بهـ نامـ خالقـ عشقـ💗
نام رمان:فقط برای او✨
نویسنده:دختری پر انرژی به نام....🌊
خلاصهـــ🐳
دختر داستان که به وسیله ی برادرش به خان روستا فروخته میشه شروع یه داستان هیجان انگیز برامونه.
دختری که خان روستا بخاطر این که نمیزاشت حقش پایمال بشه و همیشه مراقب اعمالش بود عاشقش میشه!.
تیکهـ ایـ از رمانـــ🌱
+میدونستی خیلی دوست دارم
تو هم میدونستی که شدی تمام زندگیم
+هیچ وقت همچین روزی رو تصور هم نمیکردم
اره این که قراره بشی بابای بچه هام منم تصور نمیکردم
تک خنده ی مردونه ای کرد و به سمت صورتم خیز برداشت....❤️🔥✨😴
اگر میخوای ادامش رو بخونی
جوین شو کانال زیر🥲
https://eitaa.com/kdguen
پارت ¹
فقط برای او✨
برای هزارمین باری بود که داشتم زیر مشت و لگد هاش جون میدادم و فقط اسم مامان بابام رو زمزمه میکردم تا آخرش مهران اومد و جلوش رو گرفت
اون هم رو کرد به من و گفت:
وای به حالت ببینم پات رو از خونه گذاشتی بیرون دختره ی هرzه
اره،اره اون برادرم بود مهراد
مهراد از بچگی من رو دوست نداشت و بعد از فوت پدر و مادرم هم مثل یه اضافی باهام رفتار کرد وقتی مهراد رفت بیرون زنش اومد داخل و گفت:
خوب زد دختره ی عفrیته ی حال به هم زن کی میشه از اینجا بری نون خور اضافی
به حرفاش عادت کرده بودم اما گاهی هم میسوختم چشمام رو بستم و به دیوار تکیه دادم به امید این که یه خوابی چیزی از مامان بابام ببینم و کمی آرامش بگیرم
چند روزی شده بود که نزاشته بودن از خونه برم بیرون دلم برای چشمه ی زلال وسط روستا تنگ شده بود توی عالم دفتر و کتاب هام و فکرای رنگی رنگیم بودم که مهیار کوچولو اومد داخل اتاقم و پرید بغLم و گفت:
قاله میچه با مم باجی چنی؟
(خاله میشه با من بازی کنی؟)
لبخندی به صورت کوچولوش زدم و گفتم:
چرا نمیشه خوشگل خاله
و شروع کردم به بازی کردن باهاش یه رب ساعتی شده بود که باهم بازی میکردیم که دیدم در با شدت زیادی باز شد و شیدا اومد داخل اتاق و گفت:
ها چیه دختره ی هرZه دو روزه از مهراد کتک نخوردی فک کردی جایی خبریه دفتر کتاب باز کردی؟؟
و رو به مهیار گفت:
بیا بریم مامان پیش این دختره ی هرzه نشین و مهیار رو با چشمای اشکی بغL کرد و از اتاق خارج شد.....
https://eitaa.com/kdguen
پارت ²
فقط برای او✨
{آنچهـ گذشتــ}
بیا بریم مامان پیش این دختره ی هرzه نشین و مهیار رو با چشمای اشکی بغL کرد و از اتاق خارج شد.
{ادامهـ}
حال خوبی نداشتم،با صدای در خونه که با شدت بدی کوبیده میشد از اتاق خارج شدم و متوجه دو تا مرد کله گنده شدم انگار اومده بودن دنبال مهراد.
با ترس بهشون زل زده بودم که از پشت سرشون مهراد حاظر شد
یکی از مرد ها یقه ی مهراد رو گرفت و رو به صورتش گفت:
از طرف آتش خان اومدیم که بدهیت رو بگیریم
مهراد که رنگ به رخش نمونده بود با تته پته گفت:
میدم میدم اما الان ندارم
با سیلی که یکی از اون مرد ها به مهراد زد از جا پریدم و جیغ خفیفی از بین گلوم خارج شد و یه دفه متوجه مردی شدم که با تیپ آراسته ای به داخل خونه اومد همون لحظه مهراد به پای مرد افتاد و گفت:
آتش خان وقت بدین میدم بخدا میدم
مرد که توجهی به مهراد نمیکرد لگد محکمی به پهلوی مهراد زد که مهراد پرت شد جلوی پای من و چشمش به من خورد یه دفه از جاش بلند شد و گفت:
آتش خان من که پولی ندارم یه خواهر از دار دنیا دارم که اون رو میدم جای بدهیم
با حرفی که زد اشک از گونه هام سرازیر شد و با چشمای اشکی به شیدا نگاه کردم که شاید اون طرف من رو بگیره اما اون هم گفت:
درسته درسته میتونید آرام رو با خودتون ببرین جای بدهیمون
با حرف شیدا روی دوتا زانو افتادم که کفش های مردی جلوی چشمام به حرکت در اومد و بعد صدای همون مرد:
شاید معامله ی خوبی باشه
و رو کرد به اون داداش پست فترتم و گفت:
میبرمش
لبخند رضایت بخشی روی لب های مهراد و زنش نقش بسته بود اشغaل های بی همه چیz
https://eitaa.com/kdguen