eitaa logo
کشکول زندگی
757 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
7 فایل
🦋کشول زندگی ¦ محفل خانواده‌های دوست‌داشتنی 🌼خندوانه و خوشبختی 📖پندانه و نکات تربیتی 💗عاشقانه و روابط خانوادگی 🏠همسرانه و ترفندخانه‌داری 💡تلنگرانه و موفقيت در زندگی 👤مدیر @bahar_bavar 🔰کانون @fowj_media 📢تبلیغ @rowshanan_ir 🌐سایت fowjmedia.com
مشاهده در ایتا
دانلود
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 قوی‌تر‌ از سردار سلیمانی! ‏‌ 🎥 ‏کلیپ سبک ‌ کاغذوتا⁩ تبیان برای سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی. 🆔 @kashkul_zendegi
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آخرین روضه شهید عادل رضایی😭 🔹 او مداح گلزار شهدای کرمان بود که ساعاتی بعد از مداحی به شهادت رسید🌷 😭چقد سوزناک میخونه 🆔 @kashkul_zendegi
🗓 ۱۶ دی روز شهدای دانشجو گرامی باد فائزه جان چقدر تو برای خدا عزیز هستی ... که روز ولادت خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به آرزوت رسیدی :) معلم دانشجوی شهیدم! اکنون که روز شهدای دانشجو است به خانه ی ابدی میروی، آری ... انگار پازل تقدیر، مخصوص خودت چیده شده بود... خانم معلم دانشجو روزت مبارک❤️🖤❤️ 🆔 @kashkul_zendegi
◾️به مناسبت هفتمین روز شهادت شهدای حادثه‌ی کرمان سهم مادری💔 ✍ قصه‌ی مادر که تمام شد، فرشته‌ی خواب چشمان کودک را بست و او را در آغوش کشید. مادر حلقه مویی را از پیشانی دختر کنار زد. سپس گونه‌ی او را بوسید و کنارش به خواب رفت. فرشته‌ی گل‌ها با طبقی از شکوفه‌های صورتی از آسمان پایین آمد. کنار مادر نشست و کودک را روی طبق گذاشت. موهای او پر از شکوفه شد و در خواب خندید. فرشته خواست برود که مادر دامن او را گرفت و گفت: «کودکم را کجا می‌بری؟» فرشته بوسه‌ای بر دستان خسته‌ی مادر زد، سپس خندید و گفت: «بهشت» مادر: «بگذار بیشتر بماند. فقط دو سال برای من بود. تاب دوری ندارم.» فرشته: «باشد؛ یک شب دیگر هم برای تو» مادر: «همه‌اش را می‌بری؟ با آغوش خالی چه کنم؟» فرشته: «اصلا بیا تقسیم کنیم. تو بگو!» مادر: «خنده‌هایش» فرشته: «باشد برای فرشته‌ی لبخند» مادر: «لطافت گونه‌اش» فرشته: «آن‌هم برای فرشته‌ی محبت» مادر: «قد و قامتش چه؟» فرشته: «بسپار به قاب روی دیوار» مادر: «جامه و گوشواره‌اش» فرشته: «این یکی باشد برای تو» مادر: «حلقه‌های مویش» فرشته: «یک روز دیگربرای تو‌، بعد بسپارش به خاک» مادر: «بگو زلالی چشمانش از آن که باشد؟» فرشته: «دل در آن بشوی و بعد آن را هم بسپار به فرشته صداقت» مادر سوخت... چشمانش بارید... زیر لب گفت: «با دل عاشقم چه کنم؟» فرشته: «در سینه نگهدار تا به وصالش درآیی...» مادر راضی شد. فردای آن شب باز فرشته آمد و کودک را به آسمان برد. چند شکوفه از طبق ریخت. دستان مادر پر از شکوفه‌ی صورتی شد. آن‌ها را جای خالی کودک پاشید و سهمش را مرور کرد؛ همه را داده‌بود. مانده بود: مشتی لباس و جفتی گوشواره‌ عکسی بر سینه‌ی دیوار یک دفتر پر از خاطره و یک دل عاشق ❤ به فکر فرو رفت، بعد از عروج «سردار»، از خدا پسری خواست برای ادامه راه سردار، اما ...دختر شد. زیر لب گفت: «دخترم فدای راه سردار...» ✍ ملیحه طهماسبی 🆔️ @kashkul_zendegi
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 روایتی متفاوت از خدمت به نیابت از یک 🔹فاطمه دهقانی از شهدای حادثه تروریستی آماده بود تا اولین کشیک خود را در حرم علیه السلام خدمت کند ولی ...💔🕊 🆔 @kashkul_zendegi
عموقاسم_نسخه عربی.mp3
5.51M
🎧 🎧 نسخه عربی سرود " عـــــــــــــــــموــقــــاســـــــــــــــم " در عراق تولید شد. 🎤 با صدای: ملا اشرف التمیمی ( خواننده قطعه سلام یا مهدی ) ✍ شاعر: ابراهیم الصدیق 🆔️ @kashkul_zendegi
24.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥾 دختری با کتانی خونی 🌷‌‌روایت چند تن از جانبازان انفجار تروریستی کرمان از لحظه‌های اولیه این انفجار را مشاهده می‌کنید. 🆔 @kashkul_zendegi
به نام خدای مهربان به مناسبت اولین سالگرد شهدای «حادثه‌ی تروریستی» کرمان در مراسم سردار دل‌ها 💔سهم مادری💔 ✍ قصه‌ی مادر که تمام شد، فرشته‌ی خواب چشمان کودک را بست و او را در آغوش کشید. مادر حلقه مویی را از پیشانی دختر کنار زد. سپس گونه‌ی او را بوسید و کنارش به خواب رفت. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 فرشته‌ی گل‌ها با طبقی از شکوفه‌های صورتی از آسمان پایین آمد. کنار مادر نشست و کودک را روی طبق گذاشت. موهای او پر از شکوفه شد و در خواب خندید. فرشته خواست برود که مادر دامن او را گرفت و گفت: «کودکم را کجا می‌بری؟» فرشته بوسه‌ای بر دستان خسته‌ی مادر زد، سپس خندید و گفت: «بهشت» مادر: «بگذار بیشتر بماند. فقط دو سال برای من بود. تاب دوری ندارم.» فرشته: «باشد؛ یک شب دیگر هم برای تو» مادر: «همه‌اش را می‌بری؟ با آغوش خالی چه کنم؟» فرشته: «اصلا بیا تقسیم کنیم. تو بگو!» مادر: «خنده‌هایش» فرشته: «باشد برای فرشته‌ی لبخند» مادر: «لطافت گونه‌اش» فرشته: «آن‌هم برای فرشته‌ی محبت» مادر: «قد و قامتش چه؟» فرشته: «بسپار به قاب روی دیوار» مادر: «جامه و گوشواره‌اش» فرشته: «این یکی باشد برای تو» مادر: «حلقه‌های مویش» فرشته: «یک روز دیگربرای تو‌، بعد بسپارش به خاک» مادر: «بگو زلالی چشمانش از آن که باشد؟» فرشته: «دل در آن بشوی و بعد آن را هم بسپار به فرشته‌ی صداقت» مادر سوخت... چشمانش بارید... زیر لب گفت: «با دل عاشقم چه کنم؟» فرشته: «در سینه نگهدار تا به وصالش درآیی.» مادر راضی شد. فردای آن شب باز فرشته آمد. اشک بر گونه‌ی مادر لغزید. دامن فرشته را گرفت و گفت: « مرا نمی‌بری؟» فرشته گفت: « اندکی صبر کن! شاید فرشته‌ای دیگر در راه باشد.» سپس کودک را به آسمان برد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 چند شکوفه از طبق ریخت. دستان مادر پر از شکوفه‌ی صورتی شد. آن‌ها را جای خالی کودک پاشید و سهمش را مرور کرد؛ همه را داده‌بود. مانده بود: مشتی لباس و جفتی گوشواره‌ عکسی بر سینه‌ی دیوار یک دفتر پر از خاطره و یک دل عاشق ❤ به فکر فرو رفت، بعد از عروج «سردار»، از خدا پسری خواست برای ادامه‌ی راه سردار؛ اما ...دختر شد. زیر لب گفت: «دخترم فدای راه سردار». باز کنار بستر نشست. به کودکش غبطه خورد. در خیالش از زلالی چشمان کودک جامی برگرفت و دل عاشقش را در آن شست. سپس آن را میان شکوفه‌ها رها کرد. بعد به آسمان چشم دوخت و منتظر ماند. فرشته‌ای دیگر در راه بود... ✍ ملیحه طهماسبی 🆔️ @kashkul_zendegi