💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_بیست_و_چهارم💗
نگاه كن! آن پيرمرد را مى گويم. آيا او را مى شناسى؟
او اَنس بن حارث، يكى از ياران پيامبر است. او نبرد قهرمانانه حمزه سيد الشّهدا را از نزديك ديده است و اينك با كوله بارى از خاطره هاى بزرگ به سوى امام حسين()مى آيد.
سن او بيش از هفتاد سال است، امّا او مى آيد تا اين بار در ركاب فرزند پيامبرشمشير بزند.
نگاهش به امام مى افتد. اشك در چشمانش حلقه مى زند. اندوهى غريب وجودش را فرا مى گيرد. او خودش از پيامبر شنيده است: "حسين من در سرزمين عراق مى جنگد و به شهادت مى رسد. هر كس كه او را درك كند بايد ياريش كند".او ديده است كه پيامبر چقدر به حسين عشق مىورزيد و چقدر در مورد او به مردم توصيه مى كرد.
اكنون پس از سال ها، آن هم در دل شب هشتم، اَنس بار ديگر مولايش حسين(ع) را مى بيند. تمام خاطره ها زنده مى شود. بوى مدينه در فضا مى پيچد. انس نزد امام مى رود و با او بيعت مى كند كه تا آخرين قطره خون خود در راه امام جهاد كند.
آرى! چنين است كه مدينه به عاشورا متصل مى شود. اَنس كه در ركاب پيامبر شمشير زده، آمده است تا در كربلا هم شمشير بزند. اگر در ركاب پيامبر شهادت نصيبش نشد، اكنون در ركاب فرزندش مى تواند شهد شهادت بنوشد.
آنجا را نگاه كن!
دو اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. خدايا! آنها كيستند؟ نكند دشمن باشند و قصد حمله داشته باشند؟
ــ ما آمده ايم امام حسين(ع) را يارى كنيم.
ــ شما كيستيد؟
ــ منم نُعمان اَزْدى، آن هم برادرم است.
ــ خوش آمديد.
آنها به سوى خيمه امام مى روند تا با او بيعت كنند. آيا آنها را مى شناسى؟ آنها كسانى هستند كه در جنگ صفيّن در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده اند.
فرداى آن شب نزد نعمان و برادرش مى روم و مى گويم:
ــ ديشب از كدام راه به اردوگاه امام آمديد؟ مگر همه راه ها بسته نيست؟
ــ راست مى گويى، همه راه ها بسته شده است، امّا ما با يك نقشه توانستيم خود را به اين جا برسانيم.
ــ چه نقشه اى؟
ــ ما ابتدا خود را به اردوگاه ابن زياد رسانديم و همراه سپاهيان او به كربلا آمديم و سپس در دل شب خود را به اردوگاه حق رسانديم.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
چند مورد از #آثار_نمازشب در روایات
1️⃣ ضمانت روزی
امام صادق علیه السلام:
دروغ گفته کسی که گمان کند نمازشب میخواند و گرسنگی می کشد؛ زیرا نمازشب غذای روز را ضمانت می کند.
📚بحارالانوار، ج۸۴، ص۱۵۴، ح۳۳
2️⃣ از بین بردن گناهان
رسول خدا ص:
بر شما باد به نمازشب؛ زیرا... از گناه باز می دارد و گناهان را می پوشاند.
📚بحارالانوار، ج۸۴، ص۱۵۵، ح۳۸
3️⃣ چراغ تاریکی قبر
رسول خدا ص:
نمازشب، برای صاحبش چراغی است در تاریکی قبر.
📚ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۹۰
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
💚نمازشب را با ما تجربه کنید💚
#احکام_نماز
#احکام 👈 اگر دستمال نجسی در جیب نمازگزار باشد، آیا نماز او صحیح است؟
✅ پاسخ:
❇️ اگر به قدری کوچک است که نمی توان با آن عورت را پوشاند (مثل دستمال کوچک): در صورتی که از مردار یا حیوان نجس العین (سگ و خوک) و حیوان حرام گوشت یا ابریشم خالص و یا طلا (برای مردان) درست نشده باشد، مانعی ندارد.
🔹توجه: وسایلی مانند کلید، چاقو، انگشتر و عینک نجس نیز حکم دستمال کوچک را دارند، از این رو همراه داشتن آنها در نماز با شرایط مذکور مانعی ندارد.
🔸همچنین همراه داشتن تلفن همراه، دستمال کاغذی، جوراب ساقه کوتاه نجس، در نماز اشکالی ندارد ( به شرطی که نجاست به لباس یا بدن نمازگزار سرایت نکند.)
🔺 توضیح المسائل ده مرجع، م 861 و 862؛
کلیدبهشت🗝🏰
eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_گرافی #آموزش_نماز
نکاتی برای آموزش هر چه بهتر نماز به فرزندان
#کودک_نوجوان
#تربیت_نمازی_فرزندان
#خانواده_و_نماز
کلیدبهشت🗝🏰
eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
52.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
#حرف_خاص
♨️ از نماز لذت نمیبرم!!!
صحنهی نماز یک صحنهی ملاقات خیالی نیست!
صحنهای است کاملاً حقیقی با حضورِ کسانی که امروز چشمانت نمیبیند...
در این صحنه، و در بین این مهمانان، کسانی مقربترند، که در #رکوع ، موفقترند.
✖️ این جملات نمیتوانند انتقالدهندهی مفاهیمی مثل "مهمانان صحنهی نماز"، و یا "نمازگزار موفق در رکوع" باشند ...
👈 ویدئوی بالا را بنوشید و تمارین رکوع نماز را آرام آرام آغاز کنید.
کلیدبهشت🗝🏰
eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#قسمت_بیست_و_پنجم💗
لحظه به لحظه بر نيروهاى عمرسعد افزوده مى شود. صداى شادى و قهقهه سپاه كوفه به آسمان مى رسد.
همه راه ها بسته شده است. ديگر كسى نمى تواند براى يارى امام حسين(ع) به سوى كربلا بيايد. مگر افراد انگشت شمارى كه بتوانند از حلقه محاصره عبور كنند.
امام حسين(ع) بايد حجّت را بر همه تمام كند. به همين جهت، پيكى را براى عمرسعد مى فرستد و از او مى خواهد كه با هم گفتوگويى داشته باشند.
عمرسعد به اميد آنكه شايد امام حسين(ع) با يزيد بيعت كند با اين پيشنهاد موافقت مى كند. قرار مى شود هنگامى كه هوا تاريك شد، اين ملاقات صورت گيرد.
حتماً مى دانى كه عمرسعد از روز اوّل هم كه به كربلا آمد، جنگ را به بهانه هاى مختلفى عقب مى انداخت. او مى خواست نيروهاى زيادى جمع شود و با افزايش نيروها و سخت شدن شرايط، امام حسين(ع) را تحت فشار قرار دهد تا شايد او بيعت با يزيد را قبول كند.
در اين صورت، علاوه بر اينكه خون امام حسين(ع) به گردن او نيست، به حكومت رى هم رسيده است. او مى داند كه كشتن امام حسين(ع) مساوى با آتش جهنّم است، و روايت هاى زيادى را در مقام و عظمت امام حسين(ع) خوانده است، امّا عشق حكومت رى او را به اين بيابان كشانده است.
فرماندهان سپاه بارها از عمرسعد خواسته اند تا دستور حمله را صادر كند، امّا او به آنها گفته است: "ما بايد صبر كنيم تا نيروهاى كمكى و تازه نفس از راه برسند".
به راستى آيا ممكن است كه عمرسعد پس از ملاقات امام، از تصميم خود برگردد و عشق حكومت رى را از سر خود بيرون كند؟
امشب، شب نهم محرّم (شب تاسوعا) است و شب از نيمه گذشته است.
امام حسين(ع) با عبّاس و على اكبر و هجده تن ديگر از يارانش، به محلّ ملاقات مى روند. عمرسعد نيز، با پسرش حَفْص و عدّه اى از فرماندهان خود مى آيند. محلّ ملاقات، نقطه اى در ميان اردوگاه دو سپاه است. دو طرف مذاكره كننده، به هم نزديك مى شوند.
امام حسين(ع) دستور مى دهد تا يارانش بمانند و همراه با عبّاس و على اكبرجلو مى رود.عمرسعد هم دستور مى دهد كه فرماندهان و نگهبانان بمانند و همراه با پسر و غلامش پيش مى آيد.
مذاكره در ظاهر كاملاً مخفيانه است. تو همين جا بمان، من جلو مى روم ببينم چه مى گويند و چه مى شنوند.
امام مى فرمايد: "اى عمرسعد، مى خواهى با من بجنگى؟ تو كه مى دانى من فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستم. از اين مردم جدا شو و به سوى من بيا تا رستگار شوى".
جانم به فدايت اى حسين (ع)!
با اينكه عمرسعد آب را بر روى كودكان تو بسته و صداى گريه و عطش آنها دشت كربلا را فرا گرفته است، باز هم او را به سوى خود دعوت مى كنى تا رستگار شود.
دل تو آن قدر دريايى است كه براى دشمن خود نيز، جز خوبى نمى خواهى.
دل تو به حال دشمن هم مى سوزد. كجاى دنيا مى توان مهربان تر از تو پيدا كرد.
عمرسعد حيران مى شود و نمى داند چه جوابى بدهد. او هرگز انتظار شنيدن اين كلام را از امام حسين(ع) نداشت.
امام نمى گويد كه آب را آزاد كن. امام از او مى خواهد كه خودش را آزاد كند. عمرسعد، بيا و تو هم از بندِ هواى نفس، آزاد شو. بيا و دنيا را رها كن.
آشوبى در وجود عمرسعد بر پا مى شود. بين دو راهى عجيبى گرفتار مى شود. بين حسينى شدن و حكومت رى، امّا سرانجام عشق حكومت رى به او امان نمى دهد. امان از رياست دنيا! تاريخ پر از صحنه هايى است كه مردم ايمان خود را براى دو روز رياست دنيا فروخته اند.
پس عمرسعد بايد براى خود بهانه بياورد. او ديگر راه خود را انتخاب كرده است.
رو به امام مى كند و مى گويد:
ــ مى ترسم اگر به سوى تو بيايم خانه ام را ويران كنند.
ــ من خودم خانه اى زيباتر و بهتر برايت مى سازم.
ــ مى ترسم مزرعه و باغ مرا بگيرند.
ــ من بهترين باغ مدينه را به تو مى دهم. آيا اسم مزرعه بُغَيْبِغه را شنيده اى؟ همان مزرعه اى كه معاويه مى خواست آن را به يك ميليون دينار طلا از من بخرد، امّا من آن را نفروختم، من آن باغ را به تو مى دهم. ديگر چه مى خواهى؟
ــ مى ترسم ابن زياد زن و بچه ام را به قتل برساند.
ــ نترس، من سلامتى آنها را براى تو ضمانت مى كنم. تو براى خدا به سوى من بيا، خداوند آنها را حفاظت مى كند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
کلیدبهشت🗝🏰
eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19