هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
همیشه یاد من وتو باید بمونه
که :
❤️ #غـم_خودش_میادها
ولی
#شادی_رو_خودم_و_خودت
#باید_بسازیم
بچه که بودیم
قضاوت نمی کردیم
همه یکسان بودند...
بزرگ که شدیم
قضاوتهای درست و غلط باعث شد
که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه،
کاش هنوز همه رو به اندازه بچگی
دوست داشتیم.... کاش!!
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
برای شادی دل مردم ایران
#صلوات
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار👆👆
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان۴٢٧
#یک_فنجان_تفکر ☕️
یازده ساله بودم و عاشق کتاب. همهی کتابهای توی خانه را خوانده بودم،
شریعتیها را چند بار،
مطهریها را از اول تا آخر،
دیوان شعر انوری (چرا باید به جای حافظ و شاهنامه توی خانه انوری میداشتیم، نمیدانم!)،
یک کتاب شعر که نویسندهاش دوست پدرم بود و قرآن.
مامان بیمارستان بود،
یک پای بابا محل کارش بود و یک پایش دنبال دوا و داروی مامان.
مرفین گیر نمیآمد و داروهای شیمیدرمانی قیمت خون پدرِ همهی صنف دارو بود.
توی این هیروویر آنچه به چشم نمیآمد کرمِ کتاب بودن من بود.
کسی حواسش به من نبود.
به اینکه دلم کتاب جدید میخواهد و قدیمیها را آنقدر خواندهام که گوشههای کتابها ساب رفته.
بین اینهمه گرفتاری کتابخواستن من اَتِینا بود.
تا اینکه اسبابکشی کردیم و توی کمددیواری خانهی جدید یک کتاب پیدا کردم.
انگار دنیا را به من داده بودند، کتابِ توی کمددیواری،
نور فانوس دریایی بود توی تاریکی،
صدای دنگدنگِ رسیدن دستهی کولیها بود به یک روستای دورافتادهی خوابزده.
اگر بگویم تا سالها بعد به داستایوفسکی به چشم معشوق نگاه میکردم، بیراه نگفتهام!
جنایت و مکافاتش همان پیام "بپوش میام دنبالت" بود در یک غروب جمعهی دلگیر و حوصلهلبریزشده.
بعد از آن،
بعدها که کتاب توی دستم زیاد بود، گاهی کتابی جا میگذاشتم،
بهعمد تا شاید دخترکی یازدهساله از عشقبازی با کتابِ من صفا کند.
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#خدایا_دلخوشیهای_ماو
#ملت_مارو
#افزونتربگردان
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_آل_محمد_ص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🔶🔷✨﷽✨🔷🔶
#داستان۴٢٨
#من_دیگ_نخریدم
آورده اند که:
یکی از علما #40_شبانه_روز_چله گرفته بود تا
#امام_زمان_عج_الله
#تعالی_فرجه_الشریف را زیارت کند تمام روزها روزه بود
در حال اعتکاف
از خلق الله بریده بود...!!!
صبح به صیام و شب به قیام زاری و تضرع
شب 36 ندای در خود شنید که می گفت:
فلانی ساعت 6 بعد از ظهر بازار مسگران در دکان فلان مسگر عالم می گفت:
از ساعت 5 در بازار مسگران حاضر شدم در کوچه های بازار از پی دکان فلان می گشتم گمشده خویش را در آنجا زیارت کنم...
#پیرزنی_را_دیدم دیگ مسی به دست داشت و مسگران نشان می داد...
قصد فروش آنرا داشت به هر مسگری نشان می داد ؛ وزن می کرد و می گفت :
به 4 ریال و 20 شاهی پیرزن می گفت :
نمیشه 6 ریال بخرید ؟
مسگران می گفتند :
خیر مادر برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید،
همه همین قیمت را می دادند پیرزن می گفت :
نمیشه 6 ریال بخرید ؟
تا به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود مسگر به کار خود مشغول بود
پیرزن گفت :
این دیگ را برای فروش آوردم به 6 ریال می فروشم ؛
خرید دارید ؟
مسگر پرسید چرا به 6 ریال ؟
پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت :
پسری مریض دارم ؛
دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن 6 ریال می شود مسگر پیر ؛ دیگ را گرفت و گفت :
این دیگ سالم و بسیار قیمتی است حیف است بفروشی امّا اگر اصرار داری بفروشی من آنرا به 25 ریال میخرم!!!
پیر زن گفت:
عمو مرا مسخره می کنی ؟!
مسگر گفت :
ابدا" دیگ را گرفت و 25 ریال در دست پیرزن گذاشت پیرزن که شدیدا" متعجب شده بود ؛
دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شدعالم می گوید :
من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات را فراموشم شده بود
در دکان مسگر خزیدم و گفتم :
عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی ؟!
اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از 4 ریال و 20 شاهی ندادند آنگاه تو به 25 ریال می خری ؟!
مسگر پیر گفت:
من دیگ نخریدم.
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد
پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند
پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد #من_دیگ_نخریدم
عالم می گفت:
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که...
شخصی با صدای بلند صدایم زد و گفت:
فلانی ؛
کسی با چله گرفتن به زیارت ما نخواهد آمد ....!!!
#دست_افتاده_ای_را_بگیر_و
#بلند_کن_ما_به_زیارت_تو
#خواهیم_آمد ...!!!!
منبع📚: از کتاب
#مجموعه_حکایتهای_معنوی
*┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولیعصر عج صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم سرگرمی جدیده😁😂😂🤣😅😅
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
خدایا عقل ما را افزون فرما
به برکت #صلوات_بر_محمد_و_آل_محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
1_2358836907.mp3
3.99M
محمدرضا فرج زاده:
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴سلام فاطمه سلام مادرم
🌴سلام کشتهی دفاع از حرم
🎤 #محمدحسین_پویانفر
⏯ #استودیویی
👌بسیار دلنشین
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از حاج محمود کریمی
🆘 #شوخیرهبریباهمسرشان 💯
یڪی از نزدیڪان
#مقام_معظم_رهبری میگوید : آقا احترام زیادی به #همسر خود میگذارند و این احترام ، جواب سالها صبر و استقامت همسرشان است! معظم له درباره همسرشان می فرماید :«ایشان حتی یک بار هم، از وضع سخت زندگی و هنگامی ڪه در زندان به سر میبردم ،گله نکرده اند.» یک روز مـن بر سر سفره ای در کنار رهبر نشسته بودم. #خانم_ایشان ،هنوز نیامده بودند .وقتی ایشان آمدند رهبر ما ، با حالت شوخی و احترام به ایشان فرمودند: .... 😳😱
📛حتماادامهداستانروبخونید♨️👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
هدایت شده از حاج محمود کریمی
🔴 ماجرای دختری که حاضر به رعایت #حجاب در حضور #رهبر_انقلاب نمیشد!😳
اینجاست ببینید🚯👇👇
http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان۴٢٩
🌹 #حجاب از شما، #نان_رایگان از ما
👌 ابتکار جالب و جذاب یک نانوایی در خیابان آیتالله کاشانی شهر یزد
چه جالب
آفرین😍👏👏👏👏👏👏
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
خدایا
#تعداد_آدمهای_خوب_وبزرگ
#روزگارمونرو_افزون_فرما
به برکت #صلوات_بر_محمد_و_آل_محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان۴٣٠
#اقدام_خیرخواهان_ی
#مهدی_طارمی_و_سرمربی_پورتو
🔹«مهدی طارمی» لژیونر فوتبال کشورمان به همراه «سرجیو کونسیسائو» سرمربی تیم فوتبال پورتو و فابیو کاردوزو طی یک اقدام خیرخواهانهای از یک مرکز توانبخشی بازدید کردند.
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
خدایا
#تعداد_آدمهای_خوب_وبزرگ
#روزگارمونرو_افزون_فرما
به برکت #صلوات_بر_محمد_و_آل_محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🍂🍁🍂🍁🍂🍀🍂🍁🍂🍁🍂
#داستان۴٣١
#یک_جرعه_چای
#مادر_بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پر پر میزدند
#او_با_آرامش کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق
دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد.
صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد...
نمی دانم شاید هم لبخند و آرامشش بود که کم کم جوّ خانه را آرام میکرد؟!
میدانید!؟
راستش,
آرامش مسری است همانطور که عصبیت و خشم هم
خیلی زود مثل آتش سرایت میکند و دامن همه را میگیرید.
وقتی بزرگتر شدم یک روزی از او پرسیدم:
خانوم جون چطور میتونید این جور
مواقع آروم و راحت بنشینید و چایی بخورید؟!
خدا بیامرزدش,
از پشت عینک ذره بینی اش نگاهی به من انداخت و گفت:
"عزیز من!
#دنیا_که_سر_خود_نیست،
صاحب داره...
صاحبش هم برای همه چیز
قانون گذاشته...
مثلا هر کس خودش را از کوه پایین بیندازه حتما سقوط میکنه
مگه نه؟!...
حالا هر کس هم یه مشکلی براش پیش بیاد یعنی اینکه یک عیب
و نقصی درش هست که باید درست کنه...
اول به آدم برمیخوره و داد و بیداد میکنه
بعد یک تکون باید به خودش بده و عیب اش رو برطرف کنه...
تازه وقتی هم عیبهایش
را شناخت قوی تر میشه ...
و هر چه قوی تر بشه آروم تر و راحت تر زندگی میکنه..."
با پرورویی باز هم پرسیدم:
خانوم جون اگه عیبهاشو برطرف نکنه چی؟!
لبخندی زد و جواب داد:
"مادر جون اون وقته که خدا دست برنمی داره و دوباره
و دوباره بهش عیبهاشو نشون میده... تا بالاخره یه جایی بفهمه دیگه!؟"
خواستم بگم اگه باز هم نفهمید...
که خودش پیش قدم شد و ادامه داد:
و اگه باز هم نفهمید موهاش سفید میشه و یک جرعه چایی خوش از گلوش
پایین نرفته....
حالا برات یک چایی بریزم؟!...
و شروع کرد به خندیدن....😊😊😊
#خدایا
#همه_اسیران_خاک_را_غریق
#رحمت_واسعه_ات_قرار_بده
#خدایا
#اونروزیکه_دست_منم_از
#این_دنیا_کوتاه_میشه
#خودت_منو_بیامرز_و
#مورد_رحمت_خودت_آرام_و
#قرارم_بده
به برکت
#صلوات_بر_محمد_و_آل_محمدص
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🌺💕💕💕💕💕💕🌺🌸
#داستان۴٣٢
#تو_آدم_نمیشی
روزی روزگاری پادشاهی به وزیرش می گوید که:
ای وزیر من زمانی که جوان بودم پدرم همیشه به من می گفت :
"تو آدم نمیشی".
خیلی دوست داشتم تا بتوانم نظرش را عوض کنم.
وزیر می گوید:
قربان شما هم اکنون یک پادشاه هستید.
به نظرم شرایطی فراهم آورید که پدرتان شما را ببیند، آنگاه نظرش تغییر خواهد کرد.
بنابر حرف وزیر، پادشاه دستور می دهد که شرایط سفر را به روستایی که پادشاه در آنجا بدنیا آمده بود فراهم کنند تا پدرش که هنوز در خانه ی قدیمی خودش در آن روستا زندگی می کرد او را ببیند.
پادشاه با تمام عظمت خود به همراه وزیران و سربازان و همراهان سوار بر اسب زیبا و با وقار خود به روستا می روند.
سپس دستور می دهد تا سربازان پدرش را از خانه اش گرفته و به میدان روستا بیاورند.
همه ی اهالی روستا در حال تکریم و تعظیم به پادشاه بودند اما زمانی که پدر پادشاه به میدان می آید خیلی آرام و ساده در مقابل پادشاه که بر اسب سوار بود می ایستد.
پادشاه می گوید که:
ای پدر ببین من پسرت هستم.
همان کسی که می گفتی آدم نمی شود.
ببین که من هم اکنون پادشاه این مملکت هستم و همه از من فرمان می برند.
حال چه می گویی؟
پیرمرد نگاهی به روی پسرش می اندازد و می گوید:
من هنوز سر حرف هستم.
تو آدم نمیشی.
من هرگز نگفتم تو پادشاه نمیشی، گفتم تو آدم نمیشی.
تو اگر آدم بودی به جای اینکه سرباز بفرستی دنبال من خودت می آمدی در خانه را می زدی و من در را برایت باز می کردم.
اگر تو آدم بودی حال که من آمده ام به احترام من که پدرت هستم از اسب پیاده میشدی.
نه، من از نظرم بر نمیگردم.
تو آدم نمیشی.
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
خدایا مرا آدمم کن
ومارا
با اخلاق عملی اسلامی
آشناتر بگردان
به برکت #صلوات_بر
#محمد_و_آل_محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#داستان۴٣٣
✍ #شهید_چمران_میگفت:
💠 توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...
سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛
اون شب رخت و خواب آزارم می داد!
و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد ...رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم
نفوذ کرد و مریض شدم ...
🌷اما #روحم_شفا_پیدا_کرد🌷
#چه_مریضی_لذت_بخشی ...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
👌°•°⇩⇩ داستان کوتاه ⇩⇩°•°
•✾📚 iD ➠ کانال#
📚✾• #داستانای_خوبان_روزگار
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_
#شهید_مصطفی_چمران
ودیگر شهدامون
#صلوات_و_فاتحه
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#داستان۴٣۴
زماني دو مسافر به نزديك
#شيخ_ابوسعيد درآمدند و سوال كردند كه ما را صوفي گري آموز.
شيخ پشت به ستوني باز نهاده بود.
سه بار دست بر ستون زد و
#هيچ_سخن_نگفت!
مسافران از پيش شيخ بيرون رفتند.
يكي از آن دو به ديگري كه عاقل تر بود پرسيد:
كه شيخ چه كرد!؟
گفت:
آن چه بايست!
شيخ در سه حركت كه بر ستون زد، معلوم شد.
و آن، اين است كه:
#خاموش_باش
و #راست_باش
و #باركش_باش.
@Dastanekhobanerozegar
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃
#نیایش_شبانه
خدایا...
گناهانى را در دنيا بر من پوشاندى، كه بر پوشاندن آن در آخرت محتاج ترم،
گناهم را در دنيا براى هيچيك از بندگان شايسته ات آشكار نكردى،
پس مرا در قيامت در برابر ديدگان مردم رسوا مكن،
إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوبا فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى [إِلَهِي قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَيَ ] إِذْ لَمْ تُظْهِرْهَا لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ فَلا تَفْضَحْنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ ...
@Dastanayekhobane rozegar
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 میگه چرا همه مشکلات را به گردن دشمنان میاندازید؟
پس نقش مسئولین در مشکلات کشور چیست؟
دکتر جلیلی پاسخ میدهد..
🆘 @Roshangari_ir
🆘 rubika.ir/Roshangari_ir
هدایت شده از آخرش چی؟
چرا رهبرانقلاب از اول رهبریشان آجیل نمیخورند؟ 😳
آقای حیدر رحیم پور ازغدی از دوستان قدیمی رهبر انقلاب میگوید: آیتالله #خامنهای چند وقت پیش آمدند مشهد خانه ما. وقتی برایشان #آجیل آوردیم، گفتند: من آجیل نمیخورم، از وقتی رهبر شدم اصلاً آجیل نخوردم چون ...
ادامه اینجا سنجاق شده👇👇
با اربعین تا ظهور ۳۱۳
@baarbaeintazohor313
@baarbaeintazohor313
┅═══🍃✼🇮🇷✼🍃═══┅
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🌺💕💕💕💕💕🌺🌸
#داستان۴٣۵
🦋 #مادر_موسی_
میترسید فرزند بی گناهش را به فرمان فرعون زمانش بکشند که ناگاه از #جانب_خداوند فرمان میابد که فرزندت رادرصندوقی بگذار و به دریا بینداز...
مادربه کدام دل چنین راهی را برای نجات فرزندش انتخاب کند جز اینکه #به_وحی_الهی_ایمان_دارد که #خداوند_فرمود:
👌هیچ تشویش به دل راه مده که ما محبت موسی را در دل دشمنش قرار میدهیم و او را در زیر چشم خود پرورش میدهیم از این رو هرکس بر خدای خویش توکل کند هیچ نگرانی ندارد که خداوند این قصه را به پایان خواهد رساند..
آیا مکررندیده اید که از دل شب،،روز بیرون می آید واز وسط پریشانی نظم وهماهنگی پیدا میگردد..
هرکس دوست خداباشد دشمنانش درجهت منافع او کار خواهندکرد بی آنکه بدانند،.
چنانکه برادران یوسف(ع) خدمتگزار یوسف شدند تا بدانچه باید برسد..
❤️🍃دل مؤمن گرم است که اهل دنیا هیچ کاری از پیش نخواهند برد وخواسته یا ناخواسته از خدمتکاران خوبان خواهند بود..
چون وعده الهی است که نهایتا خوبی بر بدی غلبه خواهد کرد و پیروزی از آن خوبان خواهد بود..
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•👌°•°⇩⇩
داستان کوتاه ⇩⇩°•°
•✾📚 #نثار_حضرت_موسی_ع_صلوات 📚✾•
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨﷽✨
🔴 #توفیق_خواندن_قرآن_رو #باید_از_خداوند_بخواهیم،
✍ #امام_على_عليه_السلام:
بدانيد كه اين قرآن، خيرخواهى است كه خيانت نمی ورزد و راهنمايى است كه گمراه نمی كند و گويندهاى است كه دروغ نمىیگويد.
هيچ كس با اين قرآن نمىینشيند، مگر آن كه با افزايشى يا كاهشى، از نزدش بر می خيزد:
افزايش در هدايت، يا كاهش در نابينايى [و گمراهى].
بدانيد كه هيچ كس، با برخوردارى از قرآن، فقير نيست، و هيچ كس با محروميت از قرآن، توانگر نيست.
پس شفاى دردهاى خود را از قرآن بجوييد و در سختی ها و گرفتارى هايتان، از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه در آن ، درمان بزرگترين دردهاست و آن، درد كفر و نفاق و انحراف و گمراهى است...
و بدانيد كه قرآن، شفاعت كننده اى است كه شفاعتش، پذيرفته می شود و گوينده اى ( شاكى و خصمى) است كه سخنش تصديق می شود.
هر كس كه قرآن در روز قيامت، برايش شفاعت كند، شفاعت می شود و هر كس كه قرآن در روز قيامت، از او شكايت كند، محكوم میگردد
📚نهج البلاغه، از خطبه ١٧6
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
خدایا
به ما توفیق خواندن قرآن را عطا بفرما
به برکت
#صلوات_بر_محمد_وآل_محمدص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌺🍃🌼🍃
#داستان۴٣۶
شخصی محضر
#حضرت_صادق_علیه_السلام آمد. حضرت فرمودند:
برادرت چه طور است؟
عرض کرد که برادرم خیلی خوب است خیلی متدین،
زاهد،
محتاط
و لکن #اهل_جارودیه است.
#حضرت_فرمودند:
اگر اهل احتیاط است چرا ولایتی نمیشود؟
گفت:
خیلی احتیاط میکند تا به ولایت یقین پیدا نکند به ولایت نمیگرود.
حضرت فرمودند:
تو که این قدر تعریف احتیاط و تقوایش را میکنی، پس کنار نهر بلخ احتیاطش کجا رفت؟
سؤال کرد که آقا قضیه نهر بلخ چیست؟
فرمود:
از خودش بپرس، اگر خواست میگوید.
این شخص به وطنشان برگشت و به برادرش گفت:
من خدمت #حضرت_صادق_علیه_السلام بودم خیلی تعریف شما را کردم و گفتم:
با احتیاط است
فرمود:
پس در کنار نهر بلخ احتیاطش کجا رفت؟
این حرف یعنی چه؟
این شخص یک دفعه به خود آمد و گفت چندین سال قبل من با یک نفر که کنیز فوق العاده ای داشت، مسافرتی کردیم، وقتی کنار نهر بلخ رسیدیم، شب بود، آن شخص به من گفت:
من کنار اسباب بمانم و شما دنبال هیزم میروید یا شما میمانید و من دنبال هیزم بروم؟
گفتم:
نه شما برو؛
او رفت.
در این فاصله من با آن کنیز کار نامشروعی انجام دادم، و این را غیر از من و خدا و آن کنیز احدی نمیدانست.
📚(بصائرالدرجات ص : 249)
بله آقا
#اهل_بیت_به_عالَم_احاطه_دارند هستند.
خدا میداند.
من خودم کرامتهایی از بعضی اولیای الهی دیدم،
از گذشته خبر می دادند امام که جای خود دارد
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#نثار_روح_امام_ششم_صلوات
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨﷽✨
#داستان۴٣٧
🌼چرا ما هرچقدر کار خیر و نیک انجام میدهیم؛ به مقام و درجات بالا نمیرسیم؟
✍️تا خودت پاک نباشی،
پاک بهت نمیدهند.
ظرفی که برای آب خوردن انتخاب میکنی باید پاک باشد.
اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم.
باید با خودت قرار بگذاری به کسی پرخاش نکنی.
ما زیارت میرویم،
نماز جماعت میخوانیم،
ماه رمضان روزه میگیریم،
پس چه میشود که توفیق نداریم و پیشرفت نمیکنیم؟
وقتی بررسی کنیم میبینیم ریشه تمام مشکلات زبان است.
با حرف کسی را میزنیم یا غضب و پرخاش میکنیم.
#آیت_الله_بهاءالدینی میفرمودند:
پرخاش،
برکات زندگی را میبرد.
کسی اول نامه خطاب به #خواجه_نصیر گفته بود:
یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، پسر سگ) فلان مسئله علمی چه طور است؟
خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود که جواب مسئله این است و در آخر نامه نوشت:
اما صحبت تو درباره سگ؛
سگ حیوانی است که چهار دست و پا راه میرود و بدنش از پشم پوشیده است.
من دوپا هستم و آن طور نیستم و.. والسلام.
تمام!
نه پرخاشی نه غضبی!
ما بودیم حداقل یه چیزی مینوشتیم در جوابش!
یک خشم فرو خوردن، آدم را إز هزار رکعت نماز زودتر به خدا میرساند.
خیلی حرف بزرگی است.
من مومنی را میشناختم که آقا آنقدر این تلخ بود،
میرفت تو مسجد تمام نوافل، تمام مستحبات انجام میداد.
اما خانه که میآمد انگار اژدها وارد شده!
چرا در این روغن باز است؟
چرا اینجا اینجوری است و..
فکر میکرد خودش ملائکه است، وقتی مُرد زن و بچهاش آرام شدند.
اینجوری که آدم به خدا نمیرسد!
هی هزار رکعت نماز بخوان بعد هم برو داد بزن؛
به هیچ جا نمیرسی!
پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم.
#پیامبر_صلی_الله_علیه_و_آله:
بدانید که خشم پاره آتشی در دل انسان است.
مگر چشمان سرخش و رگهای گردنش را (هنگام خشم) ندیدهاند. هر کس چنین احساسی پیدا کرد، روی زمین بنشیند.
📚 #مفردات_الفاظ_قرآن،
ص608
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#خدایا
#اخلاق_مارا محمدی کن
به برکت #صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨﷽✨
#داستان۴٣٨
#یک_داستان_یک_پند
✍دو غلام در رکاب سلطان برای شکار به دامن صحرا رفتند.
سلطان چون شکار کرد تیر و کمان به غلام ها داد تا آنان هم شکاری کنند.
یکی از غلامها وقتی تیر و کمان به دست گرفت،
به ناگاه بالای درخت متوجه شد کلاغی که در لانه خود نیست جوجهاش در لبه لانه آویزان شده و صدایش بلند است.
غلام تیر و کمان بر زمین نهاد و بالای درخت رفت و جوجه کلاغ را در لانهاش نهاد.
آن غلام دیگر به او میگفت:
فرصت شکار از دست مده که شاه اکنون آهنگ رفتن کند.
غلام چون از درخت پایین آمد، سلطان فرمان رفتن داد و غلام را فرصت شکار نشد.
در راه غلام دیگر که آهویی شکار کرده بود به غلام نخست گفت:
فرصت شکار، حیف از دست دادی!!!
غلام گفت:
من به حال تو افسوس میخورم که فرصت شکار از دست دادی و کار خیری را فرصت سوزاندی، شکار آهو همیشه هست،
ولی شکار جوجه کلاغی که نیاز به کمک دارد و احسان است، شاید همیشه نباشد.
✅کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مرا_ومارا
#با_اخلاق_عملی_اسلامی
#آشناتر_بگردان
به برکت
#صلوات_بر
#محمد_و_آل_محمدص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨☀️✨🌸✨☀️✨🌸✨☀️✨
#داستان۴٣٩
#رفیق_آسمانی | مسئولیت سنگین
🔹قسمتی از وصایای
#شهید_رضا_نادری را روی سنگ قبر ایشان حک کردهاند:
«ای برادر کجا میروی؟
کمی درنگ کن.
آیا با کمی گریه و یک فاتحۀ شما بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشتهایم از یاد خواهی برد؟
یا نه،
ما نظارهگر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد.»
🔸میگوید فکر کردید منی که در ۲۱ سالگی جان عزیزم را کف دستم گرفتم،
پدر و مادر نداشتم؟
عاشق نبودم و عاشقم نبودند؟
دنیایی که برای شما قشنگ است برای ما جلوهگری نمیکرد؟
من الان وظیفهام بود خون بدهم.
و اینجا سر صراط میایستم و یقۀ تکتکتان را میگیرم.
نگذاشتیم پای اجنبی به این مملکت برسد و غریبه بالای سرِ ناموستان بیاید.
حالا شما چه کار میکنید؟
ـ - - - - - - - - -
🇮🇷 #شهید_رضانادری
🔅 ولادت: ۱۰ آبان ۱۳۴۶
❣️شهادت: ۵ مرداد ۱۳۶۷
📍محل شهادت: اسلامآباد غرب، عملیات مرصاد
🕌 آرامگاه: گلزار شهدای شاهرود
ـ - - - - - - -
بیاد امام الشهدا
شهدای انقلاب. دفاع مقدس
ترور ومحراب و امنیت ومدافع حرم و...
وپدران ومادران وخواهران وبرادران و همسران وفرزندان و اساتیدشان و...
#دهانتان_را_معطر_کنید_با #صلوات_بر_محمد_وآل_محمدص
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@shahid_farajzade
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان۴۴٠
#حکایت_پادشاه_واعدام_نجار
پادشاه به نجارش گفت:
فردا اعدامت میکنم،آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:
”مانند هرشب بخواب،
#پروردگارت_یگانه_است_و
#درهای_گشا یش_بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شدوخوابید
صبح صدای پای سربازان را شنید،
چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کردکه دریغاباورت کردم بادست لرزان در را باز کرد ودستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند..
دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی،
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت،
همسرش لبخندی زد وگفت:
“.مانند هرشب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند ”
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
#خدایا بما آرامش وشادی کامل عطا کن
به برکت
#صلوات_بر_پیامبر_ص_وآلش
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
#داستان۴۴١
آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند ...
آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند ...
آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند ...
آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا ودوستی آموختند ...
پس خدایا :
به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند ،
خیر ونیکی دنیا وآخرت عطا بفرما .
( #به_برکت_صلوات_بروح
#شهید_دکتر_چمران)
🌹
🆔┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
خدایا
#تعداد_آدمهای_خوب_وبزرگ
#روزگارمونرو_افزون_فرما
به برکت #صلوات