eitaa logo
کشکول مجازی
88 دنبال‌کننده
34.9هزار عکس
31.8هزار ویدیو
657 فایل
📥 موضوعات متنوع و مختلف 🤔 موضوعاتی که شاید ربطی به هم نداشته باشند در اینجا ذخیره و مطالب بعد از ارسال در کانال اصلی، از اینجا پاک خواهد شد. در صورت تمایل، در کانال اصلی ما عضو شوید👇 🖱️ https://eitaa.com/joinchat/2307129358C448afc1e38
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ▫️شیعه واقعی کیست؟ زیبایی از زندگانی امام جواد علیه السلام. 📚بحارالانوار، ج65، ص 160. 🥀🖤
🍃🍂امام صادق (ع) به همراه بعضی از اصحاب و دوستان خود، برای انجام مناسک حجّ خانه خدا، به سوی مکه معظّمه حرکت کردند. 🍃در مسیر راه، جهت استراحت در محلّی فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضی از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را و بی ارزش می کنید؟ 🍃یکی از افراد از جا برخاست و گفت: یاابن رسول اللّه! به خداوند پناه می بریم از این که خواسته باشیم به شما بی اعتنائی و توهینی کرده و یا دستورات شما را عمل نکرده باشیم. 🍂حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت یکی از آن اشخاص هستی ✨آن شخص گفت: پناه به خدا، من هیچ جسارت و نکرده ام. 👈حضرت فرمود: وای بر حالت، در بین راه که می آمدی در نزدیکی جُحفه، تو با آن شخصی که می گفت: مرا سوار کنید و با خود ببرید، چه کردی؟ 🔆و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو برای خود دانستی، و حتّی سر خود را بالا نکردی؛ و او را و با حالت بی اعتنائی از کنار او رد شدی! و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس به یک فرد مؤ من و بی حرمتی کند، در حقیقت نسبت به ما بی اعتنائی کرده است؛ و و حقّ خدا را ضایع کرده است. 🔹منبع: کافی، ج 8، ص 88 - وسائل الشّیعة: ج 12، ص 272 ✾📚 @Dastan 📚✾
‌ 🍃🍂روزی، که از خود ناراضی بود و می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران را دید و به حال خود خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است! 🦋🦋هیچ گاه خود را نگیرید🦋🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🍂در روایتی آمده است که خداوند به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «بار دیگر که برای مناجات آمدی، بدترین مخلوق مرا به همراه بیاور!» موسی (علیه السلام) هنگام بازگشت در فکر فرو رفت که چه کسی را ببرد؟🤔 🍃به هرکس که می اندیشید با خود می گفت: «شاید خدا او را داشته باشد» 💫سرانجام موسی (علیه السلام) سگی را یافت که تمام بدنش را کِرم گرفته و لاشه گندیده اش رها شده بود و بوی عفونتش رهگذران را آزار می داد. با خود گفت: شاید این موجود نزد خدا باشد؛ اما این مطلب به ذهنش خطور کرد که شاید خدا همین موجود را نیز دوست داشته باشد. ✨هنگامی که به رفت، ندا رسید: «ای موسی! چیزی به همراه نیاوردی؟!» موسی علیه السلام پاسخ داد: «به هرچه نگریستم، آن را شایسته دوست داشتن تو دیدم». ندا رسید: «ای موسی! اگر آن را به همراه آورده بودی، از چشم ما می افتادی!» و یا در جایی دیگر آمده است: «ای موسی به عزت و جلالم قسم، اگر آن سگ را می آوردی نامت را از دیوان انبیاء محو می کردم» 💫نتیجه گیری: «خودمون رو برتر از دیگران می بینیم ... همه رو کوچکتر از خود میدونیم... سر هر جریانی فوری خودمون رو با دیگری مقایسه میکنیم.. . همینکه یه خوبی در خودمون دیدیم مقایسه شروع میشه . ...... من نمازخونم و فلانی نماز نمیخونه ....... من با حجابم و فلانی بی حجاب ........... اینا همه دام های لطیف و نرم شیطان خبیث هست عزیزان ....همیشه باید خودمون رو نیازمند خوبی های بیشتر بدانیم.» ✨✨*«پس هیچوقت مقایسه نکن»*✨✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️داستان اسب و بادیه نشین ✨مردی، اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. همه تملک آن را داشتند. بادیه نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. 🍂حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد تعویض کند. بادیه نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله ای باشم. روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می کرد، در حاشیه جاده ای دراز کشید. او می دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می کند. همین اتفاق هم افتاد... مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد. ✨مرد گدا ناله کنان جواب داد: «من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده ام و نمی توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.» مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. 🔹به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد. 🔸مرد متوجه شد که بادیه نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می خواهم چیزی به تو بگویم. 🔹بادیه نشین که کنجکاو شده بود کمی دورتر ایستاد. مرد گفت: تو اسب مرا . دیگر کاری از دست من برنمی آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن: «برای هیچ کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی...» 🔸بادیه نشین گفت: چرا باید این کار را انجام دهم؟! مرد گفت: چون ممکن است زمانی بیمار درمانده ای کنار جاده ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد... ✾📚 @Dastan 📚✾
نتیجه ی ظلم به مورچه ...❗️ مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب می‌فرمودند: یکی از طلاب به نام آقا سیّد عبّاس،گهگاهی با پایِ خود مورچه‌هایِ اطرافِ حجره خود را لگد مال می‌کرد! به او گفتم:چرا این جاندران را از بین می‌بری و نابود می‌کنی؟ گفت:آن‌ها مزاحمِ سُفره قند من هستند. گفتم: در اطراف سفره قند، نخ تعبیه شده است، می‌توانی آن را در جای دیگری آویزان کنی که مورچه‌ها به آن دسترسی پیدا نکنند. گفت: من از لگد مال کردنِ مورچه‌ها لذت می‌برم! مدتی نگذشت سیّد عبّاس به پا دردِ سختی مبتلا شد و هر چه بیشتر به معالجه و درمان پرداخت، کمتر نتیجه گرفت و سرانجام همان پا درد، او را از پای درآورد. ✾📚 @Dastan 📚✾
- مرحوم حاج اسماعیل دولابی نقل کردند که: 💠در همسايگي مرحوم شهيد مطهري خانم بي‌حجابي زندگي مي‌كرد كه يك باره چادري شده بود. خودش تعريف كرده بود كه ما اصلاً اهل ديانت نبوديم. يك بار به قصد تفريح با شوهرم به مشهد رفتيم و چند روزي كه آن‌جا بوديم در تفريحگاه‌ها گذرانديم. روز آخر كه مي‌خواستيم به تهران برگرديم من از خيابان جلوي حرم مطهر امام رضا(ع) عبور مي‌كردم كه از خيابان نگاهم به ايوان حضرت افتاد. سلامي كردم و رد شدم. 💠شب خواب ديدم كه حضرت رضا(ع) فرمودند: كسي كه دعاي يا من تحل به عقد المكاره (👈دعای هفتم صحیفه سجادیه و در مفاتیح آورده شده )را بخواند ما دست او را مي‌گيريم. بعد از بيدار شدن از خواب آن دعا را خواندم و تمام زندگيم متحول شد و روح ديانت بر زندگي ما حاكم شد. 📖کتاب مصباح الهدی، ص283 🌷@sahife_zendegi
⏪یادمان باشد هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنی ها نباشیم!!! ┈••••✾•💞🌺💞•✾•••┈┈• 🆔 @farhangimoasese 🆔 @TolidatFarhangi 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin
🌿🌺﷽🌿🌺 ✍روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟» شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.» همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟» شیخ در جواب می‌گويد او به من گفت: «شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.» گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟ 🦋👇 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• Join🔜 @mohandesi_fekr2 🌺🌿🌺🌿
🌿🌺﷽🌿🌺 مردعربی از حضرت علی (ع) پرسيد : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است ! 🔹اميرالمومنين (ع) فرمودند : اگر آب به رو ي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟ گفت : نه فرمودند:اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟ گفت : نه فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟ گفت : فرق سرم شكافته ميشود. حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است . 📚منبع کتاب قضاوتهای امیرالمومنین(ع) 🦋👇 👇 @ur_sep_farhanghian_bsij