✨ داستان زنی که به عقد فرزند خود درآمد 😳😐
💠امیرالمؤمنین علی علیه السلام به وشاء فرمود: به محلتان برو! زن و مردی را بر در مسجد می بینی با هم نزاع می كنند آنان را به نزد من بیاور، وشاء می گوید بر در مسجد رفتم دیدم زن و مردی با هم مخاصمه می كنند، نزدیك رفتم و به آنان گفتم امیرالمومنین شما را می طلبد، پس همگی به نزد آن حضرت رفتیم . علی علیه السلام به جوان فرمود: با این زن چكار داری؟
جوان : یا امیرالمومنین ! من این زن را با پرداخت مهریه ای به عقد خود در آوردم و چون خواستم به او نزدیك شوم ، خون دید و من در كار خود حیران شدم . امیرالمومنین علیه السلام به جوان فرمود: این زن بر تو حرام است و تو هرگز شوهر او نخواهی شد. مردم از شنیدن این سخن در اضطراب و متعجب شدند. در این هنگام حضرت علی علیه السلام به زن فرمودند: ....
ادامه این حکایت در لینک زیر 👇
http://eitaa.com/joinchat/3459514378Ca66f30224f eitaa.com/joinchat/3459514378Ca66f30224f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام ما بر تو ای تک و تنها مانده، ای مولای مظلوم ما
ای سید ما مولای ما دعا کن برای ما
ما جز تو کسی را نداریم
بر شیعیان گنهکارت ترحم بفرما🙏
#امام_زمان عج
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، ق
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
﷽ 🌹 خانم طباطبایی دختر #علامه_طباطبایی اخلاق و رفتار علامه را این گونه توصیف می کنند:
💐 هرگز عصبانی نمی شدند و هیچ وقت صدای بلند ایشان را در حرف زدن نشنیدیم.
💐 در امر #نماز مقید بودند که آن را اول وقت بخوانند و در این زمینه اهتمام روا می داشتند، و سستی دیگران را با صراحت تذکر می دادند.
💐 علاقه زیادی به تلاوت #قرآن داشتند و سعی می کردند ان را با صوت بلند بخوانند.
📚 هزار و یک حکایت عرفانی ، حکایت ۶۸۷.
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
✍ #نکته 📝 #کلام_بزرگان :
🌷آیت الله جـــــوادی آملی :
💐اگر خواستیم ببینیـــم آیا با #خــدا
مأنوسیـــــم یا نه باید ببینیــــم از
خواندن #قــرآن ڪه سخن خدا با
ماست و از خـواندن #نـــــماز ڪه
سخن ما با خداست احساس ملال
میڪنیم یا احـــــساس نشـــــاط.💐
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
📜 #درمحضراهل_بیت
🕌امام کاظم علیه السلام:
المغبونُ مَن غَبنَ من عمرِه ساعهً؛
ورشکسته واقعی،اوست که ساعتی ازعمرش راباخته است.
📚حیاة الامام موسی بن جعفر(ع)، ج1،ص278
📖با #قرآن باش،که ورشکسته نشوی!
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
4_213466574760182488.mp3
243.2K
⚖یوم الحساب که آمدنش حتمی است وبیخ گوشمات!حسرت میخوریم؛که کاش،توشه ای پیش فرستاده بودیم برای زندگی آخرتمان🤕
🔮روزی ست که ازخواب بیدارمیشویم!ولی چه دیر!خیلی دیرهنگام!یوم حساب!⚖
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
📝 #کلام_بزرگان
💛آیت الله بهجت(ره):
هر روز یکحدیث از کتاب جهاد
با نفس را مطالعه ڪنید و سعے
نمایید عملکنید بعد از یڪسال
خواهیــد دیــد عـوض شـدهایـد.
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
💛قلبم راحسابی آلوده کرده است غبار دنیا وهوای نفس و #گناه !
🚿نیاز شدید دارد دلم،به آبی پاک که طهارت دهم سرزمین جانم را!دست به دامان آیات #قرآن میشوم!آبی که از آسمان نازل کرده،دست کرم خدا!
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
📖 #درمحضرقرآن
🌙دراین یک ماه رحمت و مهربانی، هرگاه دلت آسمانی شد و صدقه ای دادی از رزق خداوند، خوشا بحالت که هفتاد نوع بلا و بدبختی را از دور سرت دور کرده ای؛📚(امام صادق عليه السّلام؛ بحارالانوار/ج93/ص316)
👌راستی همان ثانیه ای که انفاق میدهی، زود ببوس دست هایت را و آرام بمال به چشم هایت که بوی خدا میدهند! چرا که خود خداوند لطف کرده و صدقه را میگیرد از دست مبارکت؛👈«يَأْخُذُ الصَّدَقات»📖[توبه/104]
😘ببوس! سفت و سخت هم ببوس دستت را که دستهایت ،دست خدا را لمس نموده!↘️
👈چون صدقه ها، قبل از آنکه در دست مستحق قرار بگیرد، میان دستان خداست؛«تقعُ فی ید الله قبل ان تقعَ فی ید السائل»📚[وسائل الشیعه/ج9ص433]
⏰چقدر سریع دارد میگذرد روزهای این ماه مهربان!
💰صدقه! دست تو! دست خدا! بوی مهربانی!💝
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
📖 #درمحضرقرآن
😴 بیداری دیرهنگام👆 🤕⬇️⬇️
🙇 حالا که روز عمل است و فصل کشت و کار، لذت های دنیا خوابمان کرده است بشدت! و حسابی غافل شده ایم از قبر و قیامتی که در انتظارمان هستند از همین حالا!🚑
😴 خلاصه خوابِ خوابیم تا روزی که حرارت شعله های جهنم، خواب از سرمان رباید و به خود آییم! ولی چه فایده که دیر بیدار شده ایم و کار از کار گذشته است!↘️
⚖«يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّكْرَىٰ»
(ﺁﺭﻯ) ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﺬﻛﺮ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺩﺍﺭﺩ؟!📖[ فجر/۲۳]
🔔بیدار شویم قبل از آنکه بیدارمان کنند با چوب!
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
4_6044359968751091869.mp3
1.55M
🕌نفس مسیحایی #امام_کاظم علیه السلام و هدایت بشر حافی؛
🎤 #سخنرانی حاج حسین #انصاریان ⬆️
🤔 رفتار وزندگی هایمان چقدر به بنده بودن میخورد؟! بنده ایم خیر سرمان! ولی انگار نه انگار....!!
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
💌برای تمام قرض دارها!
برای تمام گرفتاران!
برای هر زمین افتاده ای!
میخوانم روز و شب روزه هایم؛
«اللهمّ اَقْضِ دَینَ کلِّ مَدین»
🕊کمک میرسد از آسمان!
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 محاسبه ی نفس
مصطفی دو زانو نشست ، سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش، دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد، گفت: ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم، بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم
از خودم می پرسم : کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم؟!
خاطره از شهید مصطفی ردانی پور
#شهدا_شرمنده_ایم
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
ارضی مناجات 1.mp3
7.34M
🕯 #مناجات پایانی شب 🌙
🌴مناجات ابوحمزه
🔮مناجاتی آسمانی و زیبا،نوش گوشتان
🎤حاج منصور #ارضی
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
❣ #سلام_امام_زمانم❣
⚜کاش میشد یکبار از ته دل بگوییم
↫برای بدبختی و #بیچارگی ما، نه❌
↫برای درمان دردهای ما، #نه!!!
↫برای خوب شدن حال واوضاع ما، نه!
💥فقط
برای #دل_تنگی ما بیا ...
دلمان برایت تنگ شده💔 مهدی جان!
اما اوضاع دلهایمان
#خرابتر از این حرف هاست ...😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📢این یک تبلیغ نیست!
🏃خودتان را برسانید به #قرآن! تنهاچند روز تا پایان این فرصت طلایی مهلت دارید!
⚖هریک آیه را چند هزار آیه ثبت می کنند درحسابت! اصلا کل قرآن!
💰تجارتی عاقلانه⬆️
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🔮ما که نمی دانیم قدرش چیست #شب_قدر ! ولی تا میتوانیم باید کار خیر ذخیره کنیم که هزاران برابر حساب میکنند برایمان در آسمان ها!
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🍒 #فواید_روزه (توجه ورضایتش)
🔮 #روزه که هستی، #خدا عاشقت میشود، هزاران فرشته را میفرستد که هوایت راداشته باشند ونازت کنند!
❣بنده اختصاصی خدا میشوی باروزه! بویت میکند ومیبخشدت!
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
4_5767031353467994407.mp3
2.47M
🚑یاد #قبر و قیامت است که کنترل میکند افسار نفس سرکش مان را! وإلا لحظه ای اگر غافل شویم از #یاد_مرگ ،یاغی میشود و زمین مان میزند سخت سخت!🏇
🌳استاد #دارستانی
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
💥 #تلنگر
هرگاه ڪه نمازتــ
قضاشدونخواندے
دراین فڪر نباش ڪہ
وقت نماز خواندن نیافتے
بلڪه!
فڪرڪن چہ گناهے را
مرتڪب شدے کہ خداوندنخواست
درمقابلش بایستے!
#نماز راسبڪ نشماریم
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
💞اصلا ما خلق شده ایم علی را دوست داشته باشیم! که خلقت،هدفش عبادتست و عشق علی،اوج عبادت!
وعشق را علامت،اطاعت باشد
«دلیلُ الحُبِّ إیثارُالمحبوب عَلَی ما سواه/مصباح الشریعة،۱۱۹»
#عاشقیم؟🤔
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI