♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_160
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
خوبیِ روزهای گرم و طولانیِ تابستان به این بود که دیرتر به غروب میرسیدیم و این یعنی هنوز یکساعتی وقت بود تا به عمارت برسم البته اگه این ترافیکِ مزخرف و تموم نشدنی اجازه میداد
امروز انگار خورشید هم برای اینکه زودتر غروب کنه و جای خودشو به ماه بده عجله داشت
بدترین قسمت ماجرا ، خاموش شدن گوشیم بود !
نمیدونستم از کِی خاموش شده چون از لحظهء خروج از عمارت حواسم نبود تا چِک کنم و ببینم چقدر شارژ داره
حالا نه میتونستم با احسان تماس بگیرم و بابت دیر رسیدنم قبل از اینکه نگران بشه ، توضیحی قابلِ قبول بدم و نه پروانه رو باخبر کنم و بپرسم بهش اطلاع داده یا نه !
حالِ خراب مامان باعث شد حسابی از زندگیِ خودم غافل بمونم
آقا یدالله رانندهء آشنا و بداخلاقِ ماشینِ شخصی بود که به اجبار دربست گرفته بودم
رادیوشو روشن کرده بود و با بلند شدنِ صدای اذان صدای اونم به غُرزدن بلند شد ...
انگار تازه یادش اومده بود مسیری که داره میره اونقدر طولانی هست که تا یک ساعت بعد از اذان هم به خونهء خودش نمیرسه !
دلم حسابی به شور افتاده بود
اولین بار بود بی اطلاعِ احسان اومده بودم بیرون و نمیدونستم حالا با خودش چه فکری می کنه
حالم اصلاً خوب نبود
امروز اولین روزی بود که معذور بودم و نتونسته بودم روزه بگیرم ....
احسان خبر نداشت که اگه میدونست حسابی دعوام میکرد چرا با این حال از خونه زدم بیرون !
با یادآودیِ دلسوزیهایی که می کرد و اینکه در همه حال ، هوای خودم و سلامتیم رو داشت کمی آروم گرفتم
حتماً بابتِ اتفاقاتی که ناخواسته افتاده و باعثِ این بی خبری شده بود با من مُدارا میکرد
احسان مردِ مغرور ، سخت گیر ، حساس و بی اندازه مهربونی بود که حتی اخمش هم برام با ارزش و دوست داشتنی بود چه برسه به محبت های خاصِّ خودش !
خودم از برنامهء امروزم راضی بودم
اگر چه با توجه با کارهایی که از صبح همراه با پروانه انجام دادم و شوکِ حاصل از دیدنِ حالِ مامان حالا دیگه کمر درد امانم رو بریده بود ولی همین که از حالِ مامان با خبر شدم می ارزید به این حالِ خراب
- رسیدیم خانوم شریف
دو اسکناسِ ده هزار تومانی که از ابتدای مسیر با او طِی کرده بودم به سمتش گرفتم و بعد از تشکری کوتاه طبقِ عادت با لبخندی روی لب پیاده شدم و دستی هم براش تکون دادم !
- ممنون ....
نماز روزتون هم قبول باشه
- به سلامت
اعصاب نداشت انگار !
بد اخلاق ...
خوبه میدونه مسلمونی ، قبل از نماز و روزه به اخلاقِ نیکو داشتنه ولی با بنده های خدا اینجوری اخم و تَخم میکنه
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab