8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 قویتر از سردار سلیمانی!
🎥 کلیپ سبک کاغذوتا تبیان برای سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی.
#حاج_قاسم #کرمان #کرمان_تسلیت
🆔 @kashkul_zendegi
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آخرین روضه شهید عادل رضایی😭
🔹 او مداح گلزار شهدای کرمان بود که ساعاتی بعد از مداحی به شهادت رسید🌷
😭چقد سوزناک میخونه
#کرمان_تسلیت #کرمان #ایران_تسلیت
🆔 @kashkul_zendegi
🗓 ۱۶ دی روز شهدای دانشجو گرامی باد
فائزه جان
چقدر تو برای خدا عزیز هستی ...
که روز ولادت خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به آرزوت رسیدی :)
معلم دانشجوی شهیدم!
اکنون که روز شهدای دانشجو است
به خانه ی ابدی میروی، آری ...
انگار پازل تقدیر، مخصوص خودت چیده شده بود...
خانم معلم دانشجو روزت مبارک❤️🖤❤️
#کرمان #کرمان_تسلیت #ایران_تسلیت
🆔 @kashkul_zendegi
◾️به مناسبت هفتمین روز شهادت شهدای حادثهی کرمان
سهم مادری💔
✍ قصهی مادر که تمام شد، فرشتهی خواب چشمان کودک را بست و او را در آغوش کشید.
مادر حلقه مویی را از پیشانی دختر کنار زد. سپس گونهی او را بوسید و کنارش به خواب رفت.
فرشتهی گلها با طبقی از شکوفههای صورتی از آسمان پایین آمد. کنار مادر نشست و کودک را روی طبق گذاشت. موهای او پر از شکوفه شد و در خواب خندید. فرشته خواست برود که مادر دامن او را گرفت و گفت:
«کودکم را کجا میبری؟»
فرشته بوسهای بر دستان خستهی مادر زد، سپس خندید و گفت: «بهشت»
مادر: «بگذار بیشتر بماند. فقط دو سال برای من بود. تاب دوری ندارم.»
فرشته: «باشد؛ یک شب دیگر هم برای تو»
مادر: «همهاش را میبری؟ با آغوش خالی چه کنم؟»
فرشته: «اصلا بیا تقسیم کنیم. تو بگو!»
مادر: «خندههایش»
فرشته: «باشد برای فرشتهی لبخند»
مادر: «لطافت گونهاش»
فرشته: «آنهم برای فرشتهی محبت»
مادر: «قد و قامتش چه؟»
فرشته: «بسپار به قاب روی دیوار»
مادر: «جامه و گوشوارهاش»
فرشته: «این یکی باشد برای تو»
مادر: «حلقههای مویش»
فرشته: «یک روز دیگربرای تو، بعد بسپارش به خاک»
مادر: «بگو زلالی چشمانش از آن که باشد؟»
فرشته: «دل در آن بشوی و بعد آن را هم بسپار به فرشته صداقت»
مادر سوخت... چشمانش بارید... زیر لب گفت: «با دل عاشقم چه کنم؟»
فرشته: «در سینه نگهدار تا به وصالش درآیی...»
مادر راضی شد.
فردای آن شب باز فرشته آمد و کودک را به آسمان برد.
چند شکوفه از طبق ریخت. دستان مادر پر از شکوفهی صورتی شد. آنها را جای خالی کودک پاشید و سهمش را مرور کرد؛ همه را دادهبود. مانده بود:
مشتی لباس و جفتی گوشواره
عکسی بر سینهی دیوار
یک دفتر پر از خاطره
و یک دل عاشق ❤
به فکر فرو رفت، بعد از عروج «سردار»، از خدا پسری خواست برای ادامه راه سردار، اما ...دختر شد.
زیر لب گفت: «دخترم فدای راه سردار...»
✍ ملیحه طهماسبی
#حاج_قاسم #کرمان #کرمان_تسلیت
🆔️ @kashkul_zendegi
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 روایتی متفاوت از خدمت به نیابت از یک #شهید
🔹فاطمه دهقانی از شهدای حادثه تروریستی #کرمان آماده بود تا اولین کشیک خود را در حرم #امام_رضا علیه السلام خدمت کند ولی ...💔🕊
🆔 @kashkul_zendegi
عموقاسم_نسخه عربی.mp3
5.51M
🎧 🎧 نسخه عربی سرود
" عـــــــــــــــــموــقــــاســـــــــــــــم "
در عراق تولید شد.
🎤 با صدای: ملا اشرف التمیمی ( خواننده قطعه سلام یا مهدی )
✍ شاعر: ابراهیم الصدیق
#حاج_قاسم #شهید_القدس #کرمان
🆔️ @kashkul_zendegi
24.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥾 دختری با کتانی خونی
🌷روایت چند تن از جانبازان انفجار تروریستی کرمان از لحظههای اولیه این انفجار را مشاهده میکنید.
#کرمان #کرمان_تسلیت
🆔 @kashkul_zendegi
به نام خدای مهربان
به مناسبت اولین سالگرد شهدای «حادثهی تروریستی» کرمان در مراسم سردار دلها
💔سهم مادری💔
✍ قصهی مادر که تمام شد، فرشتهی خواب چشمان کودک را بست و او را در آغوش کشید.
مادر حلقه مویی را از پیشانی دختر کنار زد. سپس گونهی او را بوسید و کنارش به خواب رفت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فرشتهی گلها با طبقی از شکوفههای صورتی از آسمان پایین آمد. کنار مادر نشست و کودک را روی طبق گذاشت. موهای او پر از شکوفه شد و در خواب خندید. فرشته خواست برود که مادر دامن او را گرفت و گفت:
«کودکم را کجا میبری؟»
فرشته بوسهای بر دستان خستهی مادر زد، سپس خندید و گفت: «بهشت»
مادر: «بگذار بیشتر بماند. فقط دو سال برای من بود. تاب دوری ندارم.»
فرشته: «باشد؛ یک شب دیگر هم برای تو»
مادر: «همهاش را میبری؟ با آغوش خالی چه کنم؟»
فرشته: «اصلا بیا تقسیم کنیم. تو بگو!»
مادر: «خندههایش»
فرشته: «باشد برای فرشتهی لبخند»
مادر: «لطافت گونهاش»
فرشته: «آنهم برای فرشتهی محبت»
مادر: «قد و قامتش چه؟»
فرشته: «بسپار به قاب روی دیوار»
مادر: «جامه و گوشوارهاش»
فرشته: «این یکی باشد برای تو»
مادر: «حلقههای مویش»
فرشته: «یک روز دیگربرای تو، بعد بسپارش به خاک»
مادر: «بگو زلالی چشمانش از آن که باشد؟»
فرشته: «دل در آن بشوی و بعد آن را هم بسپار به فرشتهی صداقت»
مادر سوخت...
چشمانش بارید...
زیر لب گفت: «با دل عاشقم چه کنم؟»
فرشته: «در سینه نگهدار تا به وصالش درآیی.»
مادر راضی شد.
فردای آن شب باز فرشته آمد.
اشک بر گونهی مادر لغزید. دامن فرشته را گرفت و گفت: « مرا نمیبری؟»
فرشته گفت: « اندکی صبر کن! شاید فرشتهای دیگر در راه باشد.»
سپس کودک را به آسمان برد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چند شکوفه از طبق ریخت. دستان مادر پر از شکوفهی صورتی شد. آنها را جای خالی کودک پاشید و سهمش را مرور کرد؛ همه را دادهبود. مانده بود:
مشتی لباس و جفتی گوشواره
عکسی بر سینهی دیوار
یک دفتر پر از خاطره
و یک دل عاشق ❤
به فکر فرو رفت، بعد از عروج «سردار»، از خدا پسری خواست برای ادامهی راه سردار؛ اما ...دختر شد.
زیر لب گفت: «دخترم فدای راه سردار».
باز کنار بستر نشست. به کودکش غبطه خورد. در خیالش از زلالی چشمان کودک جامی برگرفت و دل عاشقش را در آن شست. سپس آن را میان شکوفهها رها کرد.
بعد به آسمان چشم دوخت و منتظر ماند. فرشتهای دیگر در راه بود...
✍ ملیحه طهماسبی
#حاج_قاسم #سرباز_وظیفه #کرمان
🆔️ @kashkul_zendegi