فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🌱
هَر جــــــآ سوال شُـد
کهـ « دِلَتـــــــ دَر کُجــــآ خوش استــــــــ ؟ »
بی اختیـــآر
بَر دَهَنَم مَشهَــــــد الرِضآستـــ😔
#دلتنگ_مشهد
seh daghigheh ta ghiamat eide ghadir.pdf
2.15M
📚دانلود کتاب «سه دقیقه در قیامت» نسخه pdf
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
♊️ فوق العاده تاثیرگذار
✅ #پیشنهاد_دانلود
#فایل_پی_دی_اف
🌸 آخرازمان
🍃أللَّھُمَ عـجِّــلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🍃
⭕️ ف- فوتوریسم
🔸 یعنی اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور منجی غیبی و مصلح جهانی.
بحث تئولوژیک تمام مذاهب آسمانی
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
#مولاےمهربانغزلهاےمنسلام
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
═══🌸🌿🌿🌸═══
هیچکس نیست که بالای سرش گریه کند
مونس بیکسی من تک و تنها مانده...
بین یک گونی کهنه سر او را بردند
ته گودال ولی پیکر او جا مانده.
#عاشورا
📝فرازی از #وصیتنامه
🔹دشمن باید بداند و این #تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب #طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد.
🔸آینده جنگ ☄هم کاملاً روشن است که #پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون #شهیدانمان هدر رود.
#شهید_محمود_کاوه
#یادش_باصلوات
#خاطرات_شهید
●توی عملیات مجروح شد ، تیر به ناحیه سر اصابت ڪرد. شرایط درگیری بہ نحوے بود ڪه راهے برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکہ پیکر پاکش رو روی زمین بکشیم و آرومآروم بیایم عقب...
●رضا زنده بود و پیڪرش روسنگ و خاک کشیده مےشد چارهاے نبود. اگر این ڪار و نمےڪردیم زبونم لال مےافتاد دست تڪفیریها...
●رضا توی عشــق به حضرت رقیه (س) سوخت، پیڪرش تو مسیر شام روی سنگ و خار ڪشیده شد مثل ڪاروان اسراے اهل بیت (ع) ، رضا زنـده مـوند و زخم این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پرکشید و آسمونے شد.
●فرمانـده مےگفت : این مسیری ڪه پیڪر رضا روی زمین ڪشیده شد همون مسیر ورود اهل بیت علیهم السلام به شام هست ....
✍ راوی : همرزم شهیــد
#شهید #رضا_دامرودی🌷
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٤٠
راحله با عجله گفت:
- ديدين! نظريات و حرفهاي خانم «فالاچي» هم به همون اندازه براي اون زنها خنده دار و مسخره بود. يعني احساس ما موقع برخورد با نظر مخالفمون بستگي زيادي به طرز تفكرمون داره و البته طرز تفكر ما هم بيشتر تحت تاثير حرفهايي است كه در طول عمرمون بهمون تلقين شده! البته من نمي خواستم نوع زندگي اونها رو تاييد كنم يا بگم كه ما هم مثل اونها زندگي كنيم...
فهيمه نگذاشت راحله ادامه بدهد. حرف هايش را قطع كرد:
- نه بابا! اصلاً اين چه بحثيه كه ما داريم ميكنيم. من ميگم كه قضيه اقوام و دوران مادرسالاري نه در طول تاريخ هيچ وقت اون قدر گستردگي و دوام داشته كه بشه از اون به عنوان يه قاعده در تاريخ نام برد و نه در زندگي امروز ممكنه. اين چيزي هم كه راحله خواند يه استثناست. قواعد اجتماعي هم كه هيچ وقت بر پايه استثناها وضع نمي شن.
با اشاره دست و صدايي خفه از فاطمه پرسيدم كه قضيه ناراحتي ثريا چه بود؟ فاطمه چشمكي زد و اشاره كرد كه صبر كن! راحله براي فهيمه پشت چشمي نازك كرد و گفت:
- نخير! من طور ديگه اي ميبينم. ميدونين كه اين زنها توي جنگل زندگي ميكردن. در نتيجه به هيچ يك از رسانههاي امروزي مثل تلويزيون و روزنامه، دسترسي نداشتن. بنابراين، از تاثير كليشههايي كه نظامهاي حكومتي مردسالار بر زن دارن، در امان موندن. در نتيجه تونستند واقعاً خودشون باشن، نه اون چيزي كه جامعه و اطرافيان و مردها از اونها ميخوان.
سميه نگاه تندي به فاطمه كرد. بعد كمي مِن مِن كرد و بالاخره گفت:
- خب چرا اين طوري فكر نكنيم كه چون اين زنها فقط از دخترهاشون نگهداري ميكنن، در نتيجه عقايدشون رو هم به دخترهاشون منتقل ميكنن. پس اين دخترها در طول رشدشون هيچ دسترسي به محيط اطرافشون ندارن و فقط تحت تاثير تلقينات مادرشون هستن. پس اونها كه از اصل خودشون دور افتادن نه بقيه!
فهيمه با عجله وارد بحث شد:
- اصلاً يه چيز ديگه! چرا در طول تاريخ زنها تحت تاثير اين تلقين قرار گرفتن؟ چرا از يه زمان يا مكان محدود كه بگذريم؛ اين تلقين روي مردها نشده؟
راحله دست هايش را از هم باز كرد:
- چون كه مردها قلدرتر از زنها هستن!
فهيمه لبخند پيروزمندانه اي زد:
- پس تو هم معتقدي كه زن و مرد مساوي نيستند!
راحله دستپاچه شد! مرتب با دست هايش بازي ميكرد انگار چيزي را در هوا به هم ميزد:
- براي اين كه من هم... من هم يكي از محصولات همين تلقين هام ديگه! ميدونين كه من هم با همين كليشهها رشد كردم كه مردها قوي تر از زن هان. اين همه سال طول كشيده تا اين فكر تو مغز من رسوخ كرده، حالا يك شبه كه خارج نمي شه.
عاطفه در عرض چند لحظه شد يك رُبات. دستش را با حركات خشك به سمت سينه اش برد. با انگشت خودش را نشان داد و مثل رُبات تكرار كرد:
- من نمي توانم...! نمي توانم بچه دار بشوم...!
من، من نمي توانم بچهام را شير بدهم...! شير بدهم...! نمي توانم...! من نمي توانم...!
راحله اخم كرد:
- تو نمي توني چند دقيقه درست و جدي حرف بزني؟
عاطفه هنوز هم رُبات بود.
- چرا! چرا ميتوانم...! ولي دارم با اين تلقين تاريخي كه، زن را وادار كرده بچه به دنيا بياورد، يا بچه اش را شير بدهد، مبارزه ميكنم...! تلقين! تلقين!
بچهها خنديدند. راحله عصباني شد. به فاطمه نگاه كرد. فاطمه شانه هايش را بالا انداخت؛ يعني « من بي تقصيرم، اگه ميتوني خودت جوابش رو بده»، راحله جوابي نداشت به جز اين كه بگويد:
- اين چه وضعشه؟ چرا ما نمي تونيم دو كلمه منطقي و درست و حسابي حرف بزنيم؛ فيلم كه بازي نمي كنيم.
عاطفه هنوز هم قصد نداشت از جلد رُبات بيرون بيايد:
- خيلي هم مطمئن نباش...!
راحله خواست چيزي بگويد، فهيمه خنده اش را قطع كرد و گفت:
- اصلاً يه چيز ديگه راحله جون، اگه در تمام طول تاريخ هميشه اين زنها بودن كه به قول تو تحت تاثير اين تلقينات بودن، حتماً يه چيزي، يه ضعفي توي وجود اونها بوده كه به اين واقعيت تن بِدَن و قبول كنن كه با مردها مساوي نيستن.
راحله سرش را تكان داد:
- من ديگه حرفي براي گفتن ندارم.
عاطفه زير لب گفت:
- اوه! چه دل نازك؟!
فاطمه گفت:
- پس بذار تا من بگم. تلقين و اين بحثها منتقيه! حرف عاطفه اگر چه شوخي بود ولي نشان از يه واقعيت داشت كه تفاوتهايي در وجود زنها و مردها هست كه هيچ ربطي
به تلقين نداره. حالا اين كه مرز و حدود اين تفاوتها تا كجاست قابل بحثه؟ قبول؟
غير از راحله همه سرشان را تكان دادند. عاطفه زبانش را براي راحله درآورد و نوك دماغش را نشان داد. راحله رويش را از او برگرداند. فاطمه رو به فهيمه كرد:
- يه چيز ديگه هم هست...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٤١
- يه چيز ديگه هم هست. وقتي ما از انسان، فقط به عنوان «انسان» صحبت ميكنيم، يا تو ذهنمون به مفهوم «انسان» فكر ميكنيم، فرق ميكنه كه اين انسان زن باشه يا مرد؟
كسي حرفي نزد. فهيمه كه ديد فاطمه رويش به اوست، مجبور شد خودش جواب بدهد:
- نه!
فاطمه ادامه داد:
- در حالي كه وقتي به «حيوان» فكر ميكنيم، ميدانيم كه به «انسان» فكر نمي كنيم؛ چون «حيوان» با «انسان» فرق داره. پس زن و مرد در انسانيت خودشون تفاوتي با همديگه ندارن و هيچ كدوم، هيچ برتري نسبت به اون يكي ندارن، بلكه تفاوتشون در فروعه؛ مثل جنسيت و بعضي تفاوت هاي بدني و روحي.
راحله ديگر اخمش باز شد. نگاه تشكر آميزي به فاطمه كرد و گفت:
- حالا با اين وجود هنوز هم لازمه كه ما به زور خودمون رو به جايگاه پايين ترمون در خلقت راضي كنيم؟ وقتي كه نقصي نداريم، چرا بي خودي وجودش رو توجيه ميكنيم؟
اين را خطاب به سميه در حالي كه به نظر ميرسيد خودش هم از سوالش نامطمئن است، گفت:
- يعني ما هم ميتونيم به كمالاتي كه پيامبر و ائمه يا بقيه عرفا رسيدن، برسيم؟
- بذار من جوابت رو بدم.
فاطمه بود كه به جاي راحله جواب سميه را داد:
- ببين سميه جون! درسته در خلقت، هر موجودي جايگاه خاص خودش رو داره و عدالت براي همه رعايت شده؛ مثلاً اين كه به قول تو به سنگ به خاطر سنگ شدنش ظلم نشده. يا به حيوان هم همين طوره. ولي آيا سنگ و حيوان هيچ درك و شعوري از حالات و كمالات انساني و آدمها دارند؟
سميه فكري كرد و گفت:
- نه!
فاطمه ادامه داد:
- ما زنها كمالات انساني رو درك ميكنيم. ما ميفهميم كه عرفاي ما به چه مراحلي رسيدن. يا اين كه قسمتي از مقامات پيامبر و ائمه را درك ميكنيم. اون چيزي رو هم كه درك نمي كنيم. ربطي به زن بودنمون نداره؛ چون مردها هم نمي تونن درك كنن. ولي من ميخوام بگم كه اگر ما كمالاتي رو درك كنيم، اما نتونيم به اون كمالات برسيم، اون وقته كه به ما ظلم شده و چنين صفتي هم از خدا دوره پس ما هم ميتونيم به آن مقاماتي كه از عرفا و پيامبران و ائمه سراغ داريم دست پيدا كنيم، هر چند امام يا پيامبر نباشيم. پس راه كمال براي هر دو گروه بازه و هر كس به اندازه استعداد خاص خودش اين راه رو طي ميكنه و اون چيزي كه مورد تمايز و اختلافه، وظايفي است كه مربوط به ساختمان بدن انسانه و بر اساس ويژگيهاي جسمي طرفين توزيع شده. پس اون چيزي كه موجب تفاوتشون شده، نقشي در كمال نداره.
سميه چند لحظه اي چيزي نگفت. فقط انگشتش را گزيد و به سقف خيره شد. انگار بالاخره تصميمش را گرفت:
- از اين بحثهاي استدلالي كه بگذريم، در قرآن و روايات چي؟ اونها چي ميگن؟
راحله هول زده خودش را به ميان انداخت:
- حالا پاي قرآن و روايات رو براي چي ميكشين وسط؟ خودمون عقل داريم ديگه!
فاطمه دستش را گرفت جلوي راحله:
- نه! صبر كن! راست ميگه. قرآن و روايات ائمه مهم ترين منبع فكري ما و اصل و اساس تفكرمون هستن.
راحله ساكت شد. فاطمه به سمت سميه برگشت:
- بله داريم. يه نمونه اش آيه اول سوره «نساء» ست. ميفرمايد كه ما مرد و زن را از يك «نوع» آفريديم؛ يعني مرد و زن داراي يك حقيقت اند.
راحله با خوشحالي و اشتقياق، دستانش را به هم كوبيد:
- يعني اين كه قرآن هم به تساوي زن و مرد در تمام حقوق و وظايف، قائله!
فاطمه با همان خونسردي قبلي، دستش را بلند كرد:
- نخير، زياد عجله نكن! صفحه بعد هم «للذكر حظُّ الانثيين» آمده. عاطفه لبخندي زد:
- لطفاً ترجمه بفرمايين!
سميه بود كه ترجمه كرد:
- يعني ارث مردها دو برابر زن هاست.
عاطفه دستش را بالا برد، مثل يك داور:
- يك به يك، نفع هر دو طرف. اين آيه به اون آيه در شد.
فاطمه كمي دلخور شد. اين را از چروك پيشاني اش فهميدم:
- نه! راجع به قرآن اين طوري صحبت نكن! آيههاي قرآن همديگر رو نقض نمي كنن. هر كدومشون يه گوشه اي از حقيقت رو روشن ميكنن. اگه خواستيم نظر قرآن رو راجع به زن بفهميم، بايد تمام اون آيات رو در نظر بگيريم.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💢روز اول مدرسه همراه
با فرزندان شهدا🌷💔
🦋فرزندان #شهید مدافع وطن #علی_پودینه_ئی امروز را همراه قاب عکس پدر خود به مدرسه رفتند💔
🦋شهید پودینهئی از #مرزبانان هنگ مرزی میرجاوه سیستان و بلوچستان ششم اردیبهشت 96 در درگیری با گروهک تروریستی جیش الظلم به درجه رفیع #شهادت نائل گردید🌷
#یادهمگیشونباصلوات🌷💕
•﷽
بدانید که زندگی دنیا بازی و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما به یکدیگر و رقابت در افزایش اموال و فرزندان است. همانند باراني كه محصولش كشاورزان را در شگفتي فرو ميبرد ، سپس خشك ميشود به گونه اي كه آن را زرد رنگ ميبيني،سپس خس و خاشاک گردد ... زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست.✨
🥀حدید آیه ۲۰✨
----------------------------------------
#رهنمود_های_قرآنی🔖
حاج حسین خیلی با معرفت بود به فکر مشکلات همه بود،برای نماز به مسجد رفتیم، بوی خیلی بدی میومد وهمه شروع به اعتراض کردند .😣
نماز تمام شد شهیدحسین گفت یه تاکسی بگیر بیار درب مسجد وقتی که آوردم یه پیرمرد بود که هیچ کس را نداشت محل زندگی تو مغازه در جای بدی بود ،او را به مغازش بردیم بوی تعفن آنجا را گرفته بود .😷
حاجحسین به من مقداری پول داد گفت :یک شلوار و لباسی برای این بنده خدا بخر بیار 😊.
من رفتم وقتی برگشتم خودش مغازه را تمـــیز کرده بود، لباسها را گرفت و او را به حمام بردتش ، او را همانند دسته گل به مغازه اش برگرداند ...❤️
شهید مدافع حرم محمد حسین علیخانی🌹
#سالروز_شهادت🕊
🕊🌷🕊🌷🕊
ای خدا فکرمان را بسیجی کن
وقت پرواز مرا خلیلی کن
هم مرا غیرت بسیجی ده
هم دلم وصل بر شهیدی کن ❣️
#شهید_غیرت ♥️
#شهید_علی_خلیلی 💗
تا ابد مدیون خون شهیدانیم...
کربلا نرفتن سخت است...
کربلا رفتن سخت تر!!!😭
تا نرفته ای شوق رفتن داری...
تا رفتی شوق مردن داری...😭
#کربلا رفته ها میدانند
بعد از #کربلا روضه #حسین
حکم زهر دارد برای نوکر #حسین
💔 #دلم_تنگ_کربلاته_آقا
.
.
.
🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـا و مجنون همسـفر بودیم
در دشـــت جـنـــون
او بہ منزل ها رسید و
ما هنوز آواره ایــم ... 😔💔
#شهیدجوادمحمدی
#استوری
🍁🌿🍁🌿🍁🌿
🔆ما لشگر امام #حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، ☄اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین(ع) را در #آغوش بگیریم
🔆 کلامی و دعایی 🤲جز این نباید داشته باشیم: "اللهم اجعل محیای محیا #محمد و آل محمد"
#شهید_حسین_خرازی
#یادش_باصلوات
اتاق آقا حجت توسط خود ایشان
هنگامے که تنها نوزده سال سن داشتند
طراحے شده بود...
ایشان عکس های خودشان را
در کنار عکس های شهدا نصب کرده
و با جملاتے همچون :
آخرش حاجتم را میگیرم و...
مزین کرده بود.
حجره دوازده متری آقا حجت و
فضای ساده و معنوی اتاق؛
با کاغذهای روغنے که با عکس شهدا و امام مزین شده
و دو مبل کهنه و تمیز،
تخت خواب، کتابخانه
و رایانه چیده شده بود...
ایشان بر سر در اتاق خود
این چنین نوشته بود :
🌹 حجره شهید حجت الله رحیمے .
💠خاطره خلبان هواپیمای ایرباس از شهید حاج قاسم سلیمانی:
🍃🌸خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم.
علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود.
حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟
گفتند اسداللهی.
صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم.
🍃🌸 تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم.
اگر اجازه میداد اوج می گرفتیم و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارِمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیر به تهران بر می گشتیم.
آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم.
#ادامه_دارد...