eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
235 دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
25.2هزار ویدیو
199 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛🏍🚛🛵🚛 ٣٣٩ ... 😖😖😖😖😖😖😖😖 راننده کاميوني وارد رستوران شد . دقايقي پس از اين که او شروع به غذا خوردن کرد، سه جوان موتور سيکلت سوار هم به رستوران آمدند و يک راست به سراغ ميز راننده کاميون رفتند. بعد از چند دقيقه پچ پچ کردن، اولي سيگارش را در استکان چاي راننده کامیون خاموش کرد. راننده به او چيزي نگفت . دومي شيشه نوشابه را روي سر راننده خالي کرد و باز هم راننده سکوت کرد. وقتي راننده بلند شد تا صورت حساب رستوران را پرداخت کند، نفر سوم به او پشت پا زد و راننده محکم به زمين خورد، ولي باز هم ساکت ماند . دقايقي بعد از خروج راننده از رستوران، يکي از جوان ها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بي خاصيتي بود، نه غذا خوردن بلد بود، نه حرف زدن و نه دعوا! صاحب رستوران جواب داد: از همه بدتر اینکه، رانندگي هم بلد نبود، چون وقتي داشت مي رفت دنده عقب، 3 تا موتور نازنين را له کرد و رفت !!! 🎤 🎤 🎤 🎤 🎤 🎤 : نخفته ست مظلوم،ز آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس نترسی که پاک اندرونی شبی برآرد ز سوز جگر یاربی چراغی که بیوه زنی بر فروخت بسی دیده باشی که شهری بسوخت پریشانی خاطر دادخواه براندازد از مملکت پادشاه ستاننده داد آن کس، خداست که نتواند از پادشه داد خواست ↘↙↘↙↘↙↘↙↘↙ 🍀 لینک کانال 🍀 🍀 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به حق بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
😳🙈😳🙈😳🙈😳🙈 ٣۴٠ 🤧🤧 گویند: روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور می کند که برود و این نجس ترین نجس ها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد. وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد. عازم دیار خود می شود که در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم ، شاید جواب تازه ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید:. من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد. چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری. وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد، ولی چوپان به او می گوید: تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش. خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است، بخوری" !!!! 🖇🖇🖇🖇🖇 🍀 🍀 🍀 👇👇👇👇 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar توفیقمان بده تا این نجس ترین وکثیف ترین های عالم به حق بر محمدوآل محمدص، وفرزندانش
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
👏👏👏👏👏👏👏👏 ٣۴١ 👱👱👱👱👱👱 روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستایی برد تا او دریابد مردم تنگدست چگونه زندگی می‌کنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ی خانواده‌ای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند. در نیمه‌های راه پدر از فرزند پرسید: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟ - خیلی خوب بود پدر. - پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی می‌کنند؟ - بله پدر، دیدم... - بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟ - من دیدم که: ما در خانه ی خود یک سگ داریم و آنان چهار سگ داشتند.. ما استخری داریم که تا نیمه‌های باغمان طول دارد و آنان برکه‌ای دارند که پایانی ندارد، ما فانوسهای باغمان را از خارج وارد کرده‌ایم، اما فانوسهای آنان ستارگان آسمانند. ایوان ما تا حیاط جلوی خانه‌مان ادامه دارد، اما ایوان آنان تا افق گسترده است...... ما قطعه زمین کوچکی داریم که در آن زندگی می‌کنیم، اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنان دیده نمی‌شود. ما پیشخدمتهایی داریم که به ما خدمت می‌کنند، اما آنها خود به دیگران خدمت می‌کنند. ما غذای مصرفی‌مان را خریداری می‌کنیم، اما آنها غذایشان را خود تولید می‌کنند. ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستانی دارند تا آنها را محافظت کنند. آن پسر همچنان سخن می‌گفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت. پسر سپس افزود: متشکرم پدر که نشان دادی !!. 🖇🖇🖇🖇🖇 🍀 🍀 👇👇👇 🍀┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar وقدردان داشته هایمان قرار بده به حق بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٣۴٢ 🔶 یکی از کتابهایی که حتما باید بخوانید: کتاب « » این کتاب، داستان واقعی یک کرد ایلامی به اسم جمال است، که برای کار به ترکیه میرود. در با یک لوطی قلچماق ترک به اسم «ارسلان» آشنا میشود و سالها با قاچاق ثروتی هنگفت به هم میزنند و زندگی میکنند. کسی که از اسلام، جمهوری اسلامی و حتی اهلبیت بریده و به هیچ چیز جز پول فکر نمیکند. تا اینکه یک بار برای تجارت، به همراه بعضی ایرانیها عازم سوریه میشود. در ، مجبور میشوند تا ترخیص هتل، مدتی در کنار . در این لحظات او با ، تصمیم میگیرد برای همیشه در حرم ایشان بماند. کم کم ارسلان متوجه میشود که رفیقش تغییر کرده. او هم به تبعیت از او، عازم سوریه میشود و او هم ماندگار میشود. وضع چنان میشود که این دو رفیق که زمانی از قاچاقچیان همه کاره ترکیه بوده اند، بر دیوارهای اتاقشان آیات قرآن نصب میکنند، قرآن حفظ میکنند، به مظلومان کمک میکنند و خلاصه روش زندگی شان دگرگون میشود. 😳😊از همه عجیبتر تغییر و تحولات ارسلان است که حتی زنهایش باور نمیکنند او تا این حد تغییر کرده. کسیکه پس از بازگشت به ترکیه، شغلش را تغییر میدهد. به کشاورزی می چسبد و یکی از زیتون کاران بزرگ ترکیه میشود. اما سالهای ماندن جمال در سوریه، مصادف میشود با اعتراضات سوریه و سپس ظهور داعش. و حوادث بسیاری که این مدت در زینبیه و میگذرد. از نکات جالب کتاب، ناگفته هایی است شنیده نشده از دل حوادث سوریه. مثلا جمال به زیبایی توصیف میکند که با ظهور داعش، همه صحن و را تنها میگذارند، جز . آنها که بعدا لشکر فاطمیون را تشکیل میدهند. او از اینکه چطور ارتش آزاد سوریه به داعش تغییر کرد سخن میگوید. از لحظات هولناکی میگوید که: روح انسانها از انسانیت به توحش تبدیل میشود. جمال میگوید روزگاری شد که کسی که سال قبل به من افطاری داده بود، حالا به دشمن من تبدیل شده بود و چون ایرانی و شیعه بودم، حاضر بود خونم را بریزد. 😞 و در ادامه از وضعی میگوید که کسانی که روزی خواهان مرگ بشار اسد بودند، با تجربه ناامنی و بی ثباتی در کشورشان به روزی میرسند که را در کوچه هایشان میزنند و برای ماندن او و میرسند. با خواندن کتاب خصوصا در ایامی که تجربه اغتشاشاتی داشت که در آن وحشیانه ترین قتل های نیروهای امنیتی صورت گرفت، صحنه های متوحش شدن انسانها بهتر قابل درک است. صحنه هایی که اگر از آن درس نگیریم، متاسفانه سوریه سازی آینده ایران است. مطالعه این کتاب باعث میشود به ماموریت بزرگی که مدافعان حرم انجام دادند، به دیدن دست دشمنان در لحظه لحظه سیاست ایران و جهان با دید عمیق تری بنگریم. ــــــــــــــــ 👇👇 📚 @dastanayekhobaner
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☘💧❣❣❣💧☘ ٣۴٣ 🔻استادي درشروع كلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت كه همه ببينند . بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟  شاگردان جواب دادند 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ........ استاد گفت : من هم بدون وزن كردن ، نمي دانم دقيقا' وزنش چقدراست . اما سوال من اين است : اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هيچ اتفاقي نمي افتد . استاد پرسيد : خوب ، اگر يك ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد ؟ يكي از شاگردان گفت : دست تان كم كم درد ميگيرد.  حق با توست . حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه ؟  شاگرد ديگري جسارتا' گفت : دست تان بي حس مي شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند . و مطمئنا' كارتان به بيمارستان خواهد كشيد ....... و همه شاگردان خنديدند . استاد گفت : خيلي خوب است . ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييركرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه  پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟ درعوض من چه بايد بكنم ؟  شاگردان گيج شدند . يكي از آنها گفت : ليوان را زمين بگذاريد.  استاد گفت : دقيقا' مشكلات زندگي هم مثل همين است .  اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشكالي ندارد . اگر مدت طولاني تري به آنها فكر كنيد ، به درد خواهند آمد . اگر بيشتر از آن نگه شان داريد ، فلج تان مي كنند و ديگر قادر به انجام كاري نخواهيد بود. فكركردن به مشكلات زندگي مهم است . اما مهم تر آن است كه درپايان هر روز و پيش از خواب ، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند .  هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي كه برايتان پيش مي آيد ، برآييد!  پس همين الان ليوان هاتون رو زمين بذاريد زندگي كن....  زندگي همينه داستان های جذاب @dastanayekhobanerozegar مارا ببخش توفیق عاقبت بخیری بما عطا کن
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
☀️✨☀️✨﷽✨☀️✨☀️ ٣۴۴ 🌷معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند، دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آن ها را جمع آوری کرد، با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند . اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و .... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد : عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند ،و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت : بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم . در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت : به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از.... لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن . ☘پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند، آری ، ما ، آن ها را ساده و معمولی می انگاریم. ❤️ فراموش نکنیم! به برکت ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastanayekhobanerozegar📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ لطفا با عضویت در این کانال از ما حمایت کنید👇👇👇
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٣۴۵ از:مرحوم ازشنیدن فحش خواهر و مادر که راننده تاکسی به او داده بود ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar وقدردان داشته هایمان قرار بده ما توفیق خدمت به مردم عطابفرما به برکت
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
❣❤️💚💚💚💚💚💚❤️❣ ٣۴۶ 📝 مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می‌کرد، کنار چشمه‌ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبایی درون چشمه دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد. در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان، چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت: "آیا آن سنگ را به من می‌دهی؟" زاهد بی‌درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. او می‌دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می‌تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند، بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد. چند روز بعد، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت: "من خیلی فکر کردم، تو با این که می‌دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی." بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت: "من این سنگ را به تو برمی‌گردانم ولی در عوض چیز گرانبهاتری از تو می‌خواهم. به من یاد بده که :. ." ❇️✨لطفاً با فوروارد مطالب کانال، را به دوستان خود معرفی کنید. ✨❇️✨ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به حق بر محمدوآل محمدص 🆔 ✨
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌻🌻🌻🌻 ٣۴٧ جالب "خر" با سواد "با سوادان بیشتر در معرض لگد خرند" ...! گویند در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود ... با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه، همه ی حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند ... در مسیر گاهگاهی خر، گریزی میزد و علفی می خورد ... روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت : اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند، زیرا او گیاه خوار است ... شیر گفت : چه فکری داری ؟... روباه گفت : خر را صدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر، نیاز به رهبر داریم. و باید از روی شجره نامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم ... شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند ... ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود : جد اندر جد من، حاکم و سلطان بوده اند ...! و بعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت : من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند ...! خر تا اندازه ای موضوع را فهمیده بود و دانست نقشه ی شومی در سر دارند، گفت : من سواد ندارم، شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده ، کدامتان باسواد هستین آن را بخوانید ؟... شیر فورا گفت : من باسوادم، و رفت عقب خر، تا زیر سمش را بخواند ...! خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد و گردنش را شکست ...! روباه که ماجرا را دید، رو به عقب پا به فرار گذاشت ... خر او را صدا زد و گفت : بیا حالا که شیر کشته شده، بقیه راه را با هم برویم ... روباه گفت : نه من کار دارم ... خر گفت : چه کاری ؟... گفت : می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم، که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم ... وگرنه الان بجای شیر، گردن من شکسته بود ........!!!! _____ ، مولانا جلال الدین محمد بلخی 🌻🌻🌻🌻 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar از دنیا وآخرت مان با معرفت تر بگردان به حق بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٣۴٨ 📚🖌📖 موضوع : مذهبی از پدرش، روایت کرد که فرمود: انسان حریص به دنیا چون کرم ابریشم، هر اندازه به دور خود می پیچد، خود را بیشتر گرفتار می کند به گونه ای که بیرون آمدن از پیله برایش مشکل می شود. سرانجام در هوای دم دار آن جا می میرد. در ادامه، فرمود: یکی از این بود که ای پسرم! همانا مردمی که پیش از تو زندگی می کردند، برای فرزندانشان مال ها اندوختند، ولی نه از آن اندوخته ها، و نه از کسانی که برای آن ها اندوخته بودند، نشانه ای مانده است. پس تو بنده ای هستی که : و مأمور به عمل کردن هستی و در برابر هر عمل به تو وعده پاداش داده اند بنابراین، عملت را به خوبی انجام بده. پسرم، در این دنیا همچون گوسفندی نباش که در کشت زار سبزی می چَرَد و آن اندازه می خورد تا فربه می شود؛ زیرا مرگش هنگام فربه شدن فرا می رسد، بلکه دنیا را مانند پُلی بر روی رودخانه ای بدان که از آن گذر کرده ای و هیچ گاه به آن جا باز نمی گردی. بدان که به زودی در پیشگاه خداوند بزرگ، از تو برای چهار چیز پرسش می کنند: 1. را در چه کارهایی صرف کردی؟ 2. چگونه به پایان رساندی؟ 3. از چه راهی به دست آوردی؟ 4. را چگونه مصرف کردی؟ پس خود را برای آن روز آماده کن و بر آن چه از دنیا از دست داده ای، افسوس نخور؛ زیرا که اندک دنیا، نابود شدنی است و زیادش، دچار بلا و گرفتاری ست. پس ، . توبه را در قلب خود تازه نگه دار و  در فرصت ها، به عمل بپرداز، پیش از این که مرگ فرا رسد و میان تو و آن چه نیاز داری، فاصله بیاندازد. منبع📚 : کتاب بحار الانوار ، ج 73، ص 68 ، روایت 36، باب 122 🆔 👈 کانال را به دوستان خود معرفی کنید. ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از این نیز بگذرد
34.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه ■■شهدای ■■■گروه ¤¤~~¤♥︎¤~~¤¤ شاید برای اولین بار هست که این کلیپ را می بینید. غالب این عزیزان در تصاویر به شهادت رسیدند. حتما ببینید. ¤¤~~~♥︎~~~¤¤ نثار ارواح مطهر شهدای اسلام 《《 صلواتی 》》 هدیه بفرمایید. ¤¤~~~♥︎~~~¤¤ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هدایت شده از  منتظران ظهور
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم ازامروزجمعه ۱۸آذرتاآخرشب می توانید با شماره‌گیری؛ ستاره ۱۰۰۰ ستاره ۵ مربع بسته یک روز مکالمه نامحدود رایگان رو فعال کنید. این بسته برای دلجویی از گاف هشدار زلزله برای مشترکین فعال میشه! از ساعت ۰۰:۰۰ تا ۲۳:۵۹ جمعه ۱۸ آذر قابل استفاده است.
☘🍀☘🍀☘🍀☘🍀☘ ٢۴٩ مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت . اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد... تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ، رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که : چه اتفاقی افتاده است؟ درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم... مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...! علت را پرسید: و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم. از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم. مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود . علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم... : دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم ‏( ) ❤️ یادمون نره...؛ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar از دنیا و هدف از خلقتمان وآخرت مان با معرفت تر بگردان به حق بر محمدوآل محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
راستی مسلمانی ما تا کجاست؟ ٣۵٠ 🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻 جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: با من بیا، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت : که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت: که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، مسیح_قسم که: با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود...! 🖇🖇🖇🖇🖇 🍀لینک کانال داستانای خوبان روزگار 🍀 کانال 🍀 🍀 🍀┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ... توفیقمان بده تا مسلمان واقعی شویم به برکت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گل رز سرخ
. 🔴دختر رضا پهلوی در حمایت از معترضان گفته، هر شب خواب شما رو می‌بینم اینا، خانوادگی زحمت‌کش هستند😐😂 🌐کانال الله اکبر @allahoak_bar
٣۵١ تشییع جنازه های بزرگ و باشکوه تاریخ معاصر ایران ، که ... تشییع جنازه ، کشتی‌گیر ایرانی که در تاریخ ایران به لقب " " معروف بود، ن یز از دیگر تشییع ‌جنازه‌های مهم و باشکوه پیش از انقلاب ایران است. تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در تهران درگذشت، اما مرگ جنجال‌برانگیز و پرابهام او در سی و پنج سالگی بر تشییع جنازه این ورزشکار معروف تاثیرگذار بود... او که زمانی از نام آوران کشتی ایران و جهان بود با روبرو شده بود .. چنانکه کشتی‌گیران هم نسلش می گویند حتی از حضورش در سالن های ورزشی جلوگیری می کردند... درگذشت او همچنین یک سال پس درگذشت ناگهانی از بود که شاعران و نویسندگان بسیاری در مراسم تشییع این شاعر شرکت داشتند... در تشییع جنازه تختی در تهران هزاران نفر شرکت کردند و این ورزشکار در ، در جنوب تهران به خاک سپرده شد. با ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar 👆👆👆👆
ای بابا چرا کردینش تو گونی، شاید بنده خدا میخواست بنویسه، زن میخوام 😅 ⏰️مسافر ۱:۲۰ @mosafere_yeko_bist ┅═══🍃✼🇮🇷✼🍃═══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اشک‌های جواد خیابانی در فراق مادرش روی آنتن زنده / جواد خیابانی : دلم برای مادرم تنگ شده خیلی هم تنگ شده مادرم همیشه هست ⚽️ @fotbali_com
هدایت شده از انباری
‏وقتی حتی اگر باز هم 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 💡┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar