💠خاطره جالب میثم مطیعی از #چوپانی که میخواست #شهیدمدافع #حرم شود.
🍃🌸سال گذشته بود که قبل ازمحرم بایکی از رفقای کارگروه محتوایی هیأت، رفتیم به یک روستای ساده وخیلی دور.
رسیدیم به تکخانهای کنار زمینهای زراعی.
با استقبال گرم اهالی خانه و به اصرار ایشان مهمانشان شدیم. شام مختصری مهیا کردند که مثل خودشان ساده و باصفا بود.
جوانی چهارشانه و قویهیکل هم سر سفره نشسته بود. شغلش چوپانی بود. از نگاهش میشد فهمید حرفی در دل دارد. من را صدا کرد. آن روزها پایم را عمل کرده بودم. عصازنان باهم رفتیم در دل تاریکی دشت. گفتم بفرما.
هنوز سردار شهید نشده بود.
🍃🌸گفت: «میشه برام یه کاری کنی برم سوریه، مدافع حرم بشم؟»
گفتم:«من شکر خدا هیچجا رئیس نیستم، فقط یه معلمم، ولی اگر کمکی ازم بر بیاد دریغ نمیکنم».
یک سؤال کردم که جوابش هنوز در گوشم زنگ میزند؛ و چه خوب شدکه پرسیدم. گفتم:«براچی میخوای بری سوریه؟»
🍃🌸گفت:«بالا رو نگاه کن. این آسمون پرستاره رو ببین». آسمان مثل فرشی سیاه پر از گلهای سفید بود. گفت:«من هرشب که تو این دشت میخوابم، از زمین به این ستارهها خیره میشم. خیلی از این پایین به آسمون نگاه کردم. دیگه میخوام برم بالا...از پیش ستارهها اهل زمین رو تماشا کنم. ببینم از اون بالا دنیای مردم چه شکلیه؟»
در دلم به او غبطه خوردم و از نگاه بلندش حیرت کردم و با خود گفتم مگر میشود زیباتر از این میل به جاودانگی و تعالی را شرح داد؟
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٢١
منظورم اينه كه فكر نكنين حرفهاي عاطفه، حرفهايي عوامانه و سطحي است. نه! اين حرف سابقه دارترين نظريه در طول تاريخ راجع به زن هاست. دانشمندها و متفكرهاي زيادي هم راجع به اون، بحث كردن و كتاب نوشتن، شايد اولين اثر مكتوب هم به نظريات ارسطو برگرده، چون ارسطو معتقد بود كه زن، انسان ناقصه! افلاطون هم زنها رو توي آكادميش راه نمي داد! و حتي خدا رو شكر ميكرد كه زن خلق نشده.
من، مِن مِني كردم و گفتم:
- فكر ميكنم به خاطر اين بود كه اون موقعها فهم و دانش انسانها حتي دانشمندها هم از دنيا و انسان و مسائلش ناقص بود.
فهيمه از زير چشم نگاهي به راحله كرد و گفت:
- اتفاقا اين نظريه تو اديان الهي هم سابقه داره. مثلا تو عهد عتيق و عهد جديد كه كتابهاي مقدس و آسماني يهوديان و مسيحيان، اومده كه "حوا" از دنده چپ "آدم" آفريده شده يا اين كه ميگن شيطان به شكل مار در اومده و زن رو فريب داد و بعد زن، مرد رو فريب داد.
راحله با ناراحتي گفت:
- ولي خودت ميدوني كه، اين كتابها تحريف شده ان. دليلش هم اينه كه قرآن اين داستانهايي رو كه ميگي قبول نداره. قرآن ميگه شيطان "آدم" و "حوا" رو با هم فريب داد.
- فرهنگ و ادبيات كهن مون رو چي ميگي؟
- منظورت چيه؟
فهيمه گفت:
- منظورم اينه كه همه ما ضرب المثلهاي زيادي بلديم كه در اون زنها يا چيزهايي كه اختصاص به زنها دارند، پليد يا پست و نادرستن. مثلا اين كه " خواب زن چپه"!!
عاطفه با لحني شاعرانه گفت:
زن بلا باشد به هر كاشانه اي بي بلا نبود الهي خانه اي.
من هم گفتم:
- مادر بزرگ من ميگه: "دهان زن چفت و بند نداره ". هر وقت هم كه از دست يكي از عروس هاش ناراحت باشه يا اون چيزي به كسي گفته باشن، ميگه "زن، نخود زير زبانش نمي خيسه "!!
عاطفه نگاهي به ثريا كرد و گفت:
- از اون طرف ضرب المثلهاي ديگه اي هم هست كه روي امتيازات مردها تكيه دارن. خيلي هم زيادن. مثل "حرف مرد يكيه".
فهيمه سرش را به نشانه تاييد تكان داد:
- بله! متوجه هستين كه ما تو اين ضرب المثلها داريم قبول ميكنيم كه هيچ اطميناني به حرف زنها نيست و حرف مردها درسته. اينها حرفهايي است كه هر روز و بارها ميان مردم رد و بدل ميشه و جزئي از فرهنگ مردم شده. از اين گذشته در ادبياتمون هم همين نظريه يا ردپاش رو در اشعار و حكمتها و داستانهاي اُدبا ميبينيم. از فردوسي و نظامي گرفته تا داستانهاي سعدي، جامي و خيلي از بزرگان ادبياتمون!
راحله با حيرت و بلند گفت:
- نه!
فهيمه با تعجب تكرار كرد:
- نه! چي چي رو نه؟ ميخواي چند تا از داستانهاي گلستان رو برات تعريف كنم يا از شعرهاي فردوسي و نظامي بخونم؟
راحله با مشت كوبيد روي دسته صندلي:
- من اونها رو نمي گم كه، تو رو ميگم!
- من؟! براي چي؟
- يعني اين كه از تو يكي توقع نداشتم! تو ديگه چرا اين حرفها رو ميزني؟
فهيمه با لحني كه سعي ميكرد از راحله دلجويي كند، گفت:
- نه راحله جان! من كه بهت گفتم! من فقط دارم نظر بقيه رو ميگم. حرفهايي كه از قديم تا حالا گفته شده. اونم نه فقط ميان عوام، بلكه ميان دانشمندها، متفكرها، اديبان وقشرهاي روشنفكر جامعه. ميگم كه حتي همين امروز دكترهايي هستن كه با مقايسه اعضايي مثل مغز، اعصاب واستخوان بندي زنها و مردها سعي دارن ثابت كنن كه زنها از مردها ناقص ترن.
چند لحظه مكث كرد. به راحله و بچهها نگاه كرد. لبهايش را روي هم فشرد وادامه داد:
- من فقط ميگم كه اين حرفها ونظريات رو دست كم نگيرين! اين حرفها فقط جزو فرهنگ عوام نيست، بلكه جزو مسائل مشترك فرهنگ عامه است. من ميگم در طول تاريخ وحتي همين امروز بسياري از مسائل و پيچيدگيهاي تاريخ، دين، روان شناسي، جامعه شناسي روباهمين نظريه " جنس دوم " بودن توجيه ميكنن وبه نظر ميآد در طول تاريخ خود زنها هم به اين مسئله راضي تر بودن.
راحله سعي كرد بافشار دادن لبهايش روي همديگر، آرامشش را به دست بياورد:
- ميتوني مثال بزني؟
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٢٢
- مثلا" ميگن از قديم عقيده داشتن كه زنها ضعيفتر از مردهان وازشون توقع نداشتن كه تو جنگ هاشركت كنن، زنها به امنيت نسبي رسيده بودن، يعني، حتي بعد از تسخير شهرها هم لشكر فاتح كاري به زنها وبچهها نداشت. يااينكه تا موقعي كه در شهرهاي قديمي زنها از مردها جدا بودن، مشكلات كمتري گريبانگير زنها ميشد، چه در ارتباط با نوع زندگي و معيشتشون وچه در ارتباطهاي اجتماعيشون! ولي از موقعي كه در بعضي جوامع زنها خودشون رو از دايره اين نظريه خارج كردن، تازه در دسترس و دستبرد انواع سختي ها، مشكلات و تهاجمها واقع شدن.
راحله كمي مكث كرد وبعد گفت:
- ميدوني چرا تا قبل از اين زنها تو اين جامع دچار مشكل نمي شدن؟ چون اين نظريه، زمينه مقايسه بين زن ومرد رو از بين ميبره. طبيعتا" زنها هم توقعي نداشتن و از ظلمها وتبعيضهايي كه در حقشون ميشد ناراحت نمي شدن.
من كه ديگه حالا از دنياي تنهايي خودم خارج شده بودم ودر جريان هيجان بحث غرق شده بودم، اين بار با ترديد وخجالت كمتري اظهار نظر كردم:
- من فكر ميكنم عوضش راحتتر بودند.
راحله بدون اينكه مكثي كند، به تندي گفت:
- بله! درست مثل گوسفند! چون خبري از دنياي آدمها نداره وخودش رو هم با اونها مقايسه نمي كنه، معلومه كه زندگي بي دردسرتري از انسانها داره! اما اون اسمش زندگيه؟!
به ياد زندگي داغان خانواده خودمان افتادم. گفتم:
- پس اينهمه مشكلاتي كه امروز به وجود اومدن وحتي زندگيهاي معمولي و خانوادهها رو بهم ريخته ان، زندگيه؟
- " البته اين مرحله
گذره! "
راحله اين رو گفت وبعد هم اضافه كرد:
- ميدوني كه! بعداز اينكه زنها تحصيل كردن وبه آگاهي هاشون اضافه شد، تونستن وضعيت خودشون رو با مردها مقايسه كنن. تو اين مقايسه متوجه شدن چه ظلمها وتبعيضهايي كه در حقشون نمي شه! بعد موقعي كه خواستن حقشون رو بگيرن، با مخالفت مردها روبه روشدن; مردهايي كه ديگه حاضر به بازگشت اون حقوق ضايع شده به صاحباشون نبودن!
حرفهاي راحله قانع كننده بود. اعتراف كردم كه راست ميگويد! دست كم من يكي ديده بودم كه مامان براي گرفتن حقش چه طوري به آب وآتش ميزند. ناگهان نگاهم به عاطفه افتاد. ابروهايش را در هم جمع كرده بود وچشمهايش به هم نزديك شده بود. خيره به زير پاي راحله نگاه ميكرد:
- اون چيه اون زير؟! راحله؟
وبعد با لحني مشكوك گفت:
- انگار سوسك! سوسكه! زيرپات سوسكه!
راحله وفهيمه دريك لحظه ازجا پريدند. صداي جيغ فهيمه كه رفته بود روي صندلي وسرش را گرفته بود، به فرياد عاطفه اضافه شد. راحله خودش را كشيد وسط اتوبوس، ميان صندلي ها. صداي جيغهاي چند نفر ديگر هم بلندشد. ثريا همچنان خونسرد نشسته بود. راننده فريادي كشيد ومحكم زد روي ترمز. راحله كه وسط اتوبوس ايستاده بود وحواسش به زير پاهايش وصندليها بود، پرت شد كف اتوبوس! من هم از پشت افتادم روي صندلي جلويي. خودم را جمع وجور كردم وبرگشتم به سمت جلوي اتوبوس، راننده ترمز دستي را كشيد. شاگرد راننده وآقاي پارسا از جايشان بلند شدند. فاطمه، راحله را بلند كرد. شاگرد راننده گفت:
- چي شده عباس آقا؟ راننده درِ طرف خودش را باز كرد. آقاي
پارسا با نگراني رفت جلوتر:
- چي شده آقاي راننده؟ راننده پريد پايين. فاطمه سعي ميكرد بچهها را آرام كند. فهيمه را از روي صندلي آورد پايين! آقاي پارسا برگشت طرف شاگرد راننده وبا اشاره دست پرسيد كه چي شده؟ شاگرد راننده اول شانه هايش را بالا انداخت كه نمي داند وبعد در حالي كه سرش را تكان ميداد ولب هايش را به روي هم فشار ميداد پياده شد. راننده تكيه داد به يكي از لاستيكهاي اتوبوس. يك پايش را آورد بالا و از پشت به لاستيك تكيه داد. يك نخ سيگار را از جيب پيراهنش درآورد. هر چه قدر دنبال كبريت گشت، نبود. شاگردش كه آمد برايش كبريت كشيد. راننده سري تكان داد و كبريت را ازش گرفت. سيگار را روشن كرد و كبريت را انداخت زمين.
- چي شده؟ پس چرا رفت؟
- نمي دونم فكر كنم قهر كرد!
- يه ساعت ديگه هم كه هوا تاريكه حالا اين وقت شب توي اين بيابون چيكار كنيم؟
- همه اش تقصير اين ۵-۶ تاست. دوساعته دارن با همديگه بحث ميكنن! نمي دونم چي ميخوان از جون همديگه؟!
- ولي حالا از اين حرفها گذشته، اين راننده هم زياد شلوغش ميكنه. اين اَدا و اَطوارها توي سرويسهاي دانشگاه زشته!
سرم را برگرداندم توي اتوبوس، ببينم چه خبره. بچهها ناراحت بودند. بيشتر ناراحتيشان از دست ما بود! بعضيها ميگفتند كه راننده حق داشته كه قهر كرده! فقط ثريا بود كه هنوز بي خيال بود.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
••💚📜••
حسینیبودن !
بھاسمنیست !
بھرسماست !
رسمحسینیبودن !
یاحسینگفتننیست !
#باحسینبودناست !
باحسینبودن !
فقطشورحسینینیست !
داشتن#شعور هماست !
باشعوربودن !
تنهادرحرفنیست !
در#عمل هماست !
باعملبودن !
فقطدراخلاقورفتارنیست !
در #مبارزه است !
بایدمبارزهڪرد !
باهرچھکھقابلمبارزهاست !
مثلامبارزهبا #نفس ☺️🍃
شبتون حسینی🌹
این خبر را برسانید به کنعانی ها
بوی پیراهن #خونین کسی میاد
#بوی_محرمت_میاد
🌷 #پای_درس_شهید
شهادت،سهمِ کسانی میشود
که عالم را ، محضر خدا میدانند
و کسانی که عالم را محضر خدا بدانند
گناه نمیکنند
و شهدا ، اینگونه اند..
و ما نیز شهادت را سهمِ خود کنیم
با گناه نکردن
🌷شهید احمد مشلب🌷
"| شهیدانه |"
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
🇮🇷 🇮🇷:
✨💖✨
غم های یک #دختر_مذهبی …🧕🏻
آقا قبول ما دختریم…🧕🏻
آقا قبول شهید نمی شویم …😔
آقا قبول نمی گذارند تفنگ دستمان بگیریم و برویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم …😞
آقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده…. قبول ….😢
همه را در اوج ناامیدی قبول کردیم ….آری اشک میریزیم😭
چون نمی توانیم #ابراهیم باشیم؛🌸
نمی توانیم #محمد_هادی باشیم ؛🌺
نمی توانیم #علی باشیم ….🌼
آری نمی توانیم ….😔
هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید ..😔
هروقت خواستیم تنها برویم گفتند دختر نباید تنها جایی بره …😞
هروقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند… پس چگونه شبیه #ابراهیم_هادی و #هادی_ذوالفقاری و #علی_خلیلی شویم ؟؟!!🧐
بنشینیم و فقط درس بخوانیم و آرزوی شهادت کنیم ؟😞
نمی شود به والله نمی شود …..😢
شهدا بیایید، بگویید این دختران دلسوخته چه کنند ؟😢
چه کنند در این آشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه ؟✨
جوابم را #شهدا دادند…. از شهدا به دختران محجبه ایران😍
قبول✅
هرکاری خواستید بکنید به یاد #مهدی_فاطمه باشید آن وقت خود به خود عزیز دل مهدی فاطمه می شوید☺️
آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت …😇
آن وقت است که وقت شهادت است …♥️
آن وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچ کس بسته نیست …✨
آن وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود حتی اگر دختر باشید …🧕🏻
فقط #اخلاص و نگاه #مهدی_فاطمه را درنظر بگیرید ….🌸
در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج) را خالی نکنید ….💪🏻
یقه تان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید…😡
آری دختران شهید، نگویید #شهید نمی شویم!! میشود میشود ….😍
هنوز هم میشود…و شهادتی دخترانه را رقم میزند #چادر..😘✨
🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #پادکست ویژه #محرم
♨️تفاوت یاران امام زمان با یاران امام حسین چیست؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
#صدیقه_رودباری🥀✨
🌸همان روزی که #نامش را از القاب #حضرت_زهرا انتخاب کردند، به برکت صاحب نام، زندگی اش #ختم به خیر شد.
🍃راهش را انتخاب کرد به قول خودش جهیزیه اش #تفنگش بود و فارغ از دلخوشی های هم سن و سال هایش، به #شهادت فکر می کرد.
🌼فعال فرهنگی و #بسیجی به تمام معنا، گاهی معلم آیه های نور و گاهی تیمار بیماران و سالمندان، گاهی #زائر #شهدا هرچه که بود برای رضای خدا بود.
🍃عاشق 💖و پیرو رهبرش بود وقتی سرباز شاه به #امام_خمینی بی حرمتی کرد جوابش سیلی #صدیقه شجاع و با غیرت بود.در #بانه بدون خستگی #جهاد می کرد.. در جبهه پا به پای رزمنده ها می جنگید تا جایی که منافقان پیغام داده بودند "اگر دستمان به تو برسد پوستت را از کاه پر می کنیم".
🌸فرقی نمی کند #مرد باشی یا #زن ، عاشق #امام_زمان که باشی و برایش سربازی کنی ، با عزت خریدارت می شود مثل صدیقه.
🍃در جوانی #شهید شد همچون حضرت مادر.در #وصیت_نامه ی از جنس #عفت و حیا گفته بود" از جنازه ام #عکس🖼 نگیرید و به جایش #شعرها و نوشته هایم را چاپ کنید"
🌼خوش به حال #صدیقه ها، چشم هایشان برای #رضای_خدا به این دنیا باز شد و برای رضای خدا هم از این دنیا بسته شد.
🍃وای بر ما که هرروز فرصت #بندگی داریم اما #حواسمان به این زندگی روزشمار نیست و غرق در لذت های کوتاه دنیایی راه را گم کرده ایم .
🌸#خوش_به_حال_صدیقهها...💥
🕊✨به مناسبت. ایام شهادت
#شهیده_صدیقه_رودباری
#شهید_شاخص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#اختصاصی
🏴السلام علیک یا اباعبدالله
🎥کشف یک شهید درمحور فکه با پیراهن مشکی ودرآستانه ماه محرم الحرام
💠امروز ۳۰ مرداد ۹۹
خدایا🙏
نزدیک #محرم است
مال مان
جان مان
زندگیمان فداےحسین
خدایا🙏
دراین ساعات آخرذیحجه
مارابخشش،ازگناهان
مابگذرکه بادلی
پاک ونورانےواردمحرم شویم
آمین🙏
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٢٣
مثل ديوار يخي و منجمد، سرد و نفوذ ناپذير بود. به نظر ميآمد كه از قضيه امروز هنوز ناراحت است! معلوم نبود تا كي ميخواهد به اين بازي ادامه دهد؟ فاطمه سعي ميكرد تا بقيه را آرام كند. عاطفه بيشتر از بقيه بي قراري ميكرد!! چسبيده بود به شيشه. سعي داشت بفهمد كه بيرون چه خبر است. آقاي پارسا هم پياده شده بود و با راننده حرف ميزد. راننده عصباني بود. اين را از دست هايش ميشد فهميد كه به طرف اتوبوس تكان ميداد. آقاي پارسا هم دست راستش را گذاشته بود روي سينه اش. هي سرش را تكان ميداد و با دست ديگرش دست ميكشيد به چانه اش!
عاطفه گفت:
- داره ريش گرو ميذاره!
گفتم:
- ببين چه آتشي به پا كردي؟
گفت:
- راحله بدجور باد كرده بود. بايد كمي بادش رو خالي ميكردم.
- ولي به قيمت گروني داره تموم ميشه؟
- پس معلومه هنوز آقاي پارسا رو نشناختي!
دوباره بيرون را نگاه كردم. آقاي پارسا و شاگرد راننده دستهاي راننده را گرفته بودند و ميكشيدند. عاطفه فوراً نشست و گفت:
- بچهها ساكت! دارن آقا دوماد رو ميآرن.
يكي گفت:
- تو ديگه ساكت نمكپاش!
آقاي پارسا زودتر آمد بالا. فاطمه رفت جلو. چند جمله اي حرف زدند وآقاي پارسا دوباره رفت پايين. فاطمه چند قدمي جلوتر آمد. گفت كه خوشبختانه مشكل رفع شده وآقاي راننده دارن ميآن. خواهش كرد كه بچه ها كمي بيشتر مراعات آقاي راننده را رعايت بكنند. آقاي پارسا دوباره آمد بالا:
- براي سلامتي آقاي راننده و دوستشون وبراي سلامتي تمام مسافرها صلوات ختم كنين.
هنوز صداي صلوات تمام نشده بود كه راننده وشاگردش هم آمدند. راننده ديگر پشت فرمان ننشست. نشست جاي شاگرد.
- روشن كن بريم آقا مجيد!
آقا مجيد رفت طرف صندلي راننده. چند لحظه اي مكث كرد. برگشت سمت ما. همان طور كه سرش پايين بود وبا انگشت هايش بازي ميكرد گفت:
- خواهش ميكنم كمي بيشتر حال ايشون رو رعايت كنين. از همكاريتون متشكريم واز تاخيري كه به وجود آمد معذرت ميخوام. حالا به خاطر سلامتي خودتون وآقاي راننده يه صلوات بفرستين!
تا بچهها صلوات بفرستند، آقا مجيد هم نشسته بود جاي راننده. ماشين را روشن كرد وراه افتاد.
عاطفه گفت:
- اُف! چه جوون مودبي؟
گفتم:
- كي رو ميگي؟
- اون آقا مجيدرو مي گم ديگه، كمك راننده.
- آهان! آره خيلي مودب ومتين بود.
- حرف زدنش اصلا" به رانندهها نمي خوره.
گفتم:
- آره. دست كم بهتر از خيلي از پسرهاي دانشگاه حرف ميزد.
برگشت طرف من:
- پس پسنديديش؟!
- منظورت چيه؟
شانه هايش را بالا انداخت:
- هيچي! منظورم اينه كه اگه ميخواي آدرس خونه تون رو بده تا بگم آقاي پارسا بفرستدش خونه تون!
رويم را ازش برگرداندم:
- برو ببينم ديوونه!
از شيشهها خيره شدم به خورشيد. قرمز شده بود. هوا هم همينطور. اينجا توي بيابان، غروب خورشيد خيلي قشنگتر ومشخص تر از تهران بود،
صدايي گفت:
- حالا اين مسخره بازي چي بود درآوردي؟
برگشتم طرف صدا. خودش
بود; ثريا! پس بالاخره اون تكه يخ هم داشت آب ميشد. عاطفه برگشت طرف اون:
- به من چه؟ راحله وفهيمه از سوسك ترسيدن و اون بَلوا رو به پاكردن.
فاطمه كه داشت با راحله حرف ميزد، توجهش جلب شد. سرش را بلندكرد.
ثريا گفت:
- خودت هم مثل من خوب ميدوني كه هيچ سوسكي درميان نبود. تو عمدا" اين رو گفتي تا راحله رو بترسوني وخيط كني.
خداي من! پس آن تكه يخ، آنقدر هم كه به نظر ميرسيد، منجمد نبود. او از اول تا حالا حواسش به ما بود. حتي بحث را هم گوش كرده بود.
عاطفه شانه هايش را بالا انداخت:
- حالا گيرم كه اينطوري باشه! كه چي؟
مثل اينكه يادش رفته بود اصفهاني حرف بزند. راحله با عصبانيت بلند شد:
- توچه كار داري؟
- عاطفه به آرامي گفت:
- هيچي بابا، بيشين ببينم تا راننده دوباره عصباني نشده. همون دفعه بَسَت نبود.
راحله نشست عاطفه گفت:
- هيچي عزيز من! من فقط ميخواستم مطمئن بشم كه شما همون قدر كه ادعاي برابري با مردها رو ميكنين، شجاع هم هستين. ميخواستم مطمئن بشم كه واقعا" جرئت وجُربزه مبارزه با مردها رو دارين ومي تونين حقتون رو از اونها بگيرين. ولي متاسفانه ديدم كه نه! همه اش خيالات واهي بود! ادعاهاي پوچ!
وكف دستش را بالا آورد وتوي آنرا فوت كرد وگفت:
- پوف! همه اش خالي بود.
راحله پشت كله اش را كوبيد به صندليش:
- اوه خدا! اين دختر ما رو تا آخر اردو ميكشه.
ولي عاطفه اصلا" جا نزد:
- اولا" كه خدا بكشه، بنده چيكارس؟ ثانيا" كه از قديم گفتن، حقيقت تلخه! ثالثا" هم حالا خودمونيم، غريبه ايام ميونمون نيست.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٢٤
آقاي پارسا وآقاي راننده وآقاي مجيد هم كه اون جلون، صداي مارو نمي شنفند.
سميه گفت:
- خب كه چي؟ چي ميخواي بگي؟
عاطفه بلند شد، سميه را كنار زد ونشست آن طرف:
- بذار بشينم اينجا كه اين راحله خانم رو بهتر تماشا كنم. فاطمه جون تو هم بشين سرجات، بذار اينجا يه كم خلوت بشه كه دوباره فشار راحله نره بالا.
راحله دندانهايش را فشار داد روي لب پايينش:
- بالاخره ميخواي حرفت روبزني يانه؟
- آهان! بله! بله! ميخواستم بگم كه ما چي چي رو داريم از خودمون قايم ودايم ميكنيم؟ چي چي رو ميخوايم توجيه كنيم؟ ماكه هنوز از يه سوسك ميترسيم چرا اينقدر ادعامون ميشه؟ بابا جون قبول كنين كه ما زنها يه نقطه ضعفهايي داريم. ترس هم يكي از اون هاست. گوشتون رودارين به من يا نه؟ باباجون اصلا" ماهيچي، زمون پيغمبر وحضرت علي قربونشون برم، يه دونه زن فرمانده نداشتيم. منظورم زني است كه فرمانده لشكر باشه. شما چند تا استاندار زن يا والي زن از زمان پيغمبر وحضرت علي سراغ دارين؟
راحله آرنجش را گذاشت روي دسته صندلي وچانه اش را تكيه داد به كف دست راستش. كمي لبهايش را جمع كرد ولُپ هايش راهم باد كرد وبعد گفت:
- ميدوني كه هر زماني مقتضيات خاص خودش روداره.
عاطفه لبهايش را كش دادو سرش راتكان داد:
- يعني چه؟
- يعني اينكه ما اينهمه راجع به نگاه ونظر مردم قديم وتمدنهاي كهن درباره زن صحبت كرديم. ميدونين كه اونها نگاه بسيار بدبينانه اي به زن داشتند. بخصوص توي عصر جاهليت ومردم بدوي عربستان كه هيچ بويي از احساسات و مَلَكات اخلاقي نبرده
بودن ودر كمال وحشيگري وخشونت زندگي ميكردن. ميدوني كه اونها تا چند سال قبل از بعثت پيامبر چه قدر زن رو تحقير وحتي دخترها رو زنده به گور ميكردن. اگر چه حالا هم رفتارشون خيلي بهتر از قبل نيست.
دختري كه تا حالا پيش سميه نشسته بود، بالاخره طاقت نياورد وبلند شد. گفت كه حال وحوصله اين بحثها رو نداره ومي ره جلو، پيش دوستهايش، اون كه رفت، عاطفه هم جايش بازتر شد، كمي جابه جا شد تا راحت نشست. بعد رو كرد به راحله وگفت:
- حالا اين حرفها چه ربطي به خدا وپيغمبر وائمه داشت؟ پيغمبر وائمه اصلا" اومدن كه همين مسائل رو از بين ببرن!
راحله گفت:
- بله! ويه كمي اش رو هم از بين بردن، ولي فقط كمي اش رو! بالاخره چنين جامعه اي هم تا حدي ظرفيت پذيرش حرفهاي جديد رو داشت. خودتون تصور كنين كه اگه كسي امروز بياد وبگه از امروز شترها هم حق حكومت برما رو دارند، واكنش ما چيه؟
ثريا همان طور كه چشمهايش را بسته بود و زانوهايش را تكيه داده بود به صندلي جلويي و وانمود ميكرد كه خواب است، زير لب گفت:
- بِه هَه. اين يكي هم كه زن وشتر رو با هم گذاشت تو يه كفه.
راحله فورا" سُرخ شد:
- نه! سوء تفاهم نشه! نه عزيزم! من نمي خوام اين دوتا رو باهم مقايسه كنم. ولي ميدوني كه اعراب جاهلي قديم زن وشتر روباهم هم شان ميدونستن. در حقيقت، هردو روبه يه اندازه دوست داشتن. پس ببينين ممكنه ما قبول كنيم كه يكي بياد وبرايمون از شتر حرف بزنه وبگه كه اون هم جان داره، احساس داره وما نبايد او را آزار بديم. ولي مسلما" اگه بگه كه شترها ميتوانند حاكم و فرمانرواي ما شوند، مسخره اش ميكنيم واصلا" حرفهاش رو قبول نمي كنيم.
عاطفه گفت:
- خُب حالا چي ميخواي بگي؟
- ميخوام بگم زمان صدر اسلام چون اعراب هنوز ديد خوب وحقيقي ومنصفانه اي به زن نداشتند، ائمه و پيامبر هم نمي توانستند به طور كامل حقوق زن رو بهش بازگردونند. ولي امروز كه ديگه چنين مشكلاتي رو نداريم وبه خوبي، زن، هويت واقعي اش وحقوقش رو ميشناسيم. ديگه لزومي نداره به سنت صدر اسلام وآن موقعها استناد كنيم. توي همچين مواقعي بهتره به قرآن و روايات استناد كنيم.
سميه كمي چانه اش را خاراند. معلوم بود كه مردد است. بالاخره مِن مِن كنان گفت:
- خُب نه اينكه منم بخوام بطور قطع و يقين بگم كه زنها از مردها پايين ترند، ولي چون راحله اين حرف رو زد خواستم بگم كه اتفاقا" ماتوي قرآن و روايات چيزهايي داريم كه بنظر ميآد نظر عاطفه رو تاييد ميكنه.
راحله ابروهايش رابهم نزديك كرد ونگاهش مشكوك شد:
- مثلا" چي؟
- خُب مثلا" آيه اي از قرآن كه ميگه " الرجالُ قوامون علي النساء " يعني به قول خودمون مردها سرپرست زن هان. بعضي جملههاي نهج البلاغه، يا مثلا" روايتي از امام صادق هست كه مردها رو از مشورت كردن با زنها برحذر ميكنه. يا مثلا" پيامبر در حديث " حولاء " كه خطاب به زني به نام حولاء هست، ميگن كه رضايت خدا از زن، در گرو رضايت شوهرشه!
راحله دست وسرش را به اطراف تكان داد. انگار مستاصل شده بود:
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️🍃♥️🌟♥️🍃♥️
🔷بعضےهآ را هر چقدر #بخوانے
خستہ نمےشوے
🔶بعضےهآ را هر چقدر گوش دهے🎶
#عادت نمےشوند
🔷بعضےهآ هرچہ #تڪرار شوند
باز بڪرندو دست نخورده😌
#مثل_شــهـدا .. ♥️
#شبتون_شهدایی🌙
بسم الله الرحمن الرحیم
🖍السلام علیک یا ثارالله
اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا
فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن
وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن
خدایا روزی ما را
در دنیا زیارت #کربلا
و در آخرت #شفاعت
#امام_حسین_(ع) قرار بده 🏴
سلام 💞
💝✋یا حسین ع
#جزاکم_الله_خیرا
#ان_شاءالله_توفیق_زیارت_کربلای_معلی