eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
در ساعات مختلف شبانه روز از شبکه های شبکه یک از مشهد مقدس، سحرگاه بعد از اذان صبح به صورت زنده شبکه دو از امامزاده حسین شهر طبس، از ساعت 10:30 صبح به صورت زنده  شبکه سه از حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها)، از ساعت 14:15 دقیقه به صورت زنده  شبکه چهار از حرم شاهچراغ شیراز، از ساعت 12 به صورت زنده شبکه پنج از حرم امامزاده صالح(ع)، بعد از نماز ظهر و عصر  شبکه آموزش از برج میلاد، ساعت 6 صبح شبکه قرآن از حرم امام خمینی(ره) ساعت 18، مسجد جمکران بعد از اذان صبح به صورت زنده، مشهد به صورت زنده از ساعت 11:20 دقیقه و نیز از حرم حضرت عبدالعظیم حسنی ساعت 18 شبکه افق از صحن مسجد گوهرشاد حرم رضوی ساعت 16 و از سوریه شبکه امید از جمع خوانی قرآن در مشهد ساعت 15 🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋 📖📖📖📖📖📖📖📖 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210330-WA0024.mp3
4.41M
📖 🎤 🕋 ☝🏻☝🏻☝🏻 *قران در ماه مبارک رمضان *التماس دعای مخصوص داریم* *در پناه قران* *باشید* *هدیه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها *سلامتی و فرج* *مولاناالمهدی( عج)* *اللهم عجل فرجه* *هدیه به جمیع اموات شهدا* *وانبیا و اوصیا* *حق داران و بی وارث بد وارث* *همه ی گذشتگان و اجدادمون* *و پدران و مادران* *آسمانی و تمام کسانی که امروز بخاک سپرده شدن* *چهارده معصوم علیهم السلام* *و حوائج جمیع شرکت کنندگان* *در این جز خوانی* *برکت زندگی و* *رزق و عافیت و عاقبت بخیری* *تمام عزیزانمون* *جزاکم الله خیرا* 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 @kelidebeheshte
✨بسمـ الله الرحمن الرحیمـ ✨
اللهُمَّ حَوِّل حالنا بِظهور الحُجَّه :')
کلید‌بهشت🇵🇸』
🌱|| #صبحگاه_انتظار29 ||🦋 سلام و روز بخیر به محفل #مهدوی مون خوش اومدین 🌱 علائم حتمی ظهور رو شرح دا
🌱|| ||🦋 سلام 😃 صبح بهاری تون بخیر🌸🍃 به محفل صبحگاه انتظار خوش اومدین 💐 علائم غیر حتمی رو می گفتیم... و رو گفتیم و امروز موارد دیگه ای رو میگیم🙃
🏴برافراشته شدن پرچم های سیاه از خراسان که میشه گفت همون هستش که قبلا یکم دربارش صحبت کرده بودیم...
کلید‌بهشت🇵🇸』
🏴برافراشته شدن پرچم های سیاه از خراسان که میشه گفت همون #قیام_خراسانی هستش که قبلا یکم دربارش صحبت ک
✨امام صادق علیه السلام :') در حالی که سپاه مشغول قتل و غارت اهل کوفه است، به ناگاه پرچم هایی از سوی خراسانی روی می آورند که با سرعت و شتاب منازل را می پیمایند. در میان آنها تعدادی از اصحاب مهدی نیز حضور دارند... 💛 -الغیبه/ص392/باب14
و دومین علامت غیر حتمی ظهور که امروز بهتون میگیم:') 🖤فراگیر شدن جهان از ظلم و جور احادیث زیادی در مورد این وجود داره که قبل از ظهور حضرت دنیا پر از ظلم و جور و گناه و آلودگی میشه 😪😑 حتما زیاد از اینجور چیزا شنیدین پس دیگه ما تکرارش نمی کنیم🙃 (می تونید بخش فراگیر شدن جهان از ظلم و جور کتاب آیا ظهور نزدیک است رو بخونید🌱)
کلید‌بهشت🇵🇸』
و دومین علامت غیر حتمی ظهور که امروز بهتون میگیم:') 🖤فراگیر شدن جهان از ظلم و جور احادیث زیادی در م
📣اما جالبه بدونید از علائم غیر حتمیه!!! یعنی چی؟! 🤔 یعنی همون طور که قبلا هم گفته بودیم اگه مردم واقعا ظهور رو بخوان و رو فراهم کنن شکل می گیره🤩 حتی اگه دنیا هنوز به اون نقطه جوش خودش نرسیده باشه🤯 پ.ن:( بد شدن وضع جهان حد و مرز نداره، هر چقدر تو دوران غیبت امام زمان بیشتر پیش بریم بیشتر گرفتار بلایا میشم... 💔 +باید زمینه ها رو آماده کنیم...
📍پایان صبحگاه انتظار 30 ام=)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀توجه 🔔 توجه🎀 ♥️♥️ 🎁 💌هرکس این نماز را بخواند، خدا او را آن شب بلند کند، مثل عمل هفت پیغمبر از کسانی که تبلیغ رسالت پروردگارش را کرد.💌 🔮 نماز شب چهارم ماه مبارک رمضان الکریم،هشت رکعت است، که در هررکعت، بعد از سورهء حمد، بیست مرتبه سورهء قدر خوانده شود.🔮 🌼منبع:(معراج المومن.ص97)📚 🤲🏻🌱 ✋🏻 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19 نشر این پیام است 💌 📡 حداقل برای ☝️🏻 نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.mp3
4.26M
🌺 ✳️ روز سوم ✅ (ره) اللّٰهُمَّ ارْزُقْنِى فِيهِ الذِّهْنَ وَالتَّنْبِيهَ ، وَباعِدْنِى فِيهِ مِنَ السَّفاهَةِ وَالتَّمْوِيهِ ، وَاجْعَلْ لِى نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ ، بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری عنایت فرما و از بی‌خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می‌کنی، برایم بهره‌ای قرار ده و به‌حق جودت، ای جودمندترین جودمندان 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🔑 🌹 🕊 @kelidebeheshte
💎به وقت رمـ💖ـان💎
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
حالا مونده راضی کردن پدر و مادر😕 هرکاری میشد کردم تا قبول کنن..ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت😐😐 . و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت.. اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه...فعلا سرش باد داره و از این حرفها. خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم☺ از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن😨 نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم😊 و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران. وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد: -وای چه قدر ماه شدی گلم😊 ممنون😊 بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!😯 خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه 😂خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه 😐 اره..با کمال میل😊 در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و: -به به ریحانه جان...چه قدر چادر بهت میاد عزیزم☺ -ممنونم زهرا جان😊 -امیدوارم همیشه قدرشو بدونی -منم امیدوارم..ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن 😒 زهرا رو کرد به سمانه و گفت : سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره..من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده -چشم زهرایی..برو خیالت راحت☺ زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت خوب جناب خانم مسئول انسانی😆... این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید😉 یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد😯😊 اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد: زهرا خانم -زهرا خانم؟! سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون: -سلام☺ سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت وهمونطوری که سرش پایین بود گفت: -علیکم السلام...زهرا خانم تشریف ندارن؟!😯 -نه...زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون😏 یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت: اااا...خواهرم شمایید☺ نشناختمتون اصلا...😕 خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین☺ ان شا الله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر... هیچی.. حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم: -ان شا الله..ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون😊 -خواهش میکنم... نفرمایید این حرفو دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود 😐😔 . پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم... 🍁مهدی بنی هاشمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗چند.دقیقه.دلت.را.آرام.کن💗 .قسمت نهم با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت ریحانه؟ چی شدی یهو؟! -ها؟! هیچی هیچی😕 -آقا سید چیزی گفت بهت؟!😯 -نه.بنده خدا حرفی نزد 😕 -خب پس چی؟! -هیچی..گیر نده سمی😕 -تو هم که خلی به خدا 😐 خلاصه یکم تو بسیج موندم و بهتر که شدم اروم اروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن😐فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم😏 پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن😮 اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود☺ . نمیدونم شایدم میترسیدن ازم 😂😜 .ولی برای من حس خوبی بود... خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم. -یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه😐 -یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه😑 -و خلاصه هرکی یه چی میگفت -ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم😏 یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم😊 تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم. و فقط مینا کنارم مونده بود.ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد😑 توی خونه هم که بابا ومامان 😐 همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد..راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد😐..یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش.😤 .و فقط اقا سید تو ذهنم بود😊شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت: -دخترم... عروس خانم. پاشو که بختت وا شد😄 با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟😯 -پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد😊 -خواستگار؟!😲امشب؟؟؟😱 -چه قدرم هوله دخترم😄نه اخر هفته میان☺ -من که گفتم قصد ازدواج ندارم😒 -اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره😃 -نه مامان اگه میشه بگین نیان😕 -نمیشه😡باباش از رفیقای باباته😐 -عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست😧 -دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی😐 خوشت نیومد فوقش رد میکنیش...🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
اخر هفته شد و خواستگارها اومدن و من از اطاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوال میپرسی میکنن😒 مامانم بعد چند دیقه صدام کرد 😐 چادرم رو مرتب کردم و با بی میلی سینی چای رو گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی تا پامو گذاشتم بیرون مامانش شروع کرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من😐 به به عروس گلم😊 فدای قدو بالاش بشم😊 این چایی خوردن داره ازدست عروس آدم😊 فک نمیکردم پسرم همچین سلیقه ای داشته باشه 😀 داشت حرصم میگرفت و تو دلم گفتم به همین خیال باش😒 وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم😑 دیدم چایی رو برداشت و گفت ممنونم ریحانه خانم نمیدونم چرا ولی صدای سید تو گوشم اومد😲 تنم یه لحظه بی حس شد و دستام لرزید😟قلبم داشت از جاش کنده میشد😯.تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد😊 . نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم😔اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگاری؟!😯 نگاه به دستش کردم دیدم انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه😊 اروم سرم رو بالا اوردم که ببینمش😐😰 دیدم عهههه احسانه...😡😐 داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود😡 یه خواهش میکنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم 😑 بعد چند دقیقه بابا گفت خوب دخترم اقا احسان رو راهنمایی کن برین تو اطاق حرفاتونو بزنین با بی میلی بلند شدم و راه رو بهش نشون دادم😑 هر دوتا روی تخت نشستیم و سکوت😐😐 -اهم اهم...شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟! -نه...شما حرفاتونو بزنین.😑اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید😐 -حرفات برام مهم بود ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام ☺ ولی معمولا دختر خانم ها میپرسن و اقا پسر باید جواب بده -خوب این چیزها رو بلدینا...معلومه تجربه هم دارین😐 -نه.اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه☺ به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد😑 و چند دقیقه دیگه سکوت😐😐 -راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میزاری چه قدر با کمال شدی😊 البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و باید خودت انتخاب کنی -از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم😐 تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد😊 یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم: اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😐 🍁مهدی بنی هاشمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗چند.دقیقه.دلت.را.آرام.کن💗 قسمت دهم یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😑 بفرمایین ...اختیار ما هم دست شماست خانم 😊 حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش😐 وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت وایییی چه قدر به هم میان..ماشا الله...ماشا الله 😊 بابام پرسید خب دخترم؟! منم گفتم : نظری ندارم من😐 مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه..باید فک کنن😊 مادر احسانم گفت : اره خانم😊...ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو😄 عیبی نداره 😁 پس خبرش با شما . خواستگارا رفتن و من سریع گفتم لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نزارید 😐 مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟! -از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد 😑 و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی پدره چیکارست؟!میدونی خونشون کجاست؟!😡 -بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که😐 -آفرین به تو...معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست😐 -شب بخیر..من رفتم بخوابم 😐 اونشب رو تا صبح نخوابیدم😕 تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد 😐 یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور میکردم 😊 اما اگه نشه چی؟!😔 یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم 😐 داشتم دیوونه میشدم😕 از خدا یه راه نجات میخواستم خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه😔 فرداش رفتم دفتر بسیج.. یه جلسه هماهنگی تو دفتر اقا سید بود...اخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید: -ریحانه جان چیزی شده؟!😯 -نه چیزی نیست😕 -سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا ...دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم😄 -زهرا :ااااا...مبارکه گلم...به سلامتی😊 تا سمانه اینو گفت دیدم اقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت: لا اله الا الله...انتن نمیده و سریع به این بهونه بیرون رفت😕 دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😐🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😕 با سمانه رفتیم بیرون و اقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر 😐 من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوری باید به اقا سید حالی کنم😕 باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم😞 ولی نه...من دخترم و غرورم نمیزاره😕 ای کاش پسر بودم😔 اصلا ای کاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد😔 ای کاش از اتوبوس جا نمیموندم😞 ای کاش...ای کاش😔 ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره😞 -امروز اخرین روز امتحانهای این ترمه زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید کارم داره.. -منو کار داره؟!😯 -آره گفته که بعد امتحان بری دفترش -مطمئنی؟!😯 آره بابا...خودم شنیدم بعد امتحان تو راه دفتر بودم که احسان جلو اومد -ریحانه خانم -بازم شما؟! 😯😡 -اخه من هنوز جوابمو نگرفتم😕 -اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم وگرنه جواب من واضحه😐لطفا این رو به خانوادتون هم بگید -میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😯 -خیلی وقت ها ادم باید دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش😐 -این حرف آخرتونه؟!😕 -حرف اول و آخرم بود و هست 😑 وبه سمت دفتر سید حرکت کردم و اروم در زدم😊 . -رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش مشغول تایپ چیزیه. منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐 (فهمیدم الکی داره کیبردشو فشار میده و هی پاک میکنه)😑 -ببخشید گفته بودید بیام کارم دارید😯 -بله بله (همچنان سرش پایین و توی کیبرد بود )😡 -خوبمثل اینکه الان مشغولید و من برم یه وقت دیگه میام😒 -نه نه..بفرمایید الان میگم .راستیتش چه جوری بگم؟!😞 لا اله الا الله... میخواستم بگم که...😟 -چی؟!😯 -اینکه .... 🍁سید مهدی بنی هاشمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
که (عج) سفارش کردند در ماه خوانده شود:👇 👈 1⃣دعای علی اهل القبور... : 🙏 امام زمان (عج) در جریان تشرفی در ماه مبارک رمضان فرمودند: دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. ... را زیاد بخوانید زیرا در حقیقت این دعا برای ماست و آن در زمان خواهد بود. 📚کتاب ملاقات با امام زمان ص 286 👈2⃣دعای : امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به نوشتند: 🌹 این دعا را در تمام ماه رمضان بخوانید، زیرا ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب می کنند.: 📚 صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸ 🌹این دعا دارای مضامین و معانی بلندی است؛ و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اختیار ما می گذارد، و نیز تصاویر زیبایی از عالم پس از ظهور ارائه میدهد. چه نیکوست که همراه با خواندن این دعا به ترجمه و معنای آن نیز توجه کنیم. 🙏ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج @kelidebeheshte