🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄
#داستان_سی_وهشتم
🌱بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌱
#سلام_بر_ابراهیم ۹
والیبال تک نفره
جمعی از دوستان شهید
🔹 بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است.
🔹 در زنگ های ورزش همیشـه مشغول والیبال بود. هیچکس از بچه ها حریف او نمی شد. یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بودیم که چطور پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد.
🔹 بیشتر روزهای تعطیل، پشت آتش نشانی خیابان ۱۷ شهریور بازی می کردیم. خیلی از مدعی ها حریف ابراهیم نمی شدند.
🔹 اما بهترین خاطره والیبال ابراهیم بر می گردد به دوران جنگ و شهر گیلانغرب، در آنجـا یک زمین والیبال بود که بچههای رزمنده در آن بازی می کردند.
🔹 یک روز چند دستگاه مینی بوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی رئیس سازمان تربیت بدنی بود. آقای داودی در دبیرستان معلم ورزش ابراهیم بود و او را کامل می شناخت. ایشان مقداری وسائل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: هر طور صلاح می دانید مصرف کنید. بعد گفت: دوستان ما از همه رشته های ورزشی هستند و برای بازدید آمده اند.
🔹 ابراهیم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد. تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم.
آقای داودی گفت: چند تا از بچه های هیئت والیبال تهران با ما هستند. نظرت برای برگزاری یک مسابقه چیه؟
🔹 ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفه ای بودند یک طرف بودند، ابراهیم به تنهائی در طرف مقابل. تعداد زیادی هم تماشاگر بودند.
🔹 ابراهیم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچه های بالا زده و زیر پیراهنی مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور می کرد.
بازی آنها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد هم بچه های ورزشکار با ابراهیم عکس گرفتند.
🔹 آنها باورشان نمی شد یک رزمنده ساده، مثل حرفه ای ترین ورزشکارها بازی کند.
🔹 یکبار هم در پادگان دوکوهه برای رزمنده ها از والیبال ابراهیم تعریف کردم. یکی از بچه ها رفت و توپ والیبال آورد. بعد هم دو تا تیم تشکیل داد و ابراهیم را هم صدا کرد.
او ابتدا زیر بار نمی رفت و بازی نمی کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت: پس همه شما یکطرف، من هم تکی بازی می کنم!
🔹 بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اینقدر نخندیده بودیم، ابراهیم هر ضربه ای که میزد چند نفر به سمت توپ می رفتند و به هم برخورد می کردند و روی زمین می افتادند!
ابراهیم در پایان با اختلاف زیادی بازی را برد.
🔺... ادامه دارد
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
@dastanayekhobanerozegar