┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
#داستان١۶٢
⚫️ #احترام_ميهمان
#حضرت_امام_حسن_عسكري
#عليه_السلام_فرمود:
دو نفر كه يكي پدر و ديگري پسر او بود به عنوان مهماني به خانه #علي_عليه_السلام آمدند
حضرت از جاي خويش براي آنها حركت كرد
#ايشان_را_در_بالاي_مجلس_نشانيد
و خود در مقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بياورند پس از صرف خوراك قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد..
#علي_عليه_السلام از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولي آن مرد خويش را به خاك افكنده عرض كرد يا علي تو مي خواهي آب بر دست من بريزي خداوند مرا بدان حال ببيند؟
#علی_ع_فرمود:
بنشين خدا مي بيند ترا در حاليكه يكي از برادرانت كه با تو فرقي ندارد مشغول خدمت تو است .
نشست و #علي_عليه_السلام_فرمود:
قسم مي دهم به حق بزرگي كه بر گردنت دارم طوري، آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب مي ريخت آسوده بودي .
هنگاميكه دست او را شست آفتابه را به محمد بن حنفيه داد فرمود:
اگر اين پسر تنها آمده بود دست او را مي شستم ولكن خداوند دوست ندارد بين پدر و پسريكه در يك محل و مجلس هستند تسويه باشد اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسر را بشوي محمد بن حنفيه دست او را شستشو داد.
#امام_حسن_عسكري_عليه_السلام فرمود:
#هر_كس_علي_عليه_السلام
#را_پيروي_كند_در_اين_كار
#شيعه_حقيقي_خواهد_بود
📚 ازکتاب:
#داستانها_و_پندها
نوشته مصطفي زماني وجداني
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#نثار_١۴_معصوم_علیهم_السلام
#صلوات
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
#داستان١۶٣
⚫️ #احترام_ميهمان
#حضرت_امام_حسن_عسكري
#عليه_السلام_فرمود:
دو نفر كه يكي پدر و ديگري پسر او بود به عنوان مهماني به خانه #علي_عليه_السلام آمدند
حضرت از جاي خويش براي آنها حركت كرد
#ايشان_را_در_بالاي_مجلس_نشانيد
و خود در مقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بياورند پس از صرف خوراك قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد..
#علي_عليه_السلام از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولي آن مرد خويش را به خاك افكنده عرض كرد يا علي تو مي خواهي آب بر دست من بريزي خداوند مرا بدان حال ببيند؟
#علی_ع_فرمود:
بنشين خدا مي بيند ترا در حاليكه يكي از برادرانت كه با تو فرقي ندارد مشغول خدمت تو است .
نشست و #علي_عليه_السلام_فرمود:
قسم مي دهم به حق بزرگي كه بر گردنت دارم طوري، آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب مي ريخت آسوده بودي .
هنگاميكه دست او را شست آفتابه را به محمد بن حنفيه داد فرمود:
اگر اين پسر تنها آمده بود دست او را مي شستم ولكن خداوند دوست ندارد بين پدر و پسريكه در يك محل و مجلس هستند تسويه باشد اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسر را بشوي محمد بن حنفيه دست او را شستشو داد.
#امام_حسن_عسكري_عليه_السلام فرمود:
#هر_كس_علي_عليه_السلام
#را_پيروي_كند_در_اين_كار
#شيعه_حقيقي_خواهد_بود
📚 ازکتاب:
#داستانها_و_پندها
نوشته مصطفي زماني وجداني
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#نثار_١۴_معصوم_علیهم_السلام
#صلوات
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
🌺🌼🌸✨﷽✨🌺🌼🌸
#داستان٢٩١
بالاخره «کعبه» به کرمان رسید!
میگفت:
«ما یک آیتالله "حقیقی" در کرمان داشتیم.
چند سال قبل که ایشان از دنیا رفتند، دوستانشان آمدند و اصرار داشتند هماهنگیهای لازم صورت بگیرد تا بتوانند پیکر آیتالله را در جوار قبور مطهر شهدا در گلزار شهدای کرمان دفن کنند.
از ممنوعیت قانونی این موضوع گفتیم و تاکید کردیم فضای گلزار اختصاص به پیکر شهدا دارد و در نهایت، فقط امکان دفن پدر و مادر آنها در این محدوده وجود دارد.
وقتی اصرار عجیب آنها را دیدیم، علتش را پرسیدیم.
برایمان گفتند:
"آیتالله حقیقی قبل از پیروزی انقلاب خواب دیدهبود کعبه را به گلزار شهدای کرمان آوردهاند و مردم میآیند برای زیارت آن!
ایشان میگفت:
"سالها دنبال این بودم که بدانم تعبیر خوابم چیست.
گذشت، بعد از پیروزی انقلاب، وقتی اولین شهید را در این نقطه از شهر دفن کردند، فهمیدم خوابم دارد تعبیر میشود.
" به همین دلیل، آیتالله حقیقی بسیار دوست داشت در نزدیکی مزار شهدای کرمان دفن شود."»
سردار حسنی سکوت میکند.
انگار دنبال کلماتی میگردد که یاریاش کنند برای ادای حق این ماجرا.
عاقبت میگوید:
«امروز اگر به گلزار شهدای کرمان بیایید، صف طولانی انبوه زائرانی را میبینید که از دور و نزدیک میآیند، ساعتها به انتظار میایستند تا خودشان را به مزار شهید حاج قاسم سلیمانی برسانند و دقایقی آن را زیارت کنند.
به اعتقاد من،
حالوهوای امروز گلزار شهدای کرمان، بعد از بیش از 40 سال، #تعبیر_کامل_خواب
#آیتالله_حقیقی_است.»
اما بشنوید از سرانجام ماجرای تدفین آیتالله حقیقی:
«همان موقع که دوستان آیتالله حقیقی پیگیر موضوع بودند،
حاج قاسم با من تماس گرفت و گفت:
"همه شهدایی که در کرمان داریم، شاگردان آیتالله حقیقی بودند.
شما موضوع را بررسی و طوری عمل کنید که هم قانون را رعایت کردهباشید و هم احترام این عالم بزرگ را حفظ کنید.
" خلاصه، با تاکید سردار سلیمانی، پیکر آیتالله حقیقی در جوار گلزار شهدا به خاک سپردهشد.»
❤️ یادمون نره...
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
#نثار_
#بهترین_خوبان_همروزگارمون
#یعنی_باباهاومامانامون_و
علما شهدای انقلاب، دفاع مقدس
مدافع حرم و امنیت وترور و.....
#دهانتان_را_معطر_کنید_با #صلوات_بر_محمد_وآل_محمدص
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ در
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
🌼🌼🌼🌸🌼🌼🌼🌸🌼🌼🌼
#داستان٢٩٩
#حکایت_بهلول_عاقل
✍روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟
بهلول جواب داد:
آهن و پنبه.
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد.
این دفعه گفت:
بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول این دفعه گفت:
پیازبخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود.
فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت:
در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده.
ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت:
روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم .
مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
❤️ یادمون نره...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#نثار_
#بهترین_خوبان_همروزگارمون
#یعنی_باباهاومامانامون_و
علما شهدای انقلاب، دفاع مقدس
ترور و.....
#دهانتان_را_معطر_کنید_با #صلوات_بر_محمد_وآل_محمدص
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ در
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#صلوات_بر پیامبر اعظم ص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار