🎤دیالوگ های ماندگار🚨؛
🎬درسکانسی که بهشتیان با جهنمی ها مجادله می کنند؛👇
eitaa.com/kashkoolmanavi/1019
#داستانک اخلاقی زیبا 👇👇آهنگر و زن زیبا
🔞پاداش تــرک #گناه_جنسی😳😱
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/1058
🚨خواب عجیب و تکان دهنده آیت الله بهجت در مورد امام_زمان و رهبر
eitaa.com/kashkoolmanavi/1096
علم بهتر است یا ثروت❓
eitaa.com/kashkoolmanavi/1062
💥شب اول قبر برای کسی که دفن نشده چگونه است؟
eitaa.com/kashkoolmanavi/1211
آیا قرآن قائل به #ژن_خوب و آقازادگی هست؟
eitaa.com/kashkoolmanavi/1138
داستان #توبه_نصوح
eitaa.com/kashkoolmanavi/1241
بهشت برای مومنان چگونه است؟
eitaa.com/kashkoolmanavi/1270
آیا می توانیم مرگمان را به تاخیر بیندازیم؟
eitaa.com/kashkoolmanavi/1321
⭕️ڪنترل شـــهوت در پنج دقیقه
eitaa.com/kashkoolmanavi/1330
#شهیدی_که_روی_هوا_راه_میرفت❗️
eitaa.com/kashkoolmanavi/1360
🚑 #خاطرات_عجیب_غسالهای_بهشت_زهرا
#دهان_پر_از_کرم_پیرزن ❗️😭😱
https://eitaa.com/kashkoolmanavi/1404
سه مصیبتی که هرروز بر ما وارد می شود ولی پند نمی گیریم
eitaa.com/kashkoolmanavi/1408
🔆دانستنی های قرانی‼️ آیا میدانید که ... ⁉️
eitaa.com/kashkoolmanavi/1442
یک #ژاپنی ، چگونه #نهجالبلاغه را می خواند⁉️😳😔😭
eitaa.com/kashkoolmanavi/1445
🎬 این ویدیو رو نبینید!
نگهش دارید ، هرجا کارتون بدجور گیر کرد توخلوت تماشا کنید 😭😔
eitaa.com/kashkoolmanavi/1454
⚡️#کلیپ عذاب قبر مرد گناهکار
وقتی مارهای خشمگین منتظر جنازه هستند تا به آن حمله ور شوند. سبحان الله...
eitaa.com/kashkoolmanavi/1464
دزدی که موبایل زائر اربعین را پس داد
eitaa.com/kashkoolmanavi/1472
🔻 در پاسخ به مداحی که میثم مطیعی برای خدام اربعین به خوانده بود.
eitaa.com/kashkoolmanavi/1476
🔻خاطره ای جالب از یک موکبدار عراقی
eitaa.com/kashkoolmanavi/1490
فیلم کامل قحطان البدريري (مداح عراقی)
💢کلیپی تکان دهنده از پیاده روی اربعین😭
eitaa.com/kashkoolmanavi/1494
🎵چی شد که عاشق ایرانی ها شدم!
eitaa.com/kashkoolmanavi/1490
#پیرمرد_قفل_ساز_وامام_زمان_عج
eitaa.com/kashkoolmanavi/1499
🚨اعتراض شدیدپناهیان به سیاست کاسبی دولت اززائران اربعین درپخش زنده که ازآرشیوصداوسیما حذف شد!
eitaa.com/kashkoolmanavi/1501
ماجرای عجیب دختر استرالیایی که با شاگردی در نانوایی پول جمع کرد تا به پیاده روی اربعین برسد....
eitaa.com/kashkoolmanavi/1539
نصیحتی جالب و عمیق از ابوذر
eitaa.com/kashkoolmanavi/1541
😔ماجرای عجیب و تکان دهنده ی #کاشی های گنبد حضرت #عباس (ع)
اوج #ادب_حضرت_عباس علیه السلام
eitaa.com/kashkoolmanavi/1554
👤🔴 #مهمان جنجالی رشیدپور ادعا میکند که
امام زمان است⁉️
#محمد حسین پور #سایان هم ادعای مهدویت کرد!
eitaa.com/kashkoolmanavi/1579
📕چرا خیلیها فکر میکنند #نماز مثل کارتون «تام و جری» است❓❗️😳
eitaa.com/kashkoolmanavi/1681
🎥 #کلیپ ماجرای حضور شهید مدافع حرم با خالکوبی در جبهه سوریه
eitaa.com/kashkoolmanavi/1682
🎤 صوتی منتشر نشده از #شهید_حججی👇
eitaa.com/kashkoolmanavi/1782
🎥 #کلیپ عذاب وحشتناک زنان_جهنمی
⚡️ بسیار تأثیرگذار ،آموزنده
eitaa.com/kashkoolmanavi/1793
#توبه_نصوح
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
#کانال_کشکول_معنوی ↙️
═══ ⚘ ══ ⚘ ═══
🆔➯ @kashkoolmanavi
═══ ⚘ ══ ⚘ ════
#توبه_نصوح
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
🍃🌸@kashkoolmanavi
🌺🍂🌺🍂
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃⚘✨🍃⚘✨🍃⚘✨🍃