#داستان_آموزنده
🔆شمشیر زبان
على بن عباس ، معروف به ابن الرومى ، شاعر معروف هجوگو و مديحه سراى دوره عباسى ، در نيمه قرن سوم هجرى ، در مجلس وزير المعتضد عباسى ، به نام قاسم بن عبيداللّه ، نشسته و سرگرم بود. او هميشه به قدرت منطق و بيان و شمشير زبان خويش مغرور بود. قاسم بن عبيداللّه ، از زخم زبان ابن الرومى خيلى مى ترسيد و نگران بود، ولى ناراحتى و خشم خود را ظاهر نمى كرد. برعكس طورى رفتار مى كرد كه ابن الرومى با همه بددليها و وسواسها و احتياطهايى كه داشت و به هر چيزى فال بد مى زد از معاشرت با او پرهيز نمى كرد. قاسم محرمانه دستور داد تا در غذاى ابن الرومى زهر داخل كردند. ابن الرومى بعد از آنكه خورد، متوجه شد. فورا از جا برخاست كه برود
قاسم گفت : كجا مى روى ؟
به همانجا كه مرا فرستادى .
پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان .
من از راه جهنم نمى روم .
ابن الرومى به خانه خويش رفت و به معالجه پرداخت ، ولى معالجه ها فايده نبخشيد. بالا خره با شمشير زبان خويش از پاى درآمد
📚تمة المنتهى ، محدث قمى ، ج 2، ص 400 و تاريخ ابن خلكان ، ج 3، ص 44.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#زبان
#هلاکت
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆جمع هيزم از صحرا
رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله در يكى از مسافرتها با اصحابش در سرزمينى خالى و بى علف فرود آمدند، به هيزم و آتش احتياج داشتند، فرمود:((هيزم جمع كنيد)) عرض كردند: يا رسول اللّه ! ببينيد، اين سرزمين چقدر خالى است ، هيزمى ديده نمى شود
فرمود:((در عين حال هركس هر اندازه مى تواند جمع كند)).
اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت بروى زمين نگاه مى كردند و اگر شاخه كوچكى مى ديدند برمى داشتند. هركس هر اندازه توانست ذرّه ذرّه جمع كرد و با خود آورد. همينكه همه افراد هرچه جمع كرده بودند روى هم ريختند، مقدارى زيادى هيزم جمع شد.
در اين وقت رسول اكرم فرمود:((گناهان كوچك هم مثل همين هيزمهاى كوچك است ، ابتدا به نظر نمى آيد، ولى هرچيزى جوينده و تعقيب كننده اى دارد، همان طور كه شما جستيد و تعقيب كرديد اين قدر هيزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا مى شود و يك روز مى بينيد از همان گناهان خرد كه به چشم نمى آمد، انبوه عظيمى جمع شده است
📚وسائل ، ج 2، ص 462.
✓لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها» (کهف/۴۹
✓الإمامُ الرِّضا عليه السلام : الصَّغائرُ مِنَ الذنوبِ طُرُقٌ إلى الكبائرِ ، ومَن لَم يَخَفِ اللّه َ في القَليلِ لَم يَخَفْهُ في الكثيرِ . 
امام رضا عليه السلام : گناهان كوچك راههايى به سوى گناهان بزرگند وكسى كه ازخداوند دراندك ترس نداشته باشد، در زياد نيز از اونمى ترسد
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#گناه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆ملا حسن يزدى ناهى از منكر
در زمان (فتح على شاه قاجار) در يزد عالمى بود به نام (ملاحسن يزدى ) كه مورد احترام مردم بود. فرماندار شهر يزد به مرد ظلم و بدى مى كرد. ملاحسن ايشان را از كردار ناپسندش تذكر داد ولى سودى نبخشيد. شكايت او را براى فتح على شاه نوشت باز فايده اى نداشت .
چون در امر به معروف و نهى از منكر ساعى بود، مردم يزد را جمع كرد و همگى فرماندار را به دستور او از شهر بيرون كردند.
جريان را به فتح على شاه گزارش دادند. بسيار ناراحت شد و دستور داد ملاحسن يزدى را به تهران احضار كردند.
شاه به آخوند گفت : حادثه يزد چه بوده است ؟ گفت : فرماندار تو در يزد حاكم ستمگرى بود، خواستم با اخراج او از يزد، شر او را از سر مردم رفع كنم .
شاه عصبانى شد و دستور داد چوب و فلك بياورند و پاهاى آخوند را به فلك ببندند، و همين كار كردند.
شاه به امين الدوله گفت : ايشان تقصيرى ندارد، و اخراج فرماندار بدون اجازه او توسط مردم انجام شد.
آخوند با اينكه پاهايش به چوب و فلك بسته بود گفت : چرا دروغ بگويم ، فرماندار را من به خاطر ظلم از يزد اخراج نمودم .
سرانجام به اشاره شاه ، امين الدوله وساطت كرد، و پاى آخوند را از بند فلك باز كردند.
شب شاه در عالم خواب پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد كه دو انگشت پاى مباركش بسته شده است پرسيد: چرا پاى شما بسته شده است ؟
فرمود: تو پاى مرا بسته اى ! شاه گفت : هرگز من چنين بى ادبى نكردم . فرمود: آيا تو فرمان ندادى كه پاى آخوند ملاحسن يزدى را در بند فلك نمودند؟! شاه وحشت زده از خواب بيدار شد و دستور داد لباس فاخرى به او بدهند و با احترام به وطنش بازگرداند. آخوند آن لباس را نپذيرفت و به يزد بازگشت و پس از مدتى به كربلا رفت و تا آخر عمر در كربلا بود.
📚حكايتهاى شنيدنى 3/146 - قصص العلماء ص 101
✾📚 @Dastan 📚✾
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#ظلم_ستیزی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆سر سفره امام مجتبى عليه السلام
عربى كه صورتش خيلى زشت و قبيح منظر بود سر سفره امام حسن مجتبى آمد و از روى حرص تمام غذا را خورد و تمام كرد.
امام حسن عليه السلام كه كرامتش براى همه معلوم بوده از غذا خوردن عرب خوشش آمد و شاد شد و در وسط غذا از او پرسيد: تو عيال دارى يا مجردى ؟ گفت : عيالمندم ، فرمود: چند فرزند دارى ؟
گفت : هشت دختر دارم كه من به شكل از همه زيباترم ، اما ايشان از من پرخورترند.
امام تبسم فرمود: و او را ده هزار درهم انعام دادند و فرمودند: اين قسمت تو و زوجه ات و هشت دخترت باشد
📚لطائف الطوائف ص 139
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان_امام_حسن علیه السلام (کرامت)
#داستان_سخاوت
#داستان_طنز
#داستان_انفاق
#داستان_کرامت
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆احترام مهمان
عبيدالله بن عباس پسر عموى پيامبر از كسانى بود كه به همسايگان افطارى مى داد و سر راههاى سفره مى انداخت و سفره اش برچيده نمى شد
در يكى از سفره ها با غلامش به خيمه عربى رسيدند و گفت : چطور است امشب بر اين عرب در آئيم !
چون عبيد الله مردى زيبا و خوش بيان بود، مرد چادر نشين او را احترام بسيار كرد و به همسرش گفت : مرد شريفى بر ما وارد شده آيا چيزى داريم كه شب از اين ميهمان عزيز پذيرايى كنى ؟
زن گفت : جز يك گوسفندى كه وسيله زندگى دختر شير خوار ماست چيزى نداريم مرد گفت چاره اى نيست كارد را بر گرفت تاگوسفند را ذبح كند! زن گفت : مى خواهى بچه ات را بكشى ؟ مرد گفت : هر چند چنين شود چاره اى جز احترام مهمان نداريم .
سپس اشعارى خواند كه مضمون آن چنين است : اى زن اين دختر را بيدار نكن كه اگر بيدار شود گريه مى كند و كارد از دستم مى افتد.
خلاصه گوسفند را ذبح و از مهمان پذيرائى كردند. عبيد الله تمام سخنان ايشان را شنيد صبحگاهان عبيدالله به غلامش گفت : چقدر پول همراه داريم ؟ غلام گفت : پانصد اشرفى از مخارج ما تاكنون زياد آمده است .
گفت : همه را به اين مرد عرب بده ! غلام تعجب كرد كه در مقابل گوسفندى به پنج درهم پانصد اشرافى پول مى دهى ؟
گفت : او نه تنها تمام اموالش را براى ما صرف كرد، بلكه ما را بر ميوه قلبش مقدم داشته است
📚پيغمبر و ياران 4/223 - اسد الغابة 3/341
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان_تاریخی
#داستان_سخاوت
#داستان_مهمانوازی
#داستان_برکت
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆دفع بلا بخاطر مومن
زكريا بن آدم اشعرى از اصحاب ائمه بوده بو بقدرى درجات معرفت و ايمانى او بلند بوده است كه در سفرى از مدينه تا مكه همراه و همكجاوه امام رضا بوده است .
ايشان در شهر قم از طرف امام رضا عليه السلام ساكن بود و مردم ماءمور بودند مسائل دينى خود را از او بگيرند، و وجودش مانع از عذاب بر اهل قم بوده است .
چنانكه خود زكريا به امام رضا عليه السلام عرض مى كند، مى خواهم از قم بيرون روم و با آنها قطع رابطه نمايم ، زيرا در بين آنها سفيهان و نادانان زيادند (و كارهاى مى كنند كه موجب خشم خداست ).
امام مى فرمايد: چنين كارى مكن ، زيرا خدا به واسطه تو بلا را از مردم قم برطرف مى سازد، چنانكه به وجود پدرم امام كاظم خداوند بلا را از بغداد مرتفع گردانيد.
و بعد از وفاتش امام جواد عليه السلام در نامه اى به محمد بن اسحاق مى فرمايد: خدا رحمت كند زكريا بن آدم را كه عارف به حق و صابر و شكيبا و اميدوار به ثواب الهى و قيام كننده به آنچه كه خدا و رسولش مى پسندند بود
📚شاگردان مكتب ائمه 2/208 - رجال كشى ص 496
✾📚 @Dastan 📚✾
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان_امام_رضا علیه السلام (یاران حضرت)
#داستان_دفع_بلا
#داستان_بلا
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆مؤمن دوباره گزيده نمى شود
در جنگ بدر كه در سال دوم هجرت واقع شد، يكى از سربازان دشمن به نام ابوعزة جمحى به اسارت مسلمانان در آمد، او را به مدينه محضر پيامبر آوردند، او با گريه و زارى به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: من عيالمند هستم بر من منت بگذار و مرا آزاد كن .
پيامبر صلى الله عليه و آله او را با اين شرط كه بار ديگر به جنگ مسلمين نيايد آزاد ساخت . او به مكه بازگشت و در جمع كفار مى گفت : من محمد ص را مسخره كردم و گول زدم و در نتيجه مرا آزاد كرد.
تا اينكه در سال بعد در صفت مشركان در جنگ احد شركت كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى او را در ميدان جنگ ديد دعا كردند كه از ميدان نگريزند؛ او در اين جنگ هم به اسارت مسلمانان در آمد.
به پيامبر عرض كرد: من عيالمند هستم منت بر من بگذار و مرا آزاد كن . پيامبر در پاسخ گفت : آيا ترا آزاد كنم كه به مكه بروى و در جمع قريش بگوئى محمد (ص ) را فريب دادم مؤمن از يك سوراخ دوباره گزيده نمى شود و سپس او را كشت
📚حكايتهاى شنيدنى 2/96 - مستدرك الوسائل 2/267
✾📚 @Dastan 📚✾
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان
#عفو
#گذشت
#اشتباه
#تجربه
#پیامبر صلی الله علیه و اله (سیره)
#عبرت
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆 غذاى خود يا سلطان
سعدى در گلستان در فضيلت قناعت قريب بيست و چهار حكايت نقل نموده است كه آخرين آنها حكايت عابدى است كه با خوردن غذاى سلطان ، صفت پارسائى و قناعت را رها و به آزمندى دلبسته شد.
سعدى گويد: عابد پارسايى ، غارنشين شده بود و در آنجا دور از جهانيان ، به عبادت به سر مى برد و به شاهان و ثروتمندان به ديده تحقير مى نگريست و به رزق و برق دنيا اعتنائى نداشت .
يكى از شاهان آن سامان براى آن عابد چنين پيام داد: (از بزرگوارى خوى نيك مردان توقع و انتظار دارم ، مهمان ما بشوند و با شكستن پاره نانى از سفره ما با ما همدم گردند).
عابد فريب خورد و دعوت او را جواب مثبت داد و در كنار سفره شام آمد و از غذاى او خورد، تا سنت را بعمل آورده باشد.
فردا شاه براى عذر خواهى و تشكر خود به سوى غار عابد روانه شد. عابد همين كه شاه را ديد به احترام او برخاست و او را كنارش نشانيد و او را ستود، پس شاه خداحافظى كرد و رفت !!
بعضى از ياران عابد از روى اعتراض گفتند چرا آن همه در برابر شاه كوچكى كردى و بر خلاف سنت عابدان وارسته اظهار علاقه به او كردى ؟ گفت : مگر نشنيده ايد كه گفته اند: به كنار سفره هر كسى بنشينى بر تو لازم شود كه به چاكرى او برخيزى و حق نمك را ادا كنى !
📚حكايتهاى گلستان ص 184
✾📚 @Dastan 📚✾
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان_بزرگان
#داستان
#عزت
#ذلت
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆غرور به مال و اولاد
عاص بن وائل شخص بى دينى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مسخره مى كرد، و لقب زشت (ابتر) به معنى بدون پسر و جانشين را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داد، و از او فرزند ناخلفى بنام عمرو بن العاص باقى ماند كه طراح سياست مكر و حيله دستگاه معاويه عليه امام على عليه السلام بود.
يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گويد: من از عاص بن وائل طلب كار بودم ، نزد او رفتم و از او تقاضاى طلب خود را كردم .
او گفت : طلبت را نمى دهم ، من گفتم : طلب خود را در آخرت از تو مى گيرم . او با غرور تمام گفت : من در آخرت ، اگر وجود داشته باشد اولاد و اموال بسيار دارم ، اگر آنجا رفتم (و تو آمدى ) بدهى خود را به تو مى دهم !
خداوند اين آيه (۱) را بر رسول خدا نازل كرد (ديدى حال آنكه به آيات ما كافر شد و گفت : من البته مال و فرزند بسيار دارم ... سخت بر عذابش خواهيم افزود)(۲)
۱-اءفراءيت الذى ... من العذاب مدا. مريم : 79 - 77.
۲-حكايتهاى شنيدنى 5/157 - محجة البيضاء 6/204.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان
#داستان_شأن_نزول
#آیه
#تمسخر
#حساب_قیامت
#آخرت
#عذاب
#تکبر
#تفاخر
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆عالم نحوى
شخصى علم نحو را فرا گرفته بود و در ادبيات عرب بسيار ترقى كرده و او را دانشمند علم نحو مى خواندند. روزى سوار بر كشتى شد، ولى چون مغرور به علم خود بود رو به ناخداى كشتى كرد و گفت : آيا تو علم نحو خوانده اى ؟ او گفت : نه ، عالم گفت : نصف عمرت را تباه نموده اى !!! ناخداى كشتى از اين سرزنش اندوهگين و خاموش ماند و چيزى نگفت .
كشتى همچنان در حركت بود، تا اينكه بر اثر طوفان به گردابى افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت . در اين هنگام ، كشتيبان كه شنا مى دانست ، به عالم نحوى گفت : آيا شنا مى دانى ؟ گفت : نه ، ناخدا گفت : همه عمر به فناست چرا كه كشتى در حال غرق شدن است و تو شنا نمى دانى .!
او به غرور خود پى برد و متوجه شد كه بالاترين علم آن است كه انسان اوصاف زشت و صفات رذيله را در وجود خود نابود كند تا غرق درياى غرور نگردد.
📚داستانهاى مثنوى 1/52.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان
#داستان_طنز
#تکبر
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆عمل ، يهودى را مسلمان مى كند
نفر يهودى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چند دينار طلب كار بود. روزى تقاضاى پرداخت طلب خود را نمود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اكنون (پولى ) ندارم . يهودى گفت : از شما جدا نمى شوم ، تا طلب مرا بپردازيد.
فرمود: من نيز در اينجا با تو مى نشينم . به اندازه اى نشست كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح روز بعد را همان جا خواند. ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يهودى را تهديد كردند، ولى حضرتش به آنها فرمود: اين چه كارى است كه مى كنيد؟
عرض كردند: (چگونه ) يك يهودى شما را بازداشت كند؟ فرمود: خداوند مرا مبعوث نكرده تا به كسانى كه معاهده مذهبى با من دارند يا غير آنها، ستم روا دارم .
صبح روز بعد نيز تا طلوع آفتاب نزد يهودى نشست . در اين هنگام يهودى شهادتين را گفت ، و بعد نيمى از اموال و ثروت خود را در راه خدا داد: سپس افزود:
اى رسول خدا! به خدا سوگند كارى كه نسبت به شما انجام دادم از روى جسارت نبود، بلكه مى خواستم ببينم آيا اوصافى كه در تورات درباره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آخرين آمده است با شما مطابقت دارد يا خير، زيرا من در تورات خوانده ام كه محمد بن عبدالله در مكه متولد مى شود و به مدينه هجرت مى كند، او درشت خو و بداخلاق نيست با صداى بلند سخن نمى گويد، بدزبان و ناسزاگو نمى باشد. اكنون به يگانگى خدا و پيامبرى شما گواهى مى دهم و تمام ثروت من در اختيار شما قرار دارد، هر طور خدا دستور دهد، درباره آن عمل كنيد.
📚داستانهائى از زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 82 - بحارالانوار 16/16.
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
✓نمونه ای از رعایت #حق_الناس توسط
#پیامبر صلی الله علیه و آله
✓بهترین راه #تبلیغ دین تبلیغ عملی است
✓یک #داستان از سیره پیامبر صلی الله علیه و آله
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh
#داستان_آموزنده
🔆سیره
مردى خدمت امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: پسر عمويت فلانى ، اسم شما را برد و چيزى از بدگوئى و ناسزا نبود مگر آنكه درباره شما گفت .
امام ، كنيز خود را فرمود: آب وضو حاضر كند؛ پس وضو گرفت و داخل نماز شد. راوى گفت : من در دلم گفتم كه حضرت او را نفرين خواهد كرد.
امام دو ركعت نماز خواند و عرض كرد: اى پروردگار اين حق من بود، او را (بخاطر اين دشنام ) بخشيدم . تو جود و كرمت از من بيشتر است ، او را ببخش و بكردارش او را جزاء و عقاب نده . و پيوسته امام براى ناسزاگو دعا مى كرد. من از حال و رقت قلب حضرت تعجب مى كردم .
📚منتهى الامال 2 / 127 - مشكوة الانوار
✾📚 @Dastan 📚✾
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان
#داستان_امام_صادق علیه السلام
✓سیره همراه با #کرامت امام در برخورد با #سخن_چینی دیگران و همچنین در برخورد با بدگوئی دیگران
✓نمونه از #عفو و #گذشت
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
https://eitaa.com/kashkole_tabligh