کرد و مقداری آهن و زغال خرید و انبار کرد. چندین ماه از این ماجرا گذشت و آهن و زغالی که بازرگان خریده بود، همچنان در انبار باقی ماند، تا اینکه قیمتش بالا بالاتر رفت. سرانجام، روزی فرا رسید که بازرگان احتیاج به پول پیدا کرد و اتفاقاً چون بازار این دو جنس در آن روزها خیلی گرم شده بود، بازرگان توانست از فروش آنها، سود خوبی به دست آورد. دوستان عزیز! پول، رفتار و کردار خیلی از آدمها را عوض می کند و بازرگان قصه ی ما هم، مثل خیلی از مردم دیگر که وقتی پولدار می شوند، خودش را گم می کنند و رفتار و گفتار خوب خود را تغییر می دهند، عوض شد و به قول معروف، از این رو به آن رو گردید. او خودش را بالاتر از مردم دیگر می دید و وقتی با آنها مواجه می شد، همه اش از عقل و هوش خودش تعریف می کرد و دیگران را به حساب نمی آورد. از قضا وقتی هم که با بهلول ملاقات کرد، به جای تشکر از راهنمایی او، بادی به غبغب انداخت و خنده ای به تمسخر کرد و گفت: «آهای بهلول بی عقل! من چه بخرم و نگه دارم که سود و فایده ببرم؟» بهلول باز هم خندید؛ مثل دفعه ی قبل و دندانهای سفیدش را نمایان کرد. بعد گفت: «سیر و پیاز خریداری و انبار کن.» مرد بازرگان به راه اتفاد؛ اما پیش از آنکه دور بشود، برگشت و نگاه به بهلول انداخت و با لحنی فاتحانه گفت: «باید خوشحال باشی که بازرگانی موفق و صاحب نام همچون من، آمده است تا با تو مشورت کند.» بهلول حرفی نزد و خیره به دور دست نگاه کرد. بازرگان از روز بعد، دست به کار خریدن سیر و پیاز شد؛ هر چه پول داشت، به کار گرفت و تا آنجا که توانست سیر و پیاز خرید و انبار کرد. او امیدوار بود که چند ماه بعد با فروش کالای خودش، سود خوبی به دست آورد. اما دل غافل و عقل وامانده ی او نمی دانست که چه سرنوشتی در انتظارش است: بله دوستان! چند ماه بعد وقتی او در انبارهایش را گشود تا اجناس خود را بیرون آورده و بفروشد، ناگهان دید که همه ی سیر و پیاز ها سبز و پوسیده شده است. بازرگان با مشاهده ی این وضع دو دستی بر سرش کوبید و مثل آدم مارگزیده، فریادی از درد کشید. هیچ کس خریدار چنین سیر و پیاز گندیده ای نبود و باید همه ی آنها را دور می ریخت. بوی گند سیر و پیاز فاسد شده غیر قابل تحمل بود. بازرگان، چند کارگر را به کار گرفت تا آنها را از انبار بیرون کشیده و به خارج شهر ببرند و دفن کنند. وقتی بازرگان سرمایه اش را از دست رفته دید، خشمگین و اندوهناک به جست و جوی بهلول پرداخت. هنگامی که او را پیدا کرد، دست بر یقه ی پیراهنش انداخت و در حالی که آن را به سمت خود می کشید، گفت: «ای بی خرد! این چه راهنمایی بود که کردی و باعث بدبختی و بیچارگی من شدی؟» بهلول، یقه اش را از چنگ بازرگان بیرون کشید و پرسید: «چه شده است؟» بازرگان به لرزه در صدا و خشمی که به نگاه داشت، بلند بلند ماجرای گندیده شدن سیر و پیازها را تعریف کرد. بهلول، مثل کسی که تمام این ماجرا را از قبل می دانسته است، ساکت ماند تا بازرگان از جوش و خروش بیفتد. بعد گفت: «ای مرد! از عاقل، سخن عاقلانه باید شنید و از بی عقل سخن بی خردان را باید انتظار برد. بار اولی که تو از من راهنمایی خواستی، من را عاقل دانستی و راهی عاقلانه پیشنهاد کردم؛ اما بار دوم که من را بی عقل خواندی، راهی همچون دیوانگان را به تو نشان دادم. پس بدان که سود و زیان کار تو، زیر زبان خودت نهفته است.» بازرگان سر به زیر انداخت و ساکت شد. چه می توانست بگوید؟! بهلول همچنان که یقه ی پیراهنش را صاف می کرد، به راه افتاد و بازرگان بیچاره را بر جای نهاد. نویسنده رضا شیرازی 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🔆 غذاى خود يا سلطان سعدى در گلستان در فضيلت قناعت قريب بيست و چهار حكايت نقل نموده است كه آخرين آنها حكايت عابدى است كه با خوردن غذاى سلطان ، صفت پارسائى و قناعت را رها و به آزمندى دلبسته شد. سعدى گويد: عابد پارسايى ، غارنشين شده بود و در آنجا دور از جهانيان ، به عبادت به سر مى برد و به شاهان و ثروتمندان به ديده تحقير مى نگريست و به رزق و برق دنيا اعتنائى نداشت . يكى از شاهان آن سامان براى آن عابد چنين پيام داد: (از بزرگوارى خوى نيك مردان توقع و انتظار دارم ، مهمان ما بشوند و با شكستن پاره نانى از سفره ما با ما همدم گردند). عابد فريب خورد و دعوت او را جواب مثبت داد و در كنار سفره شام آمد و از غذاى او خورد، تا سنت را بعمل آورده باشد. فردا شاه براى عذر خواهى و تشكر خود به سوى غار عابد روانه شد. عابد همين كه شاه را ديد به احترام او برخاست و او را كنارش نشانيد و او را ستود، پس شاه خداحافظى كرد و رفت !! بعضى از ياران عابد از روى اعتراض گفتند چرا آن همه در برابر شاه كوچكى كردى و بر خلاف سنت عابدان وارسته اظهار علاقه به او كردى ؟ گفت : مگر نشنيده ايد كه گفته اند: به كنار سفره هر كسى بنشينى بر تو لازم شود كه به چاكرى او برخيزى و حق نمك را ادا كنى ! 📚حكايتهاى گلستان ص 184 ✾📚 @Dastan 📚✾ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh