eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
294 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
💥قسمت نهم💥 چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل
💥قسمت دهم💥 . بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌 نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد.😢 می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚 میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم.💝 فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر من هم همینطور. دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭 💝ادامه دارد💝
#یافاطمه_اشفعےلےفےالجنة 🥀 بْی سَبَبْ نْيسْتْ شُمٰا جِلْوه ی اَصْرٰارْ شُدْي اَوَلْينْ فٰاطِمهْ هَسْتْي كِهْ حَرَمْ دٰارْ شُدْي 🏴 #وفات_حضرت_فاطمه_معصومه (س) تسلیت باد.
مداحی آنلاین - دل خواهرت چه بی قراره - حمید علیمی.mp3
7.54M
🔳 #وفات_حضرت_فاطمه_معصومه 🌴دل خواهرت چه بی قراره 🌴آرزوشه تا بیای دوباره 🎤 #حمیدعلیمی ⏯ #تک 👌فوق زیبا
بسم رب الصابرین به چشم بهم زدنی دهه دوم محرم هم تمام شد امشب آغاز دهه سومه داشتم رو بومی که قرار بود عکس آقا بزنم کار میکردم که گوشیم زنگ خورد شماره وحید و تصویر وحید-مهلا رو گوشی نمایان شد -الو سلام وحید:الو سلام دخترخاله میای هئیت کارت دارم ؟ -چشم تا یک ساعت دیگه اونجام مانتو مشکیم پوشیدم روسری مشکیم لبنانی بستم خونه ما رسم بود همه تا اربعین سیدالشهدا سیاه میپوشیدیم بعد اربعین پدر مارو از سیاه در میاورد راهی هئیت شدم وحید داشت با برادر عظیمی حرف میزد منتظر موندم تا حرف زدنشون تمام بشه 😕😕 تا تمام شد وحید صدام کرد :خانم احمدی -چی شده ؟ وحید:باید چیزی شده باشه؟ شما خانمها چرا منتظر سومالی، زلزله بم هستید؟ -وحید 😡😡😡 بگو دیگه وحید:باشه بابا حاجی شالباف زنگ زد گفت از صبح هرچقدر ب خانم احمدی زنگ میزنم جواب نمیده بهشون بگید از بین هر گروهی که که خیّرین سرپرستی شون دارند به نیت حضرت عباس ۳۴نفر قرعه کشی کنن ببریمشون مشهد هزینه کل سفر میدن + بچه ها هئیت که تو دهه اول تو مراسم نذری کمک کردن حاجی گفت تا پس فردا ساعت ۹صبح به دستشون برسونی دختر خاله یه تماس هم با حاجی بگیر صبح کجا بودی ؟ -هیچ بابا رفته بودم جایی وحید: پریا تورو باید MI6 بگیره از زیر زبونت حرف بکشه -خیلی ممنون شماره سارا گرفتم کل واقعه براش تعریف کردم سارا:پریا من یه ذره خستم تا یه ساعت دیگه میام -باشه فدات بشم خیلی خسته شدی سارا:ن بابا خدا لایقت بده تا آخر عمر تو این راه باشیم -ان شالله پس میبنمت سارا:یاعلی صبح منو سارا وسحر یه سری اقلام غذایی بردیم اطراف قزوین از طرف خیّرین برای خانواده های که وضع مالی شون خوب نبود نام نویسنده : بانو......ش آیدی نویسنده: ادامه دارد.. بامــــاهمـــراه باشــید
بسم رب الصابرین تا سارا بیاد یه ساعتی طول کشید وقتی اومد بهش یه زنگ بزن برادرعظیمی هم تشریف فرما بشن برادرعظیمی پسر خواهرشوهر سارا بود یه باربه سارا گفتم زنگ بزن برادرعظیمی بیان پایگاه زنگـ زد گفت :آقاصادق پریا میگهـ بیا پایگاه قطع که کرد من تا یه ربع در افق محو بودم اومد شماره برادرعظیمی بگیره گفتم سارا به جان خودت اسمو بگی میکشمت این چهارتا استخوان ✋ تو دهنت خرد میکنما سارا:خب بابا خشمگین آروم باش سارا زنگ زد کل ماجرا برای برادر عظیمی گفت من خودم راحت میتونستم سفارش حاجی شالباف انجام بدم اما خواستم جای شک و شبهه برای هیچ احدی نمونه برادرعظیمی تا رسیدن ما قرعه کشی کردیم اسامی یادداشت کردم ببرم پیش حاجی شالباف شماره حاجی شالباف گرفتم سلام حاج آقا خوب هستید حاجی شالباف :سلام دخترم خوبی؟ پدر خوب هستن ؟ -ممنون سلام دارن خدمتتون نفرمایید شما رحمتید حاج آقا ممنون بابت مشهد اسامی حاضره کی بیارم خدمتتون حاجی شالباف:ممنون دخترم منتظرتم به پدرهم سلام برسون بگو مهدی میگه سایت سنگین شده حاجی جان -ان شالله باهم میایم خدمتتون حاجی شالباف:ممنونم دخترم نام نویسنده : بانو.....ش آیدی نویسنده بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین به سمت خونه به راه افتادم چون کلید داشتم دیگه زنگ نزدم -سلام خوشگل خانم خوبی؟ مامان:پریا دخترم بذار برسی بعد شروع کن شیطنت -ووووووویییی مامان چیزای سخت نخواه دیگه بابا کجاست ؟ -کجا میخواستی باشه ؟ تو حیاط دیگه -تو حیاط چیکار میکنه؟ مامان :رفته عروس بیاره -ووووووییییی خاک تو سرم 😱😱 سرت هوو آورد 😝😝 مامان : پریا خجالت بکش آفرین -من میخوام بکشم اما بلد نیستم درهمین حین درباز شد بابا اومد داخل بابا:پریا نیومده شروع کردی -اصلا من از استقبال گرم کانون خانواده شدیدا خوشحال میشم باباجان میشه حاضر بشیم بریم بابا:کجا ان شاالله -پیش حاجی شالباف بابا:پیش مهدی چه خبره ؟ -حاجی شالباف قراره حدود ۲۰۰-۳۰۰نفر بفرستن مشهد میخواستم اسامی ببرم پیشون گفت با پدر بیا بابا:باشه الان حاضر میشم بریم بابا حاضرشد بیاد سوئیچ گرفتم سمت بابا بفرمایید جناب احمدی سرورم شما رانندگی کنید بابا:پریا بابا شما این زبان نداشتی چیکار میکردی؟ -پیسی منو میخولد بابا: پریا دخترم همیشه بخند باباجان توکه میخندی دنیا بروم میخنده ☺️☺️☺️ نام نویسنده:بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین با پدر به سمت فروشگاه حاجی شالباف حرکت کردیم حاجی شالباف از رفقای قدیمی بابا بود یه فروشگاه بزرگ لوازم خانگی داشت به خاطر ترافیک نیم ساعتی تو راه بودیم بابا و حاجی شروع کردن به سلام علیک منم همینجوری عین ماست وسط وایستاده بودم درهمین حال در فروشگاه باز شد و پسر حاجی وارد فروشگاه شد من خنده ام گرفت وقتی حلقه اش دستش دیدم 😝😝 این آقای به اصطلاح عاشق پارسال اومد خواستگاری من چنان از عشق حرف میزد که آدم متحیر میموند اما وقتی من گفتم نه به سه روزم نکشید باورکن رفت خواستگاری یه دختر دیگه بعضی ها فقط بلدن با کلمات بازی کنن اسامی دادم به حاجی بعداز یک دو ساعت الحمدالله بابا رحم کرد و پاشدیم رفتیم -بابا لطفا پیش امامزاده حسین نگه دارید من میخوام برم مزار شهدا بابا:باشه دخترگلم خونه ما پایین شهر قزوین بود به عبارتی ۵دقیقه با امامزاده و مزار فاصله داشت من متولد دهه ۷۰هستم تا پارسال فکر میکردم چطوری شده این جوانای که اینجا خوابیدن تو اوج شور و شعف راهی جنگ شدن برای دفاع از خاک و ناموسشون اما تا اینکه موند پارسال یه بنر تو دانشگاه از طرف بسیج برادران نصب شد روش فقط دو تا جمله بود مدافعین حرم حضرت زینب (س) زیرشم کلنا عباسک یا زینب من هیچی ازش نفهمیدم واقعا چونـ کار برادرا بود منم که با عظیمی لج هیچی نپرسیدم بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ▪️ #آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان 🕯امشب اين دل گشتہ بينِ سينہ گم 🍂🍁مهدے صاحب زمان آيد بہ قم 🕯شالِ ماتم را بہ سر انداختہ 🍂🍁نالہ‌اش بر جان شرر انداختہ #وفات_حضرت_فاطمه_معصومه💔 #ڪریمہ_اهل‌بیٺ_تسلیٺ‌باد🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_مولا_جانم 💕 #صبحت_بخیر_عزیزتر_از_جانم 💚 🍀بازمنــم ،خاک پایــتان 💔 دیـوانه ای ڪه لک زده قلبـش برایـتان دراین کلاس ســرد،حضور تو واجب است این بار چندم است که استاد غایب است نرگس شکفتــه است تو را داد مي زنــد آقا بیا ڪه فاصــله فــریاد مي زنــد این روزها نمي شـــود اندوهگین نبود دلــواپس نهایــت تلخ زمیـن نبود امروز دلم عجیب تو را درد مي کشــد دستم مدام واژه ی «بر گـرد» ميڪشـد امضاء : دو چشم خیس و دلي در هوایتـان دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتــان... الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🤲 #صبحتون_مهدوی💚 💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 🌺🌷🌹 ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یاد_یاران ✮روزگارے را بہ خاطـر دارم کہ این ستارگان راهنماے مسیرمان بودند و دیدن ِچهره هایشان دلهـاے ناآرام مان را تسکیــن میداد.. دلهـایے کہ در هوایشان سخت تنگ است . #صبحتون_شهدایے
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 🌸امروز شنبه ☘️براتون یه حال خوب آرزو دارم ✨آرزو دارم امروزتون پر باشه ☘️از خبرهای خوب و اتفافهای بینظیری ✨که همیشه منتظرش بودین ☘️روز خوبی پیش رو داشته باشید #امروزتون_پر_از_اتفاق‌های_قشنگ ✨ سلام صبح شنبه تون بخیر 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨
🔸 محبت و دوستی، راه را خیلی نزدیک می‌کند ... #حاج_آقا_دولابی ┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄ 🔴
AUD-20191203-WA0012.mp3
3.45M
اثرات ذکربالا التماس دعا🙏🙏 ┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄
از پیری پرسیدم خوشبختی چیست؟ گفت اگه میخوای سلامت باشی موقع بیماری پدرومادرت بهشون برس اگرمیخواهی ثروتمند شوی به پدرمادرت کمک مالی کن اگه میخوای خوشبخت باشی با پـدر و مـادرت مـهربان باش🌸 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌
🌷باید [از] شهید امیر حسین شاهپسندی که در سن ۱۶ سالگی به اسارت در آمده بود یاد کنیم. او سه ساعت و نیم شکنجه شد. هزار کابل کف پاهایش به همراه اتوی داغ زده و کشیده شده بود که در نهایت یکی از پاهایش کاملاً سوخت و مدت ‌ها گوشت اضافه می‌ آورد. 🌷شاهپسندی ۶ ماه نمی‌ توانست روی پای خود راه برود. در هنگام برش گوشت اضافه می‌ گفت: چیدن این گوشت ‌ها از شکنجه ‌ها برایم بدتر است. همچنین مقاومتش به حدی بود که افسر عراقی وی را «فوق بشر» خطاب می‌ کرد. راوى: رزمنده آزاده محمدرضا حسنی‌سعدی 🌷🌷🌷🌷🌷 🕊🕊🕊🕊🕊