eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
44.9هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
12.3هزار ویدیو
39 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
4_213466574760182488.mp3
243.2K
⚖یوم الحساب که آمدنش حتمی است وبیخ گوشمات!حسرت میخوریم؛که کاش،توشه ای پیش فرستاده بودیم برای زندگی آخرتمان🤕 🔮روزی ست که ازخواب بیدارمیشویم!ولی چه دیر!خیلی دیرهنگام!یوم حساب!⚖ 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
📝 💛آیت الله بهجت(ره): هر روز یک‌حدیث از کتاب جهاد با نفس را مطالعه ڪنید و سعے نمایید عمل‌کنید بعد از یڪ‌سال خواهیــد دیــد عـوض شـده‌ایـد. ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
💛قلبم راحسابی آلوده کرده است غبار دنیا وهوای نفس و ! 🚿نیاز شدید دارد دلم،به آبی پاک که طهارت دهم سرزمین جانم را!دست به دامان آیات میشوم!آبی که از آسمان نازل کرده،دست کرم خدا! 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
📖 🌙دراین یک ماه رحمت و مهربانی، هرگاه دلت آسمانی شد و صدقه ای دادی از رزق خداوند، خوشا بحالت که هفتاد نوع بلا و بدبختی را از دور سرت دور کرده ای؛📚(امام صادق عليه السّلام؛ بحارالانوار/ج93/ص316‎) 👌راستی همان ثانیه ای که انفاق میدهی، زود ببوس دست هایت را و آرام بمال به چشم هایت که بوی خدا میدهند! چرا که خود خداوند لطف کرده و صدقه را میگیرد از دست مبارکت؛👈«يَأْخُذُ الصَّدَقات‏»📖[توبه/104] 😘ببوس! سفت و سخت هم ببوس دستت را که دستهایت ،دست خدا را لمس نموده!↘️ 👈چون صدقه ها، قبل از آنکه در دست مستحق قرار بگیرد، میان دستان خداست؛«تقعُ فی ید الله قبل ان تقعَ فی ید السائل»📚[وسائل الشیعه/ج9ص433] ⏰چقدر سریع دارد میگذرد روزهای این ماه مهربان! 💰صدقه! دست تو! دست خدا! بوی مهربانی!💝 📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
📖 😴 بیداری دیرهنگام👆 🤕⬇️⬇️ 🙇 حالا که روز عمل است و فصل کشت و کار، لذت های دنیا خوابمان کرده است بشدت! و حسابی غافل شده ایم از قبر و قیامتی که در انتظارمان هستند از همین حالا!🚑 😴 خلاصه خوابِ خوابیم تا روزی که حرارت شعله های جهنم، خواب از سرمان رباید و به خود آییم! ولی چه فایده که دیر بیدار شده ایم و کار از کار گذشته است!↘️ ⚖«يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّكْرَىٰ» (ﺁﺭﻯ) ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﺬﻛﺮ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺩﺍﺭﺩ؟!📖[ فجر/۲۳] 🔔بیدار شویم قبل از آنکه بیدارمان کنند با چوب! 📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
4_6044359968751091869.mp3
1.55M
🕌نفس مسیحایی علیه السلام و هدایت بشر حافی؛ 🎤 حاج حسین ⬆️ 🤔 رفتار وزندگی هایمان چقدر به بنده بودن میخورد؟! بنده ایم خیر سرمان! ولی انگار نه انگار....!! 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
💌برای تمام قرض دارها! برای تمام گرفتاران! برای هر زمین افتاده ای! میخوانم روز و شب روزه هایم؛ «اللهمّ اَقْضِ دَینَ کلِّ مَدین» 🕊کمک میرسد از آسمان! 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔮 مذهبی ⬆️ 🤕هربدبختی داریم! هرگرفتاری سرما میاد، همه از .... 🚑 مساوی با ناگهانی! ⌛️ ناگهانی میگویند که فرصت نداری.... 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
🌸 محاسبه ی نفس مصطفی دو زانو نشست ، سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش، دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد، گفت: ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم، بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم از خودم می پرسم : کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم؟! خاطره از شهید مصطفی ردانی پور 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
ارضی مناجات 1.mp3
7.34M
🕯 پایانی شب 🌙 🌴مناجات ابوحمزه 🔮مناجاتی آسمانی و زیبا،نوش گوشتان 🎤حاج منصور 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 @KASHKOOLMANAVI
❣ ⚜کاش می‌شد یکبار از ته دل بگوییم ↫برای بدبختی و ما، نه❌ ↫برای درمان دردهای ما، !!! ↫برای خوب شدن حال واوضاع ما، نه! 💥فقط برای ما بیا ... دلمان برایت تنگ شده💔 مهدی جان! اما اوضاع دل‌هایمان از این حرف هاست ...😔 🌸🍃 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به لب
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™