eitaa logo
کشکول زندگی
761 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
7 فایل
🦋کشول زندگی ¦ محفل خانواده‌های دوست‌داشتنی 🌼خندوانه و خوشبختی 📖پندانه و نکات تربیتی 💗عاشقانه و روابط خانوادگی 🏠همسرانه و ترفندخانه‌داری 💡تلنگرانه و موفقيت در زندگی 👤مدیر @bahar_bavar 🔰کانون @fowj_media 📢تبلیغ @rowshanan_ir 🌐سایت fowjmedia.com
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❣ 🔸در قید غمم ،خاطرِ آزاد کجایی؟ 🔹تنگ است دلم ، قوّت فریاد کجایی؟ 🔸کو هم نفسی ، تا نفسی شاد برآرم؟ 🔹ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟ 💚اللهم‌عجل‌لولیک‌الفر‌ج‌💚 ┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 خدایا 🌾در آخرین آدینه 🌸فصل زیبای بـهار 🌾زندگی دوستانم 🌸را مثل بهار قشنگ 🌾مثل بهار پر برکـت 🌸مثل بهار خوش عطر 🌾مثل بهار تازه وشکوفه باران 🌸ومثل بهار دوست داشنی کن ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه زیباست اگر کینه زدل پاک شود مرغ دل همسفر طائر افــلاک شود جمعه زیباست اگر پنجره ها وا گردد چشم ها منتظر یوسف زهرا گـــردد جمعه زیباست اگر دوست کنارم باشد جان ناقابل من هــدیه بـــه یارم باشد جمعه زیباست اگر باب گنه بسته شود عالم از بند شیاطین زمان رسته شود جمعه زیباست اگر عشق فراهم گردد آخرین حجت حق، هادی راهم گردد ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت میان گُل های باغچه اش نفس می کشد.... 🌸بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند ؛ هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد ...❤️ جمعه تون دلپذیر🌸 ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : قسمت سی ویکم 🌺وارد پذیرایی که شدم خشکم زد سید و خانوادش اینجا چی کارمی کردند؟! با چشمانی گرد و دهانی باز خیره شده بودم یک لحظه نگاهش به من افتاد لبخندی گوشه لبش نشست. 🍀مدام با دستمال عرق پیشانیش رو پاک می کرد، تک تک چهره ها رو از نظر گذروندم. بابام با قیافه عبوس و گرفته  کنار مامانم نشسته بود. دایی و زن دایی سید هم اومده بودند. 🌸کبری خانم با سینی چایی اومد داخل! مات و مبهوت موندم. فاطمه خانم تک سرفه ای کرد و گفت:_اگه اجازه بدید قبل از اینکه صیغه محرمیت خونده بشه  این دو تا جوون حرف هاشون رو بزنند!. 🌾نگاه ها سمت بابام چرخید فضای عجیبی بود انگار خواب می دیدم با لحن سردی گفت:_اشکالی نداره!! تعجبم دو برابر شد داشتم پس می افتادم... 🌼تو دلم صلوات فرستادم تا بتونم به استرسم غلبه کنم. دستی به محاسنش کشید مثل من فکرش درگیر بود اما آرامش خاصی داشت. 🌻_من کاملا گیج شدم اصلا فکر نمی کردم شما رو اینجا ببینم! باورم نمیشه خانوادم راضی شده باشند! علتش رومی دونید؟.حالت چهره اش جدی بود اما چشماش می خندید! 🌹_ مادرتون صبح زنگ زد و برای شب دعوتمون کرد!. منم نمی دونم چطوری راضی شدند. _پس سفرتون چی میشه؟._تا چند روز دیگه میرم. جدا از این حرف ها می خواستم بگم شاید رفتن من برگشتی نداشته باشه باز هم قبول می کنید؟ یا شاید هم طول بکشه اگه مجروح شدم چی؟. 🌱آب دهنم رو قورت دادم اشک از چشمام جاری شد. _تو زندگیم هیچ وقت مثل الان اینقدر مطمئن نبودم انتظار خیلی سخته اما امید به وصال شیرینش می کنه. این بار نگاهش رو ازم نگرفت. نفسی تازه کرد و گفت:  _ان شاالله اگه برگشتم بهترین زندگی رو براتون درست می کنم..... 💖لیلا رو سرمون گل و نقل می پاشید فاطمه خانم صورتم رو بوسید و النگوی قشنگی تو دستم انداخت. همه هدیه هاشون رو دادند. بابام این بار نقاب لبخند به چهره اش زده بود برام آرزوی خوشبختی کرد .ولی مامانم خوشحال بود این رو از نگاهش می فهمیدم .هر چند هنوز کلی سوال تو ذهنم بود باید سر فرصت ازشون می پرسیدم. 🌹❤سید برای اولین بار با محبت اسمم رو صدا کرد. _گلاره جان. آروم زیر لب گفتم: _جانم. نگاهمون درهم گره خورد قلبم تو سینه بی قرای می کرد. دستم رو که گرفت نمی تونستم لرزشش رو مهار کنم انگشتر ظریف و زیبایی تو دستم خودنمایی می کرد.... 🍃چند دقیقه ای از رفتنشون می گذشت اما هنوز به در خیره شده بودم گوشیم که زنگ خورد به خودم اومدم. چه زود دلش تنگ شد. _سلام چیزی جا گذاشتی؟!. 🌻_علیک سلام خانم. اره بخاطر همین زنگ زدم. اخمام رفت تو هم_یعنی اینقدر مهمه؟!. _بله که مهمه می خواستم بگم مواظبش باشی!._یعنی چی؟. 🌷صدای خندش تو گوشم پیچید:_بابا منظورم قلبمه، جاگذاشتم!. منم به خنده افتادم اصلا با اون آدم سابق قابل مقایسه نبود .خدایا من تحمل دوریش رو ندارم😔 ادامه دارد ... 🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : قسمت سی و دوم 🌾با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم پیغامش رو که گوش کردم اشک تو چشمام حلقه زد" _سلام صبحت بخیر. خدا صدامون می کنه بیدار نمیشی؟ برای منم دعا کن." 🌱آبی به صورتم زدم خنکیش بهم چسبید! حرف هاش تو گوشم تکرار می شد صداش مثل لالایی دلنشین بود نمازم رو شمرده و آرام خوندم با اینکه دو ساعت بیشتر نخوابیده بودم اما سرحال بودم. 🍂خدا خیلی دوستم داشت که اینطوری برای نماز بیدارم کرد دونه های تسبیح بالا و پایین می اومد صلوات هایی که نذر کرده بودم رو می فرستادم. چند بار سجده شکر بجا آوردم تازه تسلیم خواسته اش شده بودم که حاجتم براورده شد حالا معنی صبوری رو می فهمیدم... 🌻صدای جیلینگ جیلینگ برخورد قاشق به فنجان برام حکم موسیقی زیبا رو داشت! ولی صدای مامانم رو درآورد _چقدر هم میزنی بخور سرد شد!. دستمو زیر چونم گذاشتم و خیره نگاهش کردم. _حالت خوبه؟!. 🌺_اره خیلی خوبم این احساسم رو مدیونتم. راستی چی شد که نظرت عوض شد؟بابا رو چطوری راضی کردی؟. _سر فرصت میگم باید برم کلی کار دارم. با التماس گفتم:_من الان می خوام بدونم ،خیلی کنجکاوم!. _قد تموم این سالها حرف نگفته داشتیم ازدواج تو بهونه ای شد یادی از گذشتمون کنیم بحث تو رو که پیش کشیدم اولش عصبانی شد اما بالاخره کوتاه اومد. 🌹با چشمای پر از اشک نگام کرد _با اینکه بهت گفته بودم دیگه مخالفتی با ازدواجت ندارم اما ته دلم نمی خواستم این اتفاق بیوفته! تا اینکه چند شب پیش.. یه خوابی دیدم... کسی ضمانت سید رو کرد که جای هیچ مخالفتی نبود! مطمئن شدم حتی یک روز کنارش زندگی کنی معنی خوشبختی رو می فهمی!... 🍀تو حیاط منتظرم بود به ساعتش اشاره کرد که یعنی زیاد معطل شده! قیافه مظلومی به خودم گرفتم   _شرمنده!. نزدیکتر اومد شاخه گلی که پشت سرش قایم کرده بود رو مقابلم گرفت. از این فاصله هرم نفس هاش صورتم رو می سوزوند!. 💖گل رو بو کشیدم و گفتم:_غافلگیرم کردی ممنون. نگاه پر محبتش تا عمق روحم نفوذ کرد. قلبم داشت ازجا کنده می شد... 🌼حضرت معصومه من رو طلبیده بود اما این زیارت فرق داشت با کسی همسفر بودم که عاشقانه دوستش داشتم. خدا رو شکر مامانم اجازه داد این چند روز رو خونه فاطمه خانم بمونم. به مدیر مهد هم زنگ زدم  هنوز سر کار نرفته مرخصی گرفتم!!. 🌷به بازوش تکیه دادم نگاهمون به گنبد افتاد نزدیک اذان بود و چه نمازی میشد که به عشقت اقتدا کنی من و تو باشیم و خدا و در جوار ملکوتی بهترین بنده اش. این یعنی اوج سعادت 🍃من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم 🍃چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم: تو را دوست دارم  🍃نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی! من ای حس مُبهم تو را دوست دارم قیصرامین پور ادامه دارد.... 🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : قسمت : سی وسوم 🌱نمی دونم چه ساعتی از نیمه شب بود که با گریه خودم از خواب بیدار شدم پیشانی و صورتم خیس عرق بود نگاهی به لیلا انداختم خوابش حسابی عمیق بود. 🌼با احتیاط از پله ها پایین رفتم به تاریکی عادت نداشتم ، وارد آشپزخونه شدم که آب بخورم اما صدایی از سمت حیاط شنیدم آروم اروم خودم رو به در رسوندم سایه ای دیدم از ترس تمام تنم لرزید جیغ کوتاهی کشیدم! و به در چسبیدم. صدای قدم هاش به من نزدیک میشد تا خواستم دوباره  داد بزنم دستی جلوی دهانم رو گرفت از شدت ترس نفس نفس میزدم! 🌾سرش رو نزدیک گوشم آورد و گفت:_نترس عزیزم منم! . لامپ سوخته بود می خواستم عوضش کنم! حیرت زده نگاهم رو به چهره اش دوختم. با خنده گفت:_اخه دختر خوب چرا برق رو روشن نکردی؟!. 🌺ناراحتیم از خنده‌ش نبود دلم غصه فردا رو داشت نمی تونستم جلوی ریزش اشکام رو بگیرم سرمو روی شونه اش گذاشتم. با لحن غمگینی گفت:_این عشق برات درد سر شد همش غصه می خوری و چشمات بارونیه. تو رو خدا حلالم کن. خیالم از بابت مامانم و لیلا راحته فقط تنها نگرانیم تویی. بعد از من... 🌸سرمو بلند کردم و توچشماش نگاه کردم. _این حرف رو نزن، من کنار تو خوشبختم. تازه معنی زندگی رو می فهمم. بیا از چیزهای خوب بگیم. با دستش اشکام رو پاک کرد _باشه اول تو بگو. 🌻_وقتی برگشتی یه جشن ساده می گیریم فقط اقوام نزدیک رو دعوت می کنیم بعدش هم میریم مشهد! آخه تا حالا مشهد نرفتم. هیچ وقت قسمتم نشده... _آره عزیزم حتما می ریم 🍀چفیه رو دور گردنش انداختم بغضم گرفت و دوباره اشکام جاری شد نگاهم رو ازش دزدیم .صدام کرد باز هم بی قرار شدم دستش رو گذاشت زیرچونم و سرم رو آورد بالا! 🌷_گلاره جانم ، داری اذیتم می کنی من طاقت اشکات رو ندارم. دلم می خواد همسرم صبور و مقاوم باشه. به سختی لبخند زدم:_(بعد این همه مدت اونم موقع رفتن اسمش رو صدا کردم) محسن ... 🍂_جان محسن. _بهم قول بده زود برمی گردی. باشه؟ .لب هاش رو روی هم فشرد با اینکه سکوتش زیاد طول نکشید اما هزاران حرف داشت!. _هرچی خواست خدا باشه همون میشه. 🌴لیلا قران به دست اومد حیاط، فاطمه خانم هم نای راه رفتن نداشت. با اینکه نگران به نظر می رسید اما ناراضی نبود. به صبوریش غبطه خوردم. از زیر قران رد شد. 🍁مادرش رو درآغوش گرفت لحظه سختی بود. از ما خواست بیرون نیاییم در رو که باز کرد احساس کردم قلبم از کار افتاد دلم طاقت نیاورد دویدم تو کوچه ،صداش کردم یک لحظه ایستاد اما به عقب برنگشت حتما می ترسید اراده اش سست بشه دوباره به راهش ادامه داد!... ❄ تازه یادم افتاد پشت سرش آب نریختم اما دیگه فایده ای نداشت  رفته بود!.... 🍃در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم مي رود ادامه دارد.... 🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹 🖌 نویسنده : قسمت:سی وچهارم 🌺صدای زنگ تلفن تو خونه پیچید زود کفش هام رو در اوردم و به سمت تلفن دویدم نزدیک بود زمین بخورم!._الو..محسن..تویی؟.  صدای خنده بهمن از اون ور خط اومد حرصم گرفت _هنوز نیومده؟! پس بهش خوش گذشته که فراموشت کرده!. 💥 با عصبانیت گفتم:_ خوب اگه اینطوره تو چرا نمیری؟! مهمون داعشی ها میشی حسابی ازت پذیرایی می کنند! امثال محسن جونشون رو کف دستشون گذاشتند تا ما امنیت داشته باشیم. 🍂واقعا برای طرز فکرت متاسفم. _خیلی خوب بابا چرا زود جبهه میگیری؟ زنگ زدم خداحافظی کنم می خوام برم آلمان، شاید هم برنگردم ولی هیچ وقت ازت نا امید نمیشم! اگه.....۰ ❄_مواظب حرف زدنت باش حد و اندازه خودت رو بدون!. گوشی رو با حرص کوبیدم رو تلفن. چیزهایی که می شنیدم عذابم میداد اما مطمئن بودم محسن برمی گشت و از این طعنه ها خلاص می شدم. بغضم ترکید و اشکام جاری شد. 🌼چند وقتی می شد که ازش بی خبر بودم قبلا تا جایی که امکان داشت زنگ میزد همین که صداش رو می شنیدم خیالم راحت میشد اما حالا می ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه! دلم که می گرفت سراغ دفتر خاطراتم می رفتم ناگفته های دلمو می نوشتم دفتر و اشک شاهد دلتنگیم بودند "محسن جان عید نزدیکه اما من هیچ هیجانی ندارم. 🌱نمی دونی چقدر رویاپردازی می کنم مثلا موقع تحویل سال سفره هفت سین می چینیم، با هم نمازمی خونیم بعدش از لای قران اولین عیدی رو بهم میدی. منم لبخند میزنم و میگم ایشالا سال خوبی داشته باشیم پر از خیر و برکت. تو هم با صدای بلند میگی الهی آمین. خوشبختی یعنی همین. حتی اگه تا ابد هم طول بکشه منتظرت می مونم... 🍁مامانم سینی غذا رو روی میز کنار تخت گذاشت._از صبح هیچی نخوردی مریض میشی. یکم به خودت برس. در اتاق رو که باز کرد انگار چیزی یادش افتاد برگشت سمتم:_راستی لیلا زنگ زده بود گفت آماده باش تا یک ساعت دیگه میرسه ایشالا خوش خبر باشه!. 🌸قلبم تند تند می زد خواستم حرفی بزنم اما نتونستم هیچ صدایی از گلوم خارج نمیشد تکونی به خودم دادم و سمت کمد رفتم مانتویی که دم دست بود رو برداشتم مامانم با تعجب به حرکاتم نگاه می کرد. 🌷مانتو رو از دستم کشید.:_ اول غذا بخور تا یکم جون بگیری هنوز که نیومده سریع اماده میشی! عقلم کار نمی کرد نمی دونستم باید چی کار کنم دلم گواهی بدی میداد اصلا آروم و قرار نداشتم........ 🌻در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست باز می خندی وَ می پرسی که : حالت بهتر است ؟ باز می خندم که : " خـــــیلی " ... گرچه ... می دانی که نیست ! ❄شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به چشمت ، می شود آیا کمی دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟ وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم : نرو ... پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست . . . 🍃رفته ای و بعدِ تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی ... کار آسانی که نیست  شاعر: بی تا امیری نژاد " ادامه دارد ... 🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡ ❣ تو آن خوبترین پدرے و من آن یتیم چشم براه... تو آن سبزترین بهارے و من آن شاخہ ے خشڪیده... تو آن زلال ترین چشمہ اے و من آن تشنہ ترین عابر... تو آن موعود نجات بخشے و من آن شبگرد ڪوچہ هاے انتظار... باز مے آیے و من در آیینہ باران نگاهت، سبز مے شوم، لبخند مے زنم و زندگے مے ڪنم... اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ✋سلام یگانه منجی عالم☀️ 🌱اللہم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 ┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓دوست يعني 🌺جای پايت بردل است 💓دوري از تو جان 🌺شيرين مشكل است󾬏 💓دوست يعني 🌺نكته هاي پيچ پيچ 💓دوست يعني 🌺 جز محبت هيچ هيچ.... 💓تقدیم به دوستان عزیز 🌺لبتـون پر از لبخنـــد ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸می گویند باید کسی باشد که آدم را بفهمد... ☝اما من میگویم اول خودت، خودت را بفهم آنوقت تصمیم بگیر؛ می خواهی کسی باشد که با تو کنار بیاید؟ یا کسی باشی که با خودش کنار می‍آید؟ ☝اگر خودت با خودت کنار بیآیی ؛ دیگر منتظر کسی نیستی که به او تکیه کنی و با جا خالی دادن ناگهانیش زمین بخوری، 👌 آنقدر قوی می شوی که به خودت تکیه کنی، همان کسی که تا اَبَد کنارت است؛ "خودت" 🌸وقتی کسی باشی که خودش را میفهمد؛ خوشحال تری، و بی منت و بی توقع زندگی آرام را به خودت می بخشی. ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi