✨﷽✨
📚 #داستان٨١٢
#حكايت_اصحاب_رقيم
در « #منهج_الصادقين » آمده است .
نعمان بشير در حديث مرفوع به #حضرت_رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده
كه:
#اصحاب_رقيم سه تن بودند كه:
از شهر بيرون رفتند به جهت رفع بعضى از حوائج خود، باران ايشان را گرفت .
پناهنده به غارى شدند.
چون در درون غار رفتند، سنگى عظيم بر در غار افتاد و راه بيرون آمدن را مسدود ساخت.
ايشان مضطرب شدند و طمع از جان بر گرفتند و گفتند:
هيچ كس بر حال ما مطلع نيست و بر فرض اطلاع، كسى قادر بر رفع اين سنگ نيست.
با يكديگر گفتند:
طريقى كه موجب فتح باب و گشايش اين عقده شود، جز #اخلاص_و_تضرع_و_زارى
#به_درگاه_حضرت_بارى نيست؛
كه هر يك عمل صالحى كرده باشيم شفيع خود سازيم؛
شايد كه حقتعالى ما را از اين مكان خلاصى بخشد.
🍄پس يكى از ايشان
گفت:
خداوندا!
تو عالمى كه من روزى مزدوران داشتم و از براى من كار مى كردند، يكى از آنها وقت ظهر آمد.
گفتم:
تو نيز مشغول كار شو و
مزد بگير.
هنگام شام همه را مزد بدادم.
يكى از آنها گفت:
فلان از نيمه روز آمده، مزد او را برابر من مى دهى؟!
گفتم:
تو را با مال من چه كار است؟
تو مزد خويش بستان و برو.
در خشم شد و مزد نگرفته، برفت.
من آنچه مزد او بود، گاوى خريدم و در ميان رمه گاو خود رها كردم و از او بچه ها متولد شد.
پس از مدتى طويل ،
آن مرد باز آمد.
ضعيف و نحيف و بى برگ و نوا شده ، و
گفت:
مرا بر تو حقى است.
گفتم: چيست؟
گفت :
من همان مزدورم كه مزد خود را پيش تو بگذاشتم.
چون در او نگريستم؛ او را شناختم.
دست وى را گرفته، به صحرا بردم و گفتم:
اين رمه گاو از تست و كسى را در آن حقى نيست.
گفت:
اى مرد!
بر من استهزا مى كنى؟
گفتم:
#سبحان_الله !
اين حق تست و قصه با وى باز گفتم و همه را تسليم وى كردم .
بار خدايا!
اگر مى دانى كه اين كار را براى رضاى تو كردم بدون غرض ديگرى ، ما را از اين ورطه خلاصى بخش .
در حال ثلثى از سنگ عقب رفت.
🍄دومى گفت:
سال قحطى بود.
زنى صاحب جمال به نزد من آمد تا گندم بخرد.
گفتم :
مرادم را حاصل كن تا ترا گندم دهم .
زن ابا كردم و رفت .
از شدت گرسنگى بى تاب شده باز آمد و گندم خواست و گفت:
اى مرد!
بر من و عيالات من رحم كن كه همه از گرسنگى تلف مى شويم .
من همان سخن را باز گفتم:
اين نوبت نيز امتناع كرد.
بار سوم چون عنان اختيار از دستش برفت و طاقتش از گرسنگى رفته بود، راضى شد. او را به خانه بردم و خواستم با او در آويزم ، لرزه بر اندامش افتاد. گفتم:
اين چه حالت است كه ترا عارض شده ؟
گفت:
از خدا مى ترسم .
من با خود خطاب كردم كه:
اى نفس ظالم!
او در حال ضرورت از خدا ترسد و تو با وجود چندين نعمت انديشه از عذاب او نمى كنى؟
پس از نزد او برخاستم و زياده از آنچه مى خواست به او دادم و او را رها كردم .
بار خدايا!
اگر اين كار را براى خشنودى تو كردم، ما را از اين تنگنا گشادگى بخش .
فى الحال ثلث ديگر از سنگ جدا شده و غار روشن گشت.
🍄سومى گفت:
مرا پدر و مادر پيرى بود.
¯و من صاحب گوسفندان بودم .
هنگام نماز شام قدرى شير نزد آنها آوردم.
خفته بودند.
مرا دل نيامد كه ايشان را بيدار كنم.
بر بالين آنها نشستم و گوسفندان را بى سرپرست گذاشتم و دل بر پدر و مادر مشغول داشتم ؛ با اينكه بسيار خائف بودم از تلف گوسفندان ،
از بالين آنها بر نخاستم و ظرف شير از دست ننهادم تا صبح طلوع كرد و آنها از خواب بيدار شدند و من شير را به آنها خورانيدم.
بار خدايا!
اگر اين كار را براى رضاى تو كردم و از اين عمل خشنودى تو مى جستم ، ما را از اين گرفتارى نجات بخش.
سنگ به تمامى به يك طرف افتاد و ايشان از غار بيرون آمدند.
📚 #گنجينه_اخلاق
« جامع_الدرر» (جلد دوم)،
عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
•✾📚. #صلوات_یادمون_نره📚✾•
┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید👇
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat