4_213466574760182488.mp3
243.2K
⚖یوم الحساب که آمدنش حتمی است وبیخ گوشمات!حسرت میخوریم؛که کاش،توشه ای پیش فرستاده بودیم برای زندگی آخرتمان🤕
🔮روزی ست که ازخواب بیدارمیشویم!ولی چه دیر!خیلی دیرهنگام!یوم حساب!⚖
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
📝 #کلام_بزرگان
💛آیت الله بهجت(ره):
هر روز یکحدیث از کتاب جهاد
با نفس را مطالعه ڪنید و سعے
نمایید عملکنید بعد از یڪسال
خواهیــد دیــد عـوض شـدهایـد.
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
💛قلبم راحسابی آلوده کرده است غبار دنیا وهوای نفس و #گناه !
🚿نیاز شدید دارد دلم،به آبی پاک که طهارت دهم سرزمین جانم را!دست به دامان آیات #قرآن میشوم!آبی که از آسمان نازل کرده،دست کرم خدا!
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
📖 #درمحضرقرآن
🌙دراین یک ماه رحمت و مهربانی، هرگاه دلت آسمانی شد و صدقه ای دادی از رزق خداوند، خوشا بحالت که هفتاد نوع بلا و بدبختی را از دور سرت دور کرده ای؛📚(امام صادق عليه السّلام؛ بحارالانوار/ج93/ص316)
👌راستی همان ثانیه ای که انفاق میدهی، زود ببوس دست هایت را و آرام بمال به چشم هایت که بوی خدا میدهند! چرا که خود خداوند لطف کرده و صدقه را میگیرد از دست مبارکت؛👈«يَأْخُذُ الصَّدَقات»📖[توبه/104]
😘ببوس! سفت و سخت هم ببوس دستت را که دستهایت ،دست خدا را لمس نموده!↘️
👈چون صدقه ها، قبل از آنکه در دست مستحق قرار بگیرد، میان دستان خداست؛«تقعُ فی ید الله قبل ان تقعَ فی ید السائل»📚[وسائل الشیعه/ج9ص433]
⏰چقدر سریع دارد میگذرد روزهای این ماه مهربان!
💰صدقه! دست تو! دست خدا! بوی مهربانی!💝
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
📖 #درمحضرقرآن
😴 بیداری دیرهنگام👆 🤕⬇️⬇️
🙇 حالا که روز عمل است و فصل کشت و کار، لذت های دنیا خوابمان کرده است بشدت! و حسابی غافل شده ایم از قبر و قیامتی که در انتظارمان هستند از همین حالا!🚑
😴 خلاصه خوابِ خوابیم تا روزی که حرارت شعله های جهنم، خواب از سرمان رباید و به خود آییم! ولی چه فایده که دیر بیدار شده ایم و کار از کار گذشته است!↘️
⚖«يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّكْرَىٰ»
(ﺁﺭﻯ) ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﺬﻛﺮ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺩﺍﺭﺩ؟!📖[ فجر/۲۳]
🔔بیدار شویم قبل از آنکه بیدارمان کنند با چوب!
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
4_6044359968751091869.mp3
1.55M
🕌نفس مسیحایی #امام_کاظم علیه السلام و هدایت بشر حافی؛
🎤 #سخنرانی حاج حسین #انصاریان ⬆️
🤔 رفتار وزندگی هایمان چقدر به بنده بودن میخورد؟! بنده ایم خیر سرمان! ولی انگار نه انگار....!!
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
💌برای تمام قرض دارها!
برای تمام گرفتاران!
برای هر زمین افتاده ای!
میخوانم روز و شب روزه هایم؛
«اللهمّ اَقْضِ دَینَ کلِّ مَدین»
🕊کمک میرسد از آسمان!
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 محاسبه ی نفس
مصطفی دو زانو نشست ، سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش، دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد، گفت: ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم، بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم
از خودم می پرسم : کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم؟!
خاطره از شهید مصطفی ردانی پور
#شهدا_شرمنده_ایم
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
ارضی مناجات 1.mp3
7.34M
🕯 #مناجات پایانی شب 🌙
🌴مناجات ابوحمزه
🔮مناجاتی آسمانی و زیبا،نوش گوشتان
🎤حاج منصور #ارضی
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
❣ #سلام_امام_زمانم❣
⚜کاش میشد یکبار از ته دل بگوییم
↫برای بدبختی و #بیچارگی ما، نه❌
↫برای درمان دردهای ما، #نه!!!
↫برای خوب شدن حال واوضاع ما، نه!
💥فقط
برای #دل_تنگی ما بیا ...
دلمان برایت تنگ شده💔 مهدی جان!
اما اوضاع دلهایمان
#خرابتر از این حرف هاست ...😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™