هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃
#داستان٢٠۶
مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی،
تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛
زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است.
خود #رسول_اکرم_ص،
که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت میکردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود.
تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق میکردند،
روح شهامت،
شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود.
رسول اکرم ص گاهی اسب و گاهی شتر، سوار میشدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه میدادند.
آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم ص تعلق دارد، از همه جلو میزند.
بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم.
اصحاب پیامبر، با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند.
رسول اکرم ص و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند.
هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر ص را پشت سرگذاشت.
آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر ص عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند.
قیافه هاشان در هم شد.
رسول اکرم ص به آنها فرمودند:
این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو میافتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت:
من بالادست ندارم؛
اما #سنت_الهی_این_است_که روی هر دستی،
دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی،
نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود!
به این ترتیب رسول اکرم ص، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت.
#داستان_راستان ۱۰۲. ۱۰۰/۲ ؛
به نقل از: #بحار الانوار ۱۴/۶۳ ؛ وسائل الشیعه ۲/ ۴۷۲.
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃
#داستان٢٠۶
مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی،
تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛
زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است.
خود #رسول_اکرم_ص،
که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت میکردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود.
تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق میکردند،
روح شهامت،
شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود.
رسول اکرم ص گاهی اسب و گاهی شتر، سوار میشدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه میدادند.
آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم ص تعلق دارد، از همه جلو میزند.
بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم.
اصحاب پیامبر، با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند.
رسول اکرم ص و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند.
هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر ص را پشت سرگذاشت.
آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر ص عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند.
قیافه هاشان در هم شد.
رسول اکرم ص به آنها فرمودند:
این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو میافتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت:
من بالادست ندارم؛
اما #سنت_الهی_این_است_که روی هر دستی،
دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی،
نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود!
به این ترتیب رسول اکرم ص، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت.
#داستان_راستان ۱۰۲. ۱۰۰/۲ ؛
به نقل از: #بحار_الانوار ۱۴/۶۳ ؛ وسائل الشیعه ۲/ ۴۷۲.
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا از تو، توفیق رفاقت با
#امام_زمان_عج_را_میطلبیم
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_ال_محمد_ص
#داستان۶٠٠
🌟 #مردی_که_اندرز_خواست
✨مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اکرم رسید. از آن حضرت پندى و نصیحتى تقاضا کرد . رسول اکرم باو فرمود : (( خشم مگیر ))
🌱 و بیش از این چیزى نفرمود .
✨آن مرد به قبیله خویش برگشت . اتفاقا وقتى که به میان قبیله خود رسید , اطلاع یافت که در نبودن او حادثه مهمى پیش آمده , از این قرار که جوانان قوم او دستبردى به مال قبیله اى دیگر زده اند , و آنها نیز معامله به مثل کرده اند , و تدریجا کار به جاهاى باریک رسیده , و دو قبیله در مقابل یکدیگر صف آرائى کرده اند , و آماده جنگ و کارزارند . شنیدن این خبر هیجان آور , خشم او را برانگیخت .
🍂فورا سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده همکارى شد .
🍃در این بین , گذشته به فکرش افتاد , به یادش آمد که به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده , به یادش آمد که از رسول خدا پندى تقاضا کرده است , و آن حضرت به او فرموده , جلو خشم خود را بگیرد .
🌼در اندیشه فرو رفت که چرا من تهییج شدم , و به چه موجبى من سلاح پوشیدم , و اکنون خود را مهیاى کشتن و کشته شدن کرده ام ؟ چرا بى جهت من برافروخته و خشمناک شده ام ؟ ! با خود فکر کرد الان وقت آن است که آن جمله کوتاه را به کار بندم .
🌟جلو آمد و ز علماى صف مخالف را پیش خواند و گفت : (( این ستیزه براى چیست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است که جوانان نادان ما کرده اند , من حاضرم از مال شخصى خودم اداکنم . علت ندارد که ما براى همچو چیزى به جان یکدیگر بیفتیم و خون یکدیگر را بریزیم )) .
💫طرف مقابل که سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند , غیرت و مردانگى شان تحریک شد و گفتند : (( ما هم از تو کمتر نیستیم . حالا که چنین است ما از اصل ادعاى خود صرف نظر مى کنیم )) .
✨هر دو صف به میان قبیله خود بازگشتند
و کسی هم کشته نشد.
📚نقل از کتاب
" #داستان_راستان "
شهید مطهری ( ره )
✾📚. #کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat 📚✾
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📚 #داستان٧۵٠
#عموره_همسر_نوح(ع):
✍ #نوح(ع)در روز عاشورا به ميان قومش رفت.
آن روز،عيد بود و رؤساى قبيلهها كه بيش از هفتاد هزار نفر بودند برگرد بتها جمع شده بودند.
🗿ناگهان #نوح(ع)نداى«لا اله الا اللّه»سر داد.
ندايش چنان الهى بود كه بتها به لرزه درآمدند و همگان ترسيدند.
🌅 #نوح به ایشان فرمود:
من بندۀ خدا و فرزند بندۀ خدا هستم.
خداوند مرا به سوى شما برانگيخته است.
«عموره» که آنجا حضور داشت با شنیدن سخنان نوح همانجا به او ايمان آورد.
👑 #پدر_عموره از این واقعه بسیار خشمگين شد و گفت:
چگونه به نوح ايمان آوردی؟!
اگر پادشاه از كارت آگاه شود تو را خواهد كشت!
🗯 #عموره گفت:
پدر!
خرد خويش را به كار انداز!
#نوح(ع)مردى تنها است که ندايش در ميان شما ترس و رعب پديد آورده است!
اما چرا وعدههايش در دلهاى شما رخنه نمی كند؟!
✳️پیشگویی پدر عموره درست از آب در آمد.
مردم او را مجبور كردند كه دخترش را زندانى كند و به او گرسنگی دهد تا زمانی که نبوت #نوح(ع) را انکار کند.
آنان #عموره را يك سال با گرسنگى در زندان نگه داشتند اما در کمال شگفتی می دیدند نه تنها گرسنگی او را هلاک نمی سازد، بلکه نورى عظيم در رخسارش پديدار گشته بود که نشان از جهانی دیگر داشت.
🔆این ماجرا یک سال به طول انجامید تا بالاخره او را آزاد کردند و علت ماجرا را از او جویا شدند.
💭او گفت:
من در زندان #به_خداوند_توسل_نمودم تا مرا نجات دهد.
پس دیدم که پروردگارم #نوح_ع را نزد من فرستاد تا مایحتاجم را برآورده سازد و مرا در مقابل شما یاری کند.
اينك بدانید که
#من_همسر_نوح(ع)هستم و از او فرزندى به نام «سام» دارم.
✴️پس از این واقعه مردم از جان عموره در گذشتند و او را نزد همسرش #نوح(ع) فرستادند.
این بانوی بزرگوار دو فرزند دیگر به نام های #حام و #یافث برای نوح بدنیا آورد تا به همراه برادرشان #سام(ع) وارثان تمدن بشری در آینده باشند.
منابع:النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين ج ۱، ص ۸۱
📚ازکانال
#داستان_راستان
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
.#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🌸🍃🌸🍃
📚 #داستان٨۵٧
در کتاب #ثوابُ_الأعمال و
#عقابُ_الأعمال از
#امام_باقر_علیه_السَّلام آمده است :
عابدی هشتاد سال خدا را عبادت کرد آن گاه زنی را دید از او خوشش آمد.
ایستاد و از او طلب گناه نمود و او نیز پذیرفت.
بعد از اتمام کار فرشته مرگ آمد و زبان او قفل شد.
در زمان جان دادن سائلی آمد، او را اشاره به قرص نانی کرد که در زیر عبای او بود.
خداوند هشتاد سال عبادت او را برای زنا محو کرد.
ولی بخاطر قرص نانی که بخشیده بود او را آمرزید.
از کانال
#داستان_راستان
. #بیادعلیرضا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat