eitaa logo
کشکول تبلیغ
4 دنبال‌کننده
465 عکس
236 ویدیو
136 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴ابو علی میگفت زمان صدام که مشایه ممنوع بود یکی از دوستانش با همراهی ۳ نفر دیگه یک ماشین خراب رو از بغداد تا کربلا هل دادند و هر وقت شرطه های صدام میپرسیدند دارید چه میکنین میگفتند ماشینمون خراب شده داریم هلش میدیم ▪️قدر این زیارت رفتن های بی خطر و در امنیت رو بدونید روح حاج قاسم و ابومهدی و همه شهدای مدافع حرم شاد ➕آسِید مهدی
سیزده آبان جلوه‌ی ایستادگی.pdf
حجم: 785.6K
🌸فیش منبر ۱۳ آبان 📜عنوان: جلوه‌ی ایستادگی 📖موضوع: سیزده آبان جلوه ایستادگی و 🔶 جهت دریافت بیش ۵۰۰۰ محتوای تبلیغی به کانال زیر مراجعه فرمایید👇👇 💠 @mohtava_tab
⭕️ انقلابی‌ها چطور ضدانقلابی می‌شوند؟! 🔹تاریخ را که ورق بزنی، می‌بینی بسیارند کسانی که روزگاری داغ‌تر از همه بودند، اما در مصاف با موانع، یکباره یا به مرور،سرد شدند،از حرکت ایستادند،یا از مسیر آمده بازگشتند؛ حتی داغ‌تر از قبل! 🔸از صدر اسلام بگیر تا همین سال‌ها و روزهای اخیر نمونه‌هایش را می‌شود دید. ▶️ اما چرا این چرخش‌ها اتفاق می‌افتد؟! استاد علی صفائی حائری، که خودش آماج سنگ‌ها و تیر تهمت‌ها بوده، به این سوال پاسخ می‌دهد: 💬در عمل انگیزه‌ها را مستمراً بازیابی کنید. آدم به خاطر حرف‌ها یا شرایط حرکت کرده باشد یک‌جایی خواهد ماند. اما اگر بخاطر تکلیف حرکت کرده باشد، هرجا یاران کمتر شدند تکلیف شدیدتر می‌شود. هرچه تاریکتر شد، نورباران کردن ضرورت بیشتری پیدا می‌کند. 💬آنها که از برخوردها می‌گویند، با تکالیف حرکت نکرده‌اند! می‌خواهند با داد و ستدها به نتیجه برسند. آن کسی که تکالیفش او را به حرکت انداخته چطور می‌تواند با داد و ستدها حرکتش را کم و زیاد کند. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
😭😭😭😭 شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣نمونه ای از صبر و استقامت در برابر بلا و مصیبت 2️⃣نمونه ای از ایثار و زهد که با وجور موقعیت خوب دنیایی قید دنیا را زد 4️⃣نمونه ای از تبعیت و اطاعت از حکم ولی فقیه 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🏴 اشک و عبرت ▫️ برخی ‌ها خیال می ‌كنند برای عبرت است، نه برای عَبره؛ اما سالار شهیدان فرمود من برای دو چیز شهید شدم: هم برای و هم برای . عبرت گرفتن به کار آن عزاداری می ‌گویند كه حركت كند، پویا باشد، عبور كند از جهل به ، از جهالت به ، از كُندروی به ، از بیراهه رفتن به ؛ این را می ‌گویند: «عبرت». عبرت یعنی عبور! آن عزاداری كه می ‌كند، او اهل عبرت نیست، او فقط می‌ نالد، لذا عاشورا که سپری شد برای او اثری باقی نمی ماند، چون او عبرت نگرفت، عبور نكرد، تماشا كرد. ▫️ اصرار قرآن كریم بر این است كه ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾؛ عبرت بگیرید. «عبرت بگیرید» یعنی چه؟ یعنی بایستید؟! آدمِ ایستا كه اهل عبرت نیست، آن‌ كه عبور كرد از رذیلت به فضیلت و شد، او عبرت گرفت. حضرت فرمود من هم برای عبرت شهید شدم و هم برای عَبره، «عَبره» یعنی اشك آن قدر فراوان باشد كه از چشم به صورت بریزد. این بیان نورانی حضرت است كه فرمود: «أَنَا قَتِیلُ الْعَبْرَة». ▫️ آن‌ كه می‌ گوید عاشورا برای عبرت است سخنی گفته است، ولی ناقص است نه كامل! كمال در این است كه با همراه باشد؛ عَبره یعنی اشك ریختن به قدری كه تمام صورت را پُر كند. فیش دان: به کی رای بدیم؟ ✅️ شخصی از امام صادق (ع) پرسید: بین دو حاکم در تردیدم؟ ✅️ امام فرمود: عادل،صادق،فقیه و باتقواترین را انتخاب کن. ✅️ شخص :اگر به تشخیص نرسیدم؟ امام فرمود: ببین افراد متدین به کدام مایلند. ✅️ شخص گفت: اگر نفهمیدم؟ امام فرمودند: بنگر مخالفان آیین ما کدام را بیشتر می پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر، آنها را خشمگین میکند، او را برگزین 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: علیه السلام 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 برداشتها: 1️⃣در عزاداری و گریه بر امام حسین علیه السلام هم عبرت پذیری مهم است هم گریه.... هر کدام به تنهایی ناقص است 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
روند پیشرفت اسلام!!!! در سال دوم هجرت، جنگ بدر رخ داد، در این جنگ پیامبر اسلام با ۳۱۳ نفر وارد میدان شد. در سال سوم هجرت جنگ احد روی داد، تعداد مسلمانانی که در این جنگ شرکت نمودند، ۷۰۰ نفر بود. در سال پنجم جنگ خندق رخ داد، تعداد مسلمانان ۳۰۰۰ نفر بود. در سال ششم، سفر عمره واقع شد که منجر به صلح حدیبیه گردید، در این سفر ۱۴۰۰ نفر پیامبر (صلّی الله علیه وآله) را همراهی می‌کردند. سال هفتم عمرة القضاء انجام شد با ۲۰۰۰ نفر. سال هشتم پیامبر (صلّی الله علیه وآله) با ده هزار نفر وارد مکه شد و آن را فتح کرد، پس از فتح مکه هنوز مسلمانان به مدینه برنگشته بودند که جنگ حنین رخ داد، پیامبر (صلّی الله علیه وآله) با نیروی دوازده هزار نفری رهسپار حنین گردید. در سال نهم جنگ تبوک واقع شد، تعداد لشکریان اسلام در این جنگ ۳۰۰۰۰ نفر بود و بالاخره در سال دهم، پیامبر (صلّی الله علیه وآله) با یکصد هزار حاجی آخرین حجّ خودش (حجّة الوداع) را انجام داد. ------- شما ایّام اول بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در نظر بگیرید؛ که تنها پیامبر (صلّی الله علیه وآله) بود، حضرت علی (علیه السّلام) بود و حضرت خدیجه (سلام الله علیها) ؛ اما پس از بیست و سه سال تعداد مسلمانان به اندازه ای است که یکصد هزار نفر با حضرت پیامبر (صلّی الله علیه وآله) حج به جا می‌آورند. برگرفته از کتاب فروغ ابدیت صلی الله علیه و آله 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
سیدحسن نصرالله) در جایی تعریف می‌کرد که بعضاً چند ماه می‌گذرد و آفتاب را نمی‌بینم 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 واژه یاب: 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🔆وحيه عالى عمّه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) پس از آنكه حضرت حمزه عموى پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) در جنگ احد به شهادت رسيد، دشمن بدن او را مثله كرد، يعنى مقدارى از گوش و بينى و سر انگشتان او را بريد و شكمش را دريد و جگرش را بيرون آورد... پيامبر (ص ) كنار جنازه پاره پاره حمزه بود، ناگاه از دور ديد كه صفيّه خواهر حمزه (ع ) مى آيد، پيامبر (ص ) به پسر او زبيربن عوام فرمود: برو و صفيه را نگذار به اينجا بيايد، او را برگردان تا پيكر برادرش را با اين وضع ننگرد كه بسيار طاقت فرسا است . زبير نزد مادرش صفيه رفت و با او ملاقات كرد و پيام رسول خدا (ص ) را به او رسانيد و از او خواست باز گردد. صفيه گفت : چرا مرا بر مى گردانيد، درست است كه به من خبر رسيده برادرم را مثله كرده اند و به اين خاطر مى خواهيد من پيكر برادرم را نبينم ولى : وذلك فى اللّه قليل ...: اين حادثه در راه خدا، ناچيز و اندك است ، آنچه رخ داده خشنود هستيم و به حساب خدا مى گذاريم و صبر مى كنيم . وقتى كه پيامبر (ص ) روحيه او را چنين ديد، به زبير فرمود: خلّ سبيلها: او را آزاد بگذار بيايد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
هنگامی که مغول‌ها به شهر بخارا یکی از شهرهای سرزمین مسلمان خراسان تاخت و تاز کردند، از وارد شدن به آن عاجز ماندند، پس چنگیز خان نامه‌ای برای اهل شهر نوشت: هر کس سلاحش را به ما تسلیم کند و در صف ما بایستد در امان خواهد بود و هر کس که تسلیم کردن را رد کند پس هیچ کسی جز نفس خویش را ملامت نکند. پس چنگیز برای کسی که تن در داده و تسلیم شدند نامه‌ای نوشت مبنی بر اینکه ما را در جنگ با کسانی از شما که پیام ما را رد کردند کمک کنید، بعد از آنها امور شهرتان را به شما خواهیم سپرد، لذا مردم از امید و بیم شدت و سختی‌شان فریب سخنانش را خوردند، و فرمان او را به اجرا گذارده و جنگ میان دو گروه شعله‌ور شد، گروهی در پابر جا بودن بر اهداف‌شان دفاع کردند تا کشته شدند و گروه گم گشته نیز خود را به تاتارها فروختند و به بنده‌ای از بندگانشان تبدیل شدند، و در پایان نیز گروه تسلیم شدگی و مزدوری پیروز شدند، اما شوک بزرگ اینجا بود که تاتارها اسلحه را از آن‌ها بازپس گرفته و فرمان دادند که همانند میش سر بریده شوند، و در اینجا بود که چنگیز آن سخن مشهورش را گفت: اگر در کنار اینها بودن امنیت می‌داشت به خاطر ما به برادران شان خیانت نمی‌کردند در حالی که ما (برایشان) بیگانه هستیم. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
شما سورة یس را نگاه کنید، داستان مؤمن آل یس در آن جا آمده است. عده ای از مفسرها گفته اند اسمش حبیب نجار بوده است. وقتی او دید مردم فرستاده های حضرت عیسی علیه السلام را اذیت و آزار می دهند و به حرفشان گوش نمی دهند، با این که او در آن شهر یک نفر بود، قرآن می گوید: »وَجاءَ مِنْ أقْصَا المَدینَهِ رَجُلٌ یَسعی» یک نفر تنها از آن منطقة دور شهر، جلو آمد و گفت: چرا حرف این ها را گوش نمی دهید؟«قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِين»[5] از این ها اطاعت کنید، اینها انسان های خوبی هستند. آنها به جای این که حرفش را گوش بدهند ریختند او را زدند، آن قدر او را زدند تا زیر ضربات کتک، مؤمن آل یس کشته و شهید شد. قرآن می گوید: آن قدر دلش برای جامعه می سوخت، آن لحظه ای که داشت جان می داد و از دنیا می رفت:«قیلَ ادْخُلِ الجَنَّهَ»به او گفتند: حالا وارد بهشت شو، دیگر شهید شدی، باز هم غصه می خورد، گفت:«قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُون»؛[6] ای کاش این ها می فهمیدند و می دانستند که من به کجا رسیدم.[7] غصه می خورد و تا آخرین لحظه به فکر جامعه بود، به این همت بلند می گویند. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🎋دانه ی درخت بامبو رو وقتی به دل زمین میسپاری تا ۵ سال اصلاً سر از خاک بر نمی دارد. بعد از ۵ سال آبیاری و کوددهی و مواظبت شبانه روزی جوانه میزند و سر از خاک بیرون می آورد و در طی پنج هفته ۲۰ الی ۲۴ متر به طور شگفت انگیزی رشد می کند. 💢آیا این رشد شگفت انگیز حاصل همین پنج هفته است یا حاصلِ ۵ سال گذشته ؟ جواب از روز روشن تره !این رشد عجیب حاصل ۵ سال استمرار بر نگهداری و مواظبت از دانه است. اگر اون باغبان که هر روز به این دانه آب داده تحت تاثیر افکار منفی خود یا دیگران یا بهانه‌های خود و نجواهای شیطانی قرار می‌گرفت اون دانه در دل خاک میمرد. صبور و زیرک باشید و به آبیاری رویاهاتون ادامه بدید به موقع اش سر از خاک بیرون میزنه. 💠مهمتر از اینکه در روز چقدر در زمینه حفظ قرآن تلاش می کنی اینه که چقدر مستمر و پیوسته تلاش می کنی. موفقیت ، مجموعه تلاش های کوچکی است که هر روز به طور مداوم تکرار می‌شوند.   ✾📚 @Dastan 📚✾ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
صیانه ماشطه»، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزقیل (مردی که در قرآن کریم، از او به عنوان «مؤمن آل فرعون » یاد شده) بود. 1 این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کاری کرد که نظیر آن در تاریخ، کمتر دیده شده است. در کتاب «خصائص الفاطمیه » روایت شده که در دولت حقّه امام زمان بسم الله الرحمن الرحیم سیزده زن برای معالجه مجروحان، به دنیا رجعت می کنند؛ که یکی از آن ها صیانه ماشطه است. در اینجا به گوشه ای از زندگی این بانوی بزرگوار اشاره می کنیم: روزی صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود. ناگاه شانه از دست او افتاد خم شد و هنگام برداشتن آن، گفت: «بسم الله ». دختر فرعون به او گفت: «آیا پدر مرا می گویی؟» صیانه گفت: «خیر، بلکه کسی را می گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست». دختر فرعون گفت: «حتماً این حرف تو را به پدرم خواهم گفت». صیانه هم گفت: «بگو، من هیچ ترسی ندارم». دختر فرعون این جریان را اطلاع پدرش رساند. آتش خشم فرعون مشتعل گشت و دستور داد تا صیانه و فرزندانش را حاضر کنند. به او گفت: «پروردگار تو کیست؟» صیانه گفت: «پروردگار من و تو، «الله» است». هر چه فرعون خواست او را از این عقیده منصرف کند، نتوانست. به او گفت: «اگر از این عقیده ات دست برنداری، تو و فرزندانت را در آتش می سوزانم». صیانه گفت: «بسوزان، مرا باکی نیست. فقط از تو می خواهم که پس از سوزاندن، استخوان هایمان را جمع کنی و آن ها را دفن نمایی». فرعون گفت: «این خواسته ات را به خاطر حقی که بر ما داری اجابت می کنم». دستور داد تنوری از مس ساختند و در آن آتش افروختند. یک پسر او را در آتش انداختند تا آن که کاملاً سوخت و آن زن نگاه می کرد. بقیه فرزندانش را نیز در آتش انداختند؛ تا این که نوبت به طفل شیرخواره رسید. حال صیانه منقلب شد. در آن حال، کودک شیرخواره به زبان آمد و گفت: «ای مادر! صبر کن که تو بر حق هستی و بین تو و بهشت، یک گام، بیشتر نیست.» پس طفل را با مادرش در تنور انداختند و سوزاندند. گر ببینی یک نَفَس حُسن وَدود                   اندر آتش افکنی جان و وجود2 در آن حال، «آسیه » همسر فرعون دید که ملائکه، روح صیانه را به آسمان می برند و چون این صحنه را دید، یقین و اخلاص و تصدیق او زیادتر شد. در همین هنگام، فرعون بر آسیه وارد شد و از آن چه با صیانه کرده بود، خبر داد. آسیه گفت: «وای بر تو ای فرعون! چه چیز تو را بر خداوند جلّ و علا جرأت داده و جسور نموده؟!» فرعون گفت: «شاید تو هم به جنونی که دوستت مبتلا شده بود، گرفتار شده ای!» آسیه پاسخ داد: «من به جنون مبتلا نشده ام؛ ولیکن به خداوند جلّ و علا ـ که پروردگار من و تو و عالمیان است ـ ایمان آوردم». فرعون، مادر آسیه را حاضر کرد و به او گفت: «دخترت دیوانه شده؛ به او بگو به خدای موسیA کافر شود و گرنه قسم می خورم که مرگ را به او بچشانم». مادر با دخترش خلوت کرد و از او خواست تا با خواسته فرعون همراه شود و امرش را در کفر به خدای موسیA بپذیرد؛ اما آسیه نپذیرفت و گفت: «آیا به پروردگار متعال کافر شوم؟ به خدا قسم هرگز چنین کاری را نخواهم کرد». فرعون دستور داد تا دست ها و پاهای آسیه را به چهار میخ کشیدند و آسیه هم چنان در عذاب و رنج بود تا روحش به اعلی علیین و نزد خداوند پرواز کرد. 3 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh