eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨مسئله روز✨ 🥇حکم ورزش ایروبیک🥇 https://eitaa.com/kelidebeheshte/6549
❇️💠❇️💠❇️💠❇️💠❇️💠❇️💠❇️ اعمال و آداب 💠نیت: همین که انسان از اول شروع وضو، قصد قربه الی الله کرده و به عمل خود با این هدف توجه داشته باشد کافی است و آوردن کلام بر زبان لازم نیست. 💠شستن صورت، از بالای پیشانی تا چانه. زیرا اکثر حواس ظاهره و بیشتر اسباب مطالب دنیوی در صورت ادمی قرار دارد. 💠شستن دستها از مرفق (آرنج) تا سر انگشتان زیرا که قسمت اعظم کارها و امور دنیوی و خواهشهای نفسانی و شهوات طبیعی، همه به وسیله دستها انجام می گیرد. 💠مسح سر با تری دست راست سَر، منبع افکار و تدابیر و محل تمرکز قوای دماغیه بوده و قوه فکر و عقل (که منشا برانگیختن حواس بر امور دنیایی، و مانع از توجه و اقبال به امور آخرتی است، در سر آدمی قرار دارد و مرادات نفسانی از آن حاصل می شود. با مسح سر و رسیدن رطوبت بر روی پوست جلو سر، دورانِ دَم در این عضو فورا شدیدتر شده و سلولهای دماغی، برای تفکر آماده تر و در حقیقت با تامین اکسیژن هوا، با این استنشاق جلدی، فعالیت سلولهای دماغی نیز سریعتر می گردد. 💠مسح روی پاها (ابتدا بر راست) از سر انگشت تا جایی که پنجه و پا به هم می پیوندد. زیرا پاهای آدمی، ابزار و افزار وصول به محل مقصود و حصول کارهای دنیوی است. دانشمندان و پزشکان متحد القولند، همه بدن به ویژه پاها، شدیدا به جذب اکسیژن و هواخوری و استنشاق جلدی نیازمندند، لذا شارع اسلام، تامین چنین احتیاج را نیز در ضمن مقررات اداب وضو از نظر دور نداشته و با اموختن فلسفه مسح پاها، از این طریق نیز سلامتی جامعه اسلامی را تامین و تضمین فرموده است. https://eitaa.com/kelidebeheshte/6549
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ali-fani-8.mp3
21.06M
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️ ان شاء ا... هر روز صبح همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه با 🌺امام زمان (عج)🌺 ❗️چله دعای عهد❗️ روز8⃣ جهت یادآوری فراموش نشه ها☺️😇 🎤 https://eitaa.com/kelidebeheshte/6370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷استاد 🔖 اینجا شیعه خانه‌ی امام زمانه... هر رای اشتباه من و تو، میتونه ظهور رو به تاخیر بندازه... 🔺 لطفا تا میتونید این کلیپ مهم رو تا منتشر کنید تا همه بفهمند چه مسئولیت بزرگی به دوششون هست. حتی اگه کسی قصد نداره رای بده، توصیه میشه فقط یکبار این کلیپ رو ببینه... •┈┈••🌺••┈┈• @kelidebeheshte •┈┈••🌺••┈┈•
°°🌹 💌°° عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم! یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت: "این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!" 🗓 ۹ بهمن، سالروز شهادت معجزه انقلاب، شهید حسن باقری @kelidebeheshte
💎به وقت رمـ💖ـان💎
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
💗💗 امیر و رضا اومدن روبه روی تخت ما یه تخت دیگه بود نشستن .... امیر : راستی فردا زودتر بریم گلزار که از اون طرف بریم بازار رضا : بازار چرا؟ امیر : خوب بریم خرید عید دیگه ؟ معصومه: اووو کو تا عید ،دو ماه مونده امیر : نزدیک عید شلوغ میشه،مثل پارسال باید مثل بادیگارد کنارتون وایستیم تا کسی بهتون بر خورد نکنه رضا خندید: نه اینکه خریداتون دودقیقه ای انجام میشه ،واسه همین گفت - من موافقم امیر : چه عجب،یه بار با من موافق بودی - خوب حرف حساب میزنی دیگه ،البته نصف خریدامونو الان میکنیم چیزایی هم که یادمون رفت و نزدیک عید ... امیر : هیچی ،رضا فردا باید باربری کنیم واسشون معصومه: وظیفتونه ،مگه یه خواهر بیشتر دارین امیر : اختیار دارین این حرفا چیه ،همین یکیش هم از سرمون زیادیه با صدای مامان هممون سرمونو سمت در ورودی چرخوندیم مامان: بچه ها بیاین میوه و چایی آوردم معصومه : اخ جون میوه بریم بچه ها همه بلند شدیم و رفتیم داخل خونه منم رفتم کنار بی بی نشستم عمو : بی بی جان بیا بریم خونه ما خوابیدن یه دفعه بلند گفتم - نه نه نه نه نه با نگاه همه فهمیدم که باز گند زدم بی بی : نه مادر ،امشب میخوام کنار آیه بخوابم معصومه: بی بی جون کم کم دارم حسودی میکنم به این آیه هااا.. بی بی لبخند زد و گفت: الهی قربونت برم فردا میام خونه شما کنار تو میخوابم معصومه با شنیدن این حرف نیشش تا بنا گوشش باز شد رضا زود تر بلند شد و عذر خواهی کرد و رفت ،چون مثل هر شب میخواست بره هیئت بعد از یکی دو ساعت زن عمو و عمو و معصومه هم خداحافظی کردن و رفتن به کمک امیر ظرفای میوه رو جمع کردیم بردیم گذاشتیم داخل آشپز خونه یه پیش بند هم گذاشتم گردن امیر امیر: این چیه - شستن ظرف شام با من بود ،شستن ظرف میوه با تو .... امیر: نخیرر ،مردی گفتن ،زنی گفتن ،بیا خودت بشور ،چند روز دیگه که رفتی خونه شوهرت،غذا درست کردن که بلد نیستی ،لااقل ظرف و خوب بشور که نگن این دختره بدرد چیزی نمیخوره... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💗💗 دنبال چیزی میگشتم که بزنم توی سرش که چشمم به یه ملاقه روی میز افتاد ملاقه رو برداشتم زدم تو سرش امیر : دیونه چیکار میکنی - آهااا..الان همین حرف و به سارا هم میزنی دیگههههه... امیر : خدا نکنه اون مثل تو باشه - دقیقن راست گفتی مثل من نیست مثل خودته یه تختش کمه.. امیر: عع آیه میگم به دوستت این حرف و زدیااا - جنابعالی اول راهکار پیدا کن واسه حرف زدن باهاش بعد هر چی دوست داشتی بهش بگو از آشپز خونه داشتم میرفتم بیرون که گفتم: راستی ،جلوش مثل عزاییل ظاهر نشو که همیشه یه سلاح سرد همراهشه خدای نکرده دخلتو نیاره ... رفتم توی اتاقم دیدم مامان یه لاحافم روی زمین نزدیک تختم پهن کرده بود لباسمو عوض کردم یه لباس راحتی پوشیدم موهامو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم چند لحظه بعد بی بی وارد اتاقم شدم که نشستم روی تختم و نگاهش میکردم بی بی کنار تختم دراز کشید و منم به یاد قدیم رفتم کنارش دراز کشیدم بی بی هم مشغول نوازش کردن موهام شد بی بی: تو و رضا خیلی بهم میاین با شنیدن این حرف قندی توی دلم آب شد بی بی : دختر جان میدونی چشمات خیلی چیزا رو لو میده سرمو بلند کردمو نگاهش کردم - چیو؟ بی بی: عشقو چیزی نگفتم و بی بی هم یه بوسه ای به موهام زد بی بی: امشب که شما ها توی حیاط بودین ،با عموت و بابات صحبت کردم ،قرار شده تا قبل عید بیان خاستگاری تا هر چه زودتر محرم هم بشین ،تو هم اینقدر عذاب نکشی واسه دیدنش لبخندی زدمو و چیزی نگفتم یه ساعتی گذشت و بی بی خوابید من توی رویاهام غرق شده بودم که صدای پیامک گوشیم و شنیدم نگاه کردم امیر بود ،نوشته بود اگه بیداری بیا داخل حیاط آروم از جام بلند شدمو از اتاق رفتم بیرون از پله ها پایین رفتم و دیدم امیر روی تخت دراز کشیده و به آسمون زل زده رفتم کنارش نشستم - به چی نگاه میکنی امیر: آیه ،با سارا صحبت میکنی؟ - در باره چی؟ امیر برگشت با کلافگی نگاهم کرد : انیشتین ،در باره لایه اوزون باهاش صحبت کن ببین نظرش چیه با حرفش بلند زدم زیر خنده که دستشو گذاشت روی صورتم امیر: هیییسسس میخوای همه رو خبردار کنی - آخرش که چی ،همه باید بفهمن دیگه امیر: تا قبل از اینکه نظر سارا رو راجبه خودم ندونستم دلم نمیخواد کسی چیزی بفهمه - باشه امیر: صحبت میکنی دیگه؟ - باید ببینم فردا چه جوری از خجالتم در میای امیر: یعنی باج گیر خوبی هستیااااا یه دفعه صدای باز شدن در حیاط خونه عمو اینا رو شنیدم صدای خوندن مداحی رضا به گوشم میرسید که یه دفعه امیر موهامو کشید و جیغ کشیدم با مشتم زدم به بازوش... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💗 💗 - این چه کاری بود کردی... امیرم زد زیر خنده - کوفت ،عاشق شدی این نصفه عقلی هم که داشتی پرید یه دفعه صدای رضا اومد: امیر چی شده ؟ امیر : چیزی نشده داداش ،برو بخواب رضا: باشه شب بخیر امیر : شب تو هم بخیر یه پوفی کشیدمو از جام بلند شدمو رفتم سمت خونه ،آروم در اتاقمو باز کردمو روی تختم دراز کشیدم توی دلم به امیر فوحش میدادم که نزاشت گوش بدم به صدای رضا اینقدر حرص خوردم که خوابم برد با صدای بی بی جون بیدار شدم بی بی : آیه مادر،پاشو اذانه - چشم بلند شدمو رفتم وضو گرفتم و برگشتم توی اتاقم سجادمو کنار سجاده بی بی پهن کردم وبعد از خوندن نماز دوباره خودمو انداختم روی تختمو خوابیدم با نوازش دستی روی موهامو بیدار شدم اول فکر کردم بی بی جونه بعد از اینکه خوب چشمامو باز کردم دیدم امیره چه خوش اخلاق شده سر صبحی - خودتی امیر ؟ امیر : نه ، همزادشم ، پاشو دیر مون میشه هاا - باشه ،الان میام به زور از تخت گرم و نرمم جدا شدمو رفتم سمت پذیرایی که دیدم همه مشغول صبحانه خوردن هستن بعد از سلام کردن رفتم دست و صورتمو شستم و برگشتم نشستم کنار بی بی امیر : آیه زود باش ،رضا چند باره زنگ زده - باشه تن تن چند تا لقمه نون پنیر ،گردو گرفتم و خوردم و بلند شدم رفتم سمت اتاقم از داخل کمدم مانتو مشکیمو با یه روسری لیمویی طرح دار و بیرون آوردمو وزود لباسمو پوشیدم ،چادر مو سرم کردم کیفمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون بی بی با دیدنم صلوات فرستاد امیر : بریم آیه ؟ - اره بریم از مامان و بی بی خداحافظی کردیم و رفتیم داشتم کفشامو میپوشیدم که امیر گفت : آیه بیا اینجا با شکوفه های درخت عکس بندازیم با دیدن شکوفه ها لبخندی زدمو دویدم سمت امیر کنار امیر ایستادمو چند تا عکس گرفتیم و از خونه رفتیم بیرون که دیدم رضا و معصومه داخل ماشین منتظرن رفتیم سوار ماشین شدیم - سلام رضا : سلام معصومه : علیک ،میزاشتین ظهر میاومدین دیگه امیر: ببخشید ،تقصیر این آیه بود ،صد بار صداش زدم تا بیدار شد - ببخشید رضا هم چیزی نگفت و حرکت کردیم ،توی راه ۴ تا شاخه گل نرگس با ۴ تا بطری گلاب خریدیم راهی گلزار شهدا شدیم.... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• و‌خدا‌خواست‌! که‌یعقوب‌نبیندیک‌عمر . . شهر‌بی‌یار‌مگر ارزش‌دیدن‌دارد؟! ||♥️ https://eitaa.com/kelidebeheshte/6597
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبهای جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا گوید حسین من چه شد؟ گردد به دور خیمه گاه آید میان قتلگاه گوید حسین من چه شد نور دو عین من چه شد؟😭 شبهای جمعه مصطفی با مجتبی و مرتضی آیند به دشت کربلا گویند به صد شور و نوا مظلوم حسین من چه شد؟ نور دوعین من چه شد😭 https://eitaa.com/kelidebeheshte/6597
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍🏻 شهدا و نماز شب👆🏻👆🏻 التماس دعا🤲🏻🍃 https://eitaa.com/kelidebeheshte/6597 💚نمازشب را با ما تجربه کنید.💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا