eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
297 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میان شهر پیچیده صدایت چنان که اشک‌ها شد هم نوایت تمام کوفه بانو! زیر و رو شد ز شور بی‌امان خطبه‌هایت ًً🍁ًًکــًًًَرًبَلاٰ🍁
🌷روزی که دلم شهید مذهبـ بشود🕊 🌹خون رگ غیرتـم لبالب بشود💔 🌷آموختم از «مدافعان حرمت»🕊 🌹باید که سرم فداے«زینب» بشود❤️ #شهید_سجاد_طاهرنیا🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀ لحظه وداع غواصان دفاع مقدس قبل از عملیات. غواصانی که برای عملیات کربلای ۴ به آب زدند و ۳۰ سال بعد بازگشتند😔 🌹شادی روحشون صلوات✍کلیک کنید 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @katrat
هرشهیدی را ڪه دوستش داری ڪوچه دلـت را به نامش ڪن 👌یقین بدان در ڪوچه پس ڪوچه های پر پیـچ و خم دنیـا تنهـایـت نمیگذارد...
4_428769845039857880.mp3
11.05M
👆 یه جمعه دیگه هم گذشت.. دلهامون برای شما تنگ شده اصحاب آباء گرام شما همه امامانشان را میدیدند ...😭 اما نمیدونم ما چه کردیم محروم ...😔 @katrat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام و عرض و قت بخیر خیر مقدم به اعضای محترمی که تازه به کانال خودشون پیوستند و ممنون از حضور و همراهی بزرگوارانی که همچنان با کانال خودشون همراه هستند🌸. بهترین ها نصیبتون💐 لطفا برای حمایت از کانال رو به دوستان و مخاطبین خود معرفی بفرمایید🌺 اجرتون با شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪشتے نوح نشد منتظر هیچ ڪسے این #حســـــــــین است ڪه با خود همه را خواهد برد... در ایام عزای سیدالشهدا با نیابت شهدا با آنها همگام خواهیم شد؛ باشد که سید و سالار شهدا ما را هم مثل شهدا بخرد و به کشتی نجات یافته گان عالم ببرد....
┅═ೋ❅✿🌻✿❅ೋ═┅ 👌 محرم نزدیک است یادمان باشد ... اول نماز حسین، بعد عزای حسین، اول شعور حسینی، بعد شور حسینی، محرم زمان بالیدن است، نه فقط نالیدن ... بساطش آموزه است نه موزه! تمرین خوب نگریستن است. نه فقط خوب گریستن! 🏴 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت آرزوهایی دراز مرا از آن سعادت ابدی حتی در رغبت کردن جدا کند آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت در درس عاشورای استاد عشق حـسـیــن(ع) برایم جز شرمندگی چیزی نمانده باشد آرزویم را شهادت می نویسم تا نکند یک وقت طعم شهد احلی من العسل را در عالم معنا نچشیده باشم. اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک 🌸🌾🌸🌾🍁🌾🌸🌾🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخرین روز سال قمری(فردا) نماز واردشده درهر رکعت پس از حمد، ده بار توحید و ده بار آیت الکرسى. پس ازنماز: اللهمَّ ما عَمِلتُ فى هذه السَّنة مِن عَمَل نَهَّیتَنى عَنهُ وَلَم تَرضَهُ، وَنَسیتُهُ وَلَم تَنسَهُ، وَدَعَوتَنى اِلَى التَّوبةِ بَعدَ اجتِرائى علیک، اللهمَّ فَاِنّى اَستغفِرُکَ مِنهُ فَاغفِرلى وما عَمِلتُ من عَمَلٍ یُقَرِّبُنى اِلَیک فَاقْبَلْهُ مِنّى، وَلاتَقطَع رَجآئى مِنک یاکریم اللهم عجل لولیک الفرج
قسمت 41 بخش ششم مادرم بہ سمت در ورودے رفت،من هم رفتم پشت پنجرہ. زن محجبہ اے وارد حیاط شد،مادرم بہ استقبالش رفت و مشغول صحبت شدن! حدود پنج دقیقہ بعد مادرم با دست بہ خونہ اشارہ ڪرد و با زن بہ سمت ورودے اومدن. سریع دویدم بہ سمت اتاقم،وضعم آشفتہ بود! وارد اتاق شدم و در رو بستم،حدس هایے زدم حتما مادر حمیدے بود اما چطور آدرس خونہ مونو رو پیدا ڪردہ بود؟! نشستم روے تختم و بیخیال مشغول بازے با موهام شدم. صداهاے ضعیفے مے اومد. چند دقیقہ بعد مادرم وارد اتاق شد و گفت:فڪرڪنم مادر همون هم دانشگاهیتہ ڪہ گفتے بدو بیا،لباساتم عوض ڪن! از روے تخت بلند شدم،مادرم با صداے بلندتر گفت:زود بیا هانیہ جان! با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪردم،در رو بست. مشغول شونہ ڪردن موهام شدم،سریع موهام رو بافتم. پیرهن بلندے بہ رنگ آبے روشن پوشیدم،خواستم روسرے سر ڪنم ڪہ پشیمون شدم،مادر حمیدے بود نہ خود حمیدے! نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم. ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانی
قسمت 41 بخش هشتم موهاے بافتہ شدم افتادہ بود روے شونہ م با دست انداختمشون روے ڪمرم و گفتم:پدر و مادر اجازہ بدن منم راضے ام تشریف بیارید! مادر حمیدے از روے مبل بلند شد و گفت:ان شاء اللہ ڪہ خیرہ! مادرم سریع بلند شد و گفت:ڪجا؟چیزے میل نڪردید ڪہ! بلند شدم و ڪنارشون ایستادم،مادر حمیدے ڪش چادرش رو محڪم ڪرد و گفت:براے خوردن شیرینے میایم! دفترچہ و خودڪارے از توے ڪیفش درآورد و مشغول نوشتن چیزے شد. برگہ رو ڪند و گرفت بہ سمت مادرم:این شمارہ ے خودمہ هروقت خواستید تماس بگیرید. با مادرم دست داد،دستش رو بہ سمت من گرفت و گفت:چشم امیدم بہ شماستا. و گونہ م رو بوسید. دستش رو فشردم،توقع انقدر گرمے و مهربونے رو از مادر یڪ طلبہ نداشتم. حتے منتظر بودم بخاطرہ پوششم بد نگاهم ڪنہ! واقعا مادر یڪ طلبہ بود! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
❣❣ ‌ قسمت 41 بخش هفتم زن روے مبل نشستہ بود،با دیدن من لبخند زد و از روے مبل بلند شد! رفتم بہ سمتش و سلام ڪردم،جوابم رو داد و گرم دستم رو فشرد. مادرم رو بہ روش نشست و بہ من اشارہ ڪرد پذیرایے ڪنم. وارد آشپزخونہ شدم و با سلیقہ مشغول چیدن میوہ ها توے ظرف شدم،ظرف میوت رو برداشتم و بہ سمت مادرم و مادر حمیدے رفتم. بشقاب ها رو چیدم و میوہ تعارف ڪردم،مادر حمیدے با مهربونے گفت:زحمت نڪش عزیزم. لبخندے زدم و گفتم:زحمت چیہ؟ نشستم ڪنار مادرم،مادر حمیدے با لبخند نگاهم ڪرد،چادر مشڪے و روسرے مدل لبانے سبز رنگش صورتش رو قاب ڪردہ بود،صورت دلنشین و مهربونے داشت رو بہ من گفت:من مادر یڪے از هم دانشگاهتیم.... سریع گفتم:بلہ میدونم. _پس میدونے براے چے اینجام؟ سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم و تڪرار ڪردم:بلہ! نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:با مادرت صحبت ڪردم و توضیح دادم،این پسر من یڪم خجالتیہ روش نشدہ با خودت صحبت ڪنہ با تعجب گفتم:ولے دیروز بہ من گفتن! لبخندش پررنگتر شد:پس گفتہ با من هماهنگ نڪردہ! آخہ انقدر خجالت میڪشید روش نشدہ آدرس بگیرہ تعقیبت ڪردہ. پیشونیم رو دادم بالا و گفتم:تعقیبم ڪردن؟ سرش رو تڪون داد و گفت:آرہ یڪم عجول برخورد ڪردہ بهش گفتم باید من میومدم دانشگاہ باهات صحبت مے ڪردم،جووناے امروزے اید دیگہ! دست هام رو بهم گرہ زدم،ادامہ داد:در واقع امروز اومدم براے ڪسب اجازہ ڪہ یہ وقت مناسب با همسرم و پسرم بیایم براے آشنایے بیشتر! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے