💦💧💦💧💦💧💦💧💦💧💦
#داستان١٨۴
📝 #داستان_واقعی_نامه_نگاری #مرد_دهاتی_با_امام_زمان_عج:
اسمش علی بود و از سادات،
صدایش می کردند آ سید علی،
دهاتی بود و کم سواد،
اما عجيب صفای باطنی داشت،
همشهری و هم دهاتی همین #شیخ_حسنعلی_نخودکی خودمان.
خودش تعریف می کند جمعه صبحی اول طلوع خورشید به بالای تپه ای رفتم کنار چشمه ای و عریضه ای،
نامه ای،نوشتم برای #امام_زمانم که آی آقا جان!
سنم دارد بالا می رود و هنوز صاحب فرزندی نشدم...
کاغذ را که نوشتم پرت کردم سمت چشمه،
باد گرفت و نامه را چسباند به عبایم،
دو سه باری آمدم کاغذ را به داخل چشمه بیاندازم اما هر بار نمی شد، به دلم افتاد کاغذ را بردارم و بخوانم،
برداشتم،
نگاه كردم ديدم كه جواب من همان وقت آمده است؛
قبل از اينكه به آب برسد؛ داخل کاغذ نوشته است:
خداوند دو فرزند نصيب شما ميكند كه يكي از آن ها منشأ خدمات خواهد بود.
قربانشان رَوَم برایشان فرقی
نمی کند مدیر باشی،
تاجر باشی یا یک روستایی بی سواد،
دلت که پاک باشد تحویلت می گیرند و آبرومندت می کنند،
در این قحطیِ محبت یک رفيقِ بی غلُّ غش می خواهند #امام_زمان تا رفاقت را در حقش تمام کنند.
چقدر نگاه زهرایی تان را می خواهم آقا جان
دلم برایِ کسی می تپد بیا ای دوست
بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم
📚برداشتی آزاد از :
سخنان استاد اخلاق
آیت الله شیخ جعفر ناصری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
🔷🔶🔶🔶🔶🔶🔷
#داستان١٨۵
🔴 #ماجرای_عجیب_دکتری_که
#همه_مردان_را_زن_میدید!
✍دکتر حاج حسن توکلی از شاگردان عارف بالله
#شیخ_رجبعلی_خیاط، نقل می کند:
روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم،
میدان فردوسی یا پیش تر از آن اتوبوس نگه داشت،
جمعیتی بالا آمد،
سپس دیدم راننده زن است،
نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس!
دیدم بغل دستم هم زن است!
خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شدهام.
اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند!
با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم جهت روشن شدن قضیه رفتم پیش مرحوم شیخ،
قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود:
«دیدی همه مردها زن شده بودند!؟؟
چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!»
بعد گفت:
« وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم میشود، ولی:
#محبت_امیر_المومنین_ع_باعث #نجات_میشود»
«چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمیبینند و بشنود آن چرا دیگران نمیشنوند.»
🔰 امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیدهاند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش میبندد و در عالم خارج به ظهور میرسد!
چه خیر اخلاقی و چه شر باشد.
🌕 راستی
#توجه_و_تمرکز_ما_به_امام_عصر #ارواحنا_فداه_در_زندگی_چقدر_میباشد؟
📚 ازکتاب:
#کیمیای_محبت،
#ص176
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
🔶🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔶
✨🌹 #اولین_سلام
صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب
عالم امکان،
#حضرت_صاحب_الزّمان_عج🌺🌺🌺🌺
اَلسّلامُ عَلیکَ یا بقیَّه اللهِ
یا اباصالح المهدی،
یاخلیفه الرّحمن و
یاشریک القرآن
یاامامَ الانسِ والجانّ.
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو،
توفیق اطاعت ورفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
🌸🍃🌸🍃
#داستان٢٠۶
مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی،
تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛
زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است.
خود #رسول_اکرم_ص،
که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت میکردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود.
تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق میکردند،
روح شهامت،
شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود.
رسول اکرم ص گاهی اسب و گاهی شتر، سوار میشدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه میدادند.
آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم ص تعلق دارد، از همه جلو میزند.
بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم.
اصحاب پیامبر، با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند.
رسول اکرم ص و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند.
هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر ص را پشت سرگذاشت.
آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر ص عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند.
قیافه هاشان در هم شد.
رسول اکرم ص به آنها فرمودند:
این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو میافتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت:
من بالادست ندارم؛
اما #سنت_الهی_این_است_که روی هر دستی،
دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی،
نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود!
به این ترتیب رسول اکرم ص، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت.
#داستان_راستان ۱۰۲. ۱۰۰/۲ ؛
به نقل از: #بحار الانوار ۱۴/۶۳ ؛ وسائل الشیعه ۲/ ۴۷۲.
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
🌸🍃🌸🍃
#داستان٢٠۶
مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی،
تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛
زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است.
خود #رسول_اکرم_ص،
که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت میکردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود.
تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق میکردند،
روح شهامت،
شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود.
رسول اکرم ص گاهی اسب و گاهی شتر، سوار میشدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه میدادند.
آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم ص تعلق دارد، از همه جلو میزند.
بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم.
اصحاب پیامبر، با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند.
رسول اکرم ص و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند.
هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر ص را پشت سرگذاشت.
آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر ص عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند.
قیافه هاشان در هم شد.
رسول اکرم ص به آنها فرمودند:
این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو میافتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت:
من بالادست ندارم؛
اما #سنت_الهی_این_است_که روی هر دستی،
دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی،
نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود!
به این ترتیب رسول اکرم ص، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت.
#داستان_راستان ۱۰۲. ۱۰۰/۲ ؛
به نقل از: #بحار_الانوار ۱۴/۶۳ ؛ وسائل الشیعه ۲/ ۴۷۲.
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
✨✨✨✨﷽✨✨✨✨
#داستان٢٢٧
#تشرفات
✅ #شفای_پای_علامه_میرجهانی #توسط_امام_زمان_عج..
✍ #علّامه_میرجهانی مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک شده بودند.
ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجهای حاصل نشده بود.
خودشان میفرمودند:
روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شیروان برند.
در مراجعت به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم که در خارج شهر قوچان است، رفتیم.
چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند:
نهار را در همانجا بمانیم.
آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم.
دوستان گفتند:
راه قدری دور است و برای پا درد شما مشکل بوجود میآید.
گفتم:
آهسته آهسته میروم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم.
در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه میکردم که دیدم:
شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت:
آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکردهاید.
گفتم:
تاکنون که نشده است، گفت آیا دوست دارید من درد پاهای شما را معالجه کنم؟
گفتم:
البته.
پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادرم را پرسید (یا بُرد) و سرچاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده گفتم:
آخ.
پس چاقو را برداشت وفرمود:
برخیز، خوب شدی.
خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت.
دیدم پایم سالم است،
برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت.
به او گفتم:
شما کجا هستید.
فرمود:
من در همین قلعه هستم و دست خود را به اطراف گردانید.
گفتم:
پس من کجا خدمت شما برسم؟
فرمود:
تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را میدانم کجاست و آدرس مرا گفت و
فرمود:
هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت.
در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند:
آقا عصایتان کو؟
من گفتم:
آقایی نمد پوش را دریابید...
ولی هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند...
📚 ازکتاب
#داستان_هایی_از
#ملاقات_امام_زمان_عج
✅ از کانال آیَتٌ اَلله بَهجَت (ره)
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو،
#توفیق_زیارت_و_رفاقت_با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
✾📚 📚✾
#داستان٢۴۶
#دعا_برای_برد_تیم_فوتبال
⭕️ یکی از همراهان
#آیت_الله_بهجت(رحمه الله علیه) نقل می کرد که:
در حدود بیش از ۲۰ سال قبل، شبی بعد از نماز مغرب عده ای از مردم و جوانان مسجد خدمت حاج آقا رسیدند و ملتمسانه خواستند ایشان #برای_برد_تیم_فوتبال #ایران_در_مقابل_آمریکا_دعا_کنند،
ایشان سرشان را پایین انداختند و گریه کردند و
سپس فرمودند:
اگر اینقدر که مردم مشتاق برد و بازی هستند و برای بردن بازی دعا می کنند #یک_هزارم_آنرا_برای #ظهور_حضرت_بقیه_الله_الاعظم
(ارواحنا له الفدا) دعا می کردند حضرت تشریف می آوردند و مشکلات مردم حل می شد
💚 #السلام_علیک_یا_ولی_الله_الغریب
#یا_بقیه_الله_فی_ارضه
#آیت_الله_بهجت_ره
┅═✼🍃🌷🌷🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص